ایرج مصداقی  
تماس
زندگینامه
از سایت‌های دیگر
مقاله
گفت‌وگو
صفحه‌ی نخست


فردا را چگونه باید ساخت؟

ایرج مصداقی

آقای علی افشاری در مقاله‌ای که در سایت‌ گویا تحت عنوان « به هوش باشیم که فردا خیلی دیر است» انتشار داده است از جمله به مقاله‌های مشترک مهدی اصلانی و من خطاب به حمید دباشی و برادران صدری هم پرداخته است. http://news.gooya.com/politics/archives/2010/11/113073.php

 

بخشی از مطلب ایشان اختصاص دارد به «سبزها»، آقای نیک‌فر و اکبر گنجی. در نوشته زیر تلاش می‌کنم تنها به مواردی بپردازم که به من مربوط می‌شود.

برخلاف شیوه‌ی معمول برخی از نویسندگان که موارد غیرواقعی را به افراد نسبت داده و سپس به نقد آن می‌پردازند من با آوردن متن دقیق گفته‌های آقای افشاری به موارد مطرح شده از سوی او جز به جز پاسخ می‌دهم تا سو‌ءتفاهمی پیش نیاید. پیشاپیش از طولانی بودن مطلب که در سه فصل عرضه می‌شود پوزش می‌طلبم تا شائبه‌ی «شتابزده و مغشوش» بودن آن نرود. توضیح آن که هر کجا در این مقاله از «اسلام» پناهان، منادیان اسلام و ... یاد می‌شود منظور جریان‌های مختلف «اسلام» گرای وابسته به نظام جمهوری اسلامی است.

 

مسئولیت افراد در کشتار ۶۷ و وظیفه‌ی منادیان «اسلام»

 

علی افشاری: «شیوه استدلال آنان [اصلانی و مصداقی] کاملا بی اساس است و ابهامات زیادی دارد. دلایل آنها برای مرتبط کردن این موضوع ها اعتبار ندارد. هیچ ربطی بین قتل و عام زندانیان سیاسی در سال 1367 و مخالفت با نظریه دین خویی آرامش دوستدار وجود ندارد.!»

 

ایرج مصداقی: در مقدمه‌ی مقاله‌ی «هان ای شرم! سرخی‌ات پيدا نيست»، شرح مختصری از آن‌چه را که بر سرمان رفته است آورده‌ایم. آیا حق نداشتیم قاتلان و شکنجه‌گران خود و دوستانمان را معرفی کنیم؟ آیا نباید می‌گفتیم دوستان ما را به جرم نخواندن نماز و عدم اعتقاد به اسلام به دار کشیدند؟

آیا یکی از نویسندگان این مقاله مهدی اصلانی نیست که این درد را همچنان با خود دارد که با شلاق و کابل و شکنجه، پس از آن که رفقایشان را به دار کشیدند مجبورشان ‌کردند روزی چند وعده پشت سر یکی از جانیان نماز بخوانند؟ اگر این درد را در قالب کلمات ریخت بایستی او را مورد هجوم قرار دهیم که به «اسلام عزیز» توهین شده است؟

انصاف و مروت‌ کجا رفته است؟ من اگر مطلبی به تنهایی می‌نوشتم چه بسا متفاوت می‌بود. اما وقتی همراه با رفیق و دوستم که زخم سالیان را به همراه دارد مطلبی را مشترکاً امضا می‌کنیم حساسیت‌ها و دردهای او را در نظر می‌گیرم. مهدی اصلانی داغ عزیزانش را دارد که به جرم «ارتداد» طناب‌کش شدند آیا نباید دست روی دیدگاهی بگذارد که داغ به دل او گذاشتند؟ اگر من و ما را به اتهام محاربه با «اسلام» به داغ و شکنجه بستند و بر دارمان آویختند او و دوستانش را به جرم «اندیشه» و بیان آن به چنین بلاهایی دچار کردند. بیایید مروری داشته باشیم بر آن‌چه در مقاله‌ی اول‌مان نوشتیم:

 

«ما دو تن از زندانيان سياسی دهه‌ی شصت مي‌باشيم و به هنگام دست‌‌گيری با دو تفکر و جهان‌نگری متفاوت قريب به پانزده سال از جواني‌ غارت‌شده‌مان را در زندان‌های مختلف حکومت اسلامی گذرانده‌ايم. ما جان‌بدر‌برده‌گان نيمه‌جانی هستيم که شاهد قتل تبه‌کارانه‌ی نزديک‌ترين پاره‌های تن‌مان بوده‌ايم. استخوان هزاران جان جوان در خاک‌پشته‌های اسلامی شيار شد و خاطره‌ی عظيم ملتی در گورستان‌ها پَر‌پَر. و آن همه جان و جوان، البته به ياری و مدد "اسلام عزيز"! توسط اصلاح‌‌شده و ناشده از ايران دريغ شد. ما در دوران حبس خود شاهد دو کشتار جمعی شنيع در زندان‌های اسلامی بوده‌ايم. جوان‌کُشی سال 60 و اسير‌کُشی تابستان 67.

از قضا در هر دو دوره‌ی مورد بحث کسانی از چپ‌های مسلمان ديروز و اصلاح‌طلبان امروز در مصدر مناصب کليدی امنيتی- قضايی قرار داشتند. مکث بر اين مهم و برخی اسامی نه از سر تيز‌کردن شمشير‌ انتقام که با نيت تاخت‌زدن "ياد" با "فراموشی" اهميت دارد. ما را با کار‌به‌دستان امروزين کاری نيست، که تمامی قدرت‌مداران دين‌خو در تمامی کشتارهای نظام اسلامی از فردای بهمن ‌ يخ‌زده در پشت‌بام مدرسه علوي، کردکُشی و ترکمن‌کُشي، و تک‌تيرهای شمارش شده در اوين، تمام‌کُش کردن‌های خيابانی و اعدام‌های جمعی شبانه‌، پس از سی خرداد 60 و سپس کشتار جمعی زندانيان سياسی تابستان 1367، فرود آوردن هجده ضربه‌ی کارد بر تن تب‌دار پروانه فروهر، طناب‌کُشی شاعر و شرم‌ساری جبران‌ناپذير کهريزک، ردپای خونينی از ساز‌و‌کار "اسلام عزيز" در نگاه به فکر مخالف ديده مي‌شود. ما در طول ساليان تبعيد خود جدا از انتشار خاطرات زندان، به قدر بضاعت دانسته‌هاي‌مان در شناساندن نظام جهنمی زندان اسلامی کوشيده‌ايم.»

 

 http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=27156

 

خوب است مروری گذرا به گذشته داشته باشیم و وقایع و موضع‌گیری‌ها را بررسی کنیم. وقتی محمدی گیلانی بی‌پروا فریاد بر می‌آورد که :

 

«اسلام اجازه می‌دهد این‌ها را که در خیابان تظاهرات مسلحانه می‌کنند دستگیر شوند و در کنار دیوار، همان‌جا گلوله بزنند. از نظر اصول فقهی لازم نیست به محاکم صالحه بیاورند. برای این که محارب بودند... اسلام اجازه نمی‌دهد که بدن مجروح این گونه افراد باغی به بیمارستان برده شود، بلکه باید تمام کشته شود.»

 

هیچ‌یک از مدعیان «اسلام» این گونه فرامین را توهین به «اسلام» و «فقه» معرفی نکرد و من دردمندانه شاهد پرپر زدن عزیزانم بودم.

وقتی سید حسین موسوی تبریزی یکی از بی‌رحم‌ترین و جنایت‌پیشه‌ترین حکام شرع و شکنجه‌گران نظام، در مطبوعات و رادیو تلویزیون حاضر شده و «حکم اسلام» را به شکل زیر صادر ‌کرد:

 

«یکی از احکام جمهوری اسلامی این است که هر کس در برابر این نظام امام عادل بایستد کشتن او واجب است. و زخمی‌اش را باید زخمی‌تر کرد که کشته شود... این حکم اسلام است.» چیزی نیست که تازه آورده‌ باشیم. کیهان ۲۹ شهریور ۱۳۶۰.

 

دل هیچ یک از مدعیان «اسلام» به درد نیامد و من شقاوت و بیرحمی را به چشم دیدم و به جان لمس کردم.

وقتی علی مشکینی رئیس مجلس خبرگان رهبری و یکی از مدرسین «اخلاق» نظام جمهوری اسلامی به صراحت اعلام می‌کرد:

 

«هرکس در خیابان و در هرجای دیگر علیه حکومت اسلامی قیام کرد در همان جا باید حکم اعدامش صادر شود... » کیهان ۷ بهمن ۶۰

 

کسی معترض او نشد که قیام علیه جائر و مستبد حق هر انسان است و به خاطر آن فرد با «سید‌الشهدا» محشور می‌شود. 

وقتی محمدی گیلانی به صراحت اعلام کرد اگر کسی زیر شکنجه بمیرد کسی ضامن نیست و دست شکنجه‌گران را برای اعمال وحشی‌گری حداکثر باز گذاشت کسی نگفت که این حکم خلاف «اسلام» است.

 

«حتا اگر زیر تعزیر آن‌ها جان هم بدهند کسی ضامن نیست که عین فتوای امام است

 

من پرپر شدن عزیزانم در زیر کابل را به چشم دیدم. من جنازه‌ی آن‌ها را در سطل آشغال با چشمان خودم دیدم.

وقتی گیلانی به صراحت اعلام کرد :

 

«تعزیر باید پوست را بدرد و از گوشت عبور کند و استخوان را درهم بشکند»

 

کسی آن را خلاف «اسلام» نخواند. دوستان و رفقای من با این احکام زیر شکنجه‌ جان دادند. من شاهد این تبهکاری‌ها و جنایت‌ها بودم. من که می‌دیدیم شکنجه‌گران وضو می‌گرفتند و کابل بر بدن زندانی بخت‌برگشته فرود می‌آوردند، آیا می‌توانم سکوت کنم؟ زنده‌ بودنم بهر چیست؟ آیا می‌توانم شب سر بر بالین بگذارم؟ من که می‌دانم در ماه محرم و رمضان بیشتر شکنجه شدم و آزار و اذیت دیدم. من که می‌دانم حاج‌داوود رحمانی و حاج‌اکبری شکنجه‌گران قزلحصار و واحد مسکونی پس از بازگشت از سفر حج‌ خوی وحشی‌گری‌شان تشدید شد. گیلانی پس از ارتکاب هزاران جنایت از سوی آیت‌الله منتظری به نمایندگی در دانشگاه‌ها انتخاب شد.

 

بسیاری از آنانی که از به کار بردن کلمه‌ی اسلام در نامه‌ی مشترک مهدی اصلانی و من برآشفته می‌شوند وقتی این دستور‌العمل‌ها تحت نام اسلام صادر می‌شد اعتراضی نکردند. این گوی و این میدان «صدری‌ها» اعتراض‌ آن‌روزشان را نشان دهند. «صدری‌»هایی که امروز از نامه‌ی آرامش دوستدار به هابرماس برآشفته‌ می‌شوند اعتراض‌شان را نسبت به سخنان گیلانی، موسوی تبریزی، مشکینی و ... بیاورند که احکام فقه و اسلام را چنین جنایتکارانه بیان می‌‌کردند و به مرحله اجرا در می‌آوردند. 

 

علی افشاری: «مگر باید همه مدافعان چپ و مکاتب کمونیستی را به خاطر جنایات استالین مورد سرزنش قرار داد! و به این دلیل در ادعایی غلط کمونیست را معادل قتل و عام ملیونی انسان ها در نظر گرفت ! اساسا داوری در خصوص این نظریه خارج از حوزه مجادلات سیاسی و یا عملکرد تاریخی نظام سیاسی در برخورد با مخالفانش دارد. دفاع از اسلام سیاسی ،حکومت دینی و نظریه ولایت فقیه لزوما به معنای تایید جنایت علیه بشریت "کشتار "1367 و سرکوب خونین زندانیان سیاسی در ادوار مختلف حیات جمهوری اسلامی و یا قتل های زنجیره ای نیست.»

 

ایرج مصداقی: آقای افشاری به گونه‌ای با نویسندگان مقاله‌ مشترک که یکی از آن‌ها من هستم صبحت می‌کند که گویا من مدافع «کمونیسم» و یا «مارکسیسم» رایج هستم و سیاه‌کاری‌های استالین را به یاد من می‌آورد.

البته اگر بخواهم در مورد استالین صحبت کنم حتماً از جنایاتی که توسط او به نام «کمونیسم» و «سوسیالیسم علمی» صورت گرفته خواهم گفت چنانکه از «اسلام عزیز» خمینی گفتم. خمینی هر جنایتی را که مرتکب شد تحت نام «اسلام عزیز» عملی کرد. برای همین هم در مقاله مزبور آگاهانه از «اسلام عزیز» که از سوی خمینی به کار برده می‌شد بارها یاد شده و به عمد در «گیومه» آمده است.

آن‌جایی هم که در مقاله از نظام اسلامی یاد شده منظور نظام مورد ادعای خمینی و عنوانی است که این نظام دارد. وقتی این‌ نظام خود را اسلامی می‌خواند آیا ما حق داریم آن‌را به دلخواه‌مان چیز دیگری بخوانیم و یا مثلاً‌ بگوئیم نظام «ضداسلامی»؟ آیا آنوقت خرده نخواهند گرفت که مهدی اصلانی که در عمرش به جز چندباری که به زور داغ و درفش سرش به مهر رسیده و معلوم نیست زیر لب چه  خوانده چه کاره است که در باره‌ی اسلامی بودن یا نبودن نظام و مسئولان آن صحبت کند؟

در نگاه من مارکسیسم لنینسم رایج در کشورمان نیز چیزی جز «دین معاصر» نیست که پیغمبری چون مارکس دارد و کاشف و امامی چون لنین و پیروان آن هم دست کمی از «دین خویان» اسلامی، یهودی، مسیحی، بهایی و ... ندارند.

برای آن‌ها سخنان لنین و مارکس و انگلس همان قداستی را داشت یا هنوز دارد که سخنان منسوب به پیامبر و ائمه و خلفا و موسی و عیسی و بها‌ء‌الله برای پیروانشان. قداست کتاب‌های مارکس و لنین نیز همانند کتاب‌های آسمانی ادیان توحیدی است.

به نظر من همانقدر که هیچ‌ فرد منصفی همه مدافعان اسلام را مسئول کشتار ۶۷ و جنایات صورت گرفته از سوی رژیم نمی‌داند با توجه به تجربه‌ای که از سر گذراندیم هیچ فرد منصف و آگاهی پیدا نمی‌شود که تردیدی داشته باشد «نظریه ولایت فقیه» به «جنایت علیه بشریت، کشتار 1367، سرکوب خونین زندانیان سیاسی در ادوار مختلف حیات جمهوری اسلامی و یا قتل های زنجیره ای» راه می‌برد. 

همچنین باور دارم نمی‌توان به نظریه «دیکتاتوری پرولتاریا»، هرچند نوع خوش خیم آن، «دیوار آهنین» و رهبری بلامنازع از نوع استالین اعتقاد داشت و به شیوه‌های او برای اداره‌ی کشور متوسل نشد. 

آن‌چه در ۳۲ سال گذشته بر ما رفته محصول حکومت مذهبی و ایدئولوژیک و«نظریه ولایت فقیه» و سپردن جان و مال مردم به دست عقب‌مانده‌ترین اقشار جامعه است.

 

امروز با تجربه‌ای که از سر گذرانده‌ایم توجیه تراشیدن برای نوع خوش خیم حکومت دینی و «نظریه ولایت فقیه» منطقی نیست. حتی آیت‌الله منتظری و بنی‌صدر هم که از جمله حامیان و تئوریسین‌های آن بودند از آن اعلام برائت کردند. ولایت فقیه فرقی نمی‌کند در چه پوششی ارائه شود بدون تردید به جنایت و حق‌کشی و پایمال کردن حق حاکمیت مردم راه می‌برد. ولایت، آن هم مطلقه، علاوه بر عرصۀ سیاسی، بر زندگی خصوصی آدمی نیز حکومت می‌کند و بنابراین بسیار بدتر از سلطنت خودکامه است.

 

پارادوکسی را که آیت‌الله منتظری به آن دچار بود نمی‌توان ملاکی برای تأیید داوری آقای افشاری پنداشت. نحوه‌ی برخورد آیت‌الله منتظری هم بیشتر ناشی از خصوصیات اخلاقی و شخصیتی ایشان بود و نه لزوماً باورهایشان. او در میان مراجع تقلید و فقهای شیعه یک استثنا بود که نمی‌توان به عنوان قاعده از او یاد کرد. آیت‌الله منتظری اگر جانشین استالین هم بود با توجه به  خصوصیات فردی که داشت چه بسا پس از مدتی با آن جنایات همراه نمی‌شد. چنانکه بعد از همراهی اولیه با خمینی و جنایات او راهش را جدا کرد و به صراحت گفت با خمینی حاضر است تا لب جهنم برود اما داخل آن نمی‌‌شود. 

با این حال آیت‌الله منتظری به خاطر رابطه‌ی ۴۰ ساله‌اش با خمینی تلاش می‌کرد او را بیمار و یا مسلوب ‌الاختیار نشان داده و مسئولیت او در کشتار ۶۷ و دیگر جنایات را زیر سؤال ببرد. او سعی می‌کرد اطرافیان خمینی را متهم به عدم صداقت و نادرستی کند و نه خود او را. چرا که در این صورت به باورهایش خدشه وارد می‌شد و «امام و «مقتدا»یش روی شاه و ساواک او را سفید کرده‌ بودند.

 

نگاهی دوباره به «اسلام رحمانی» و ضعف‌های آن

 

علی افشاری: «فردی می تواند مدافع قرائت هایی از اسلام باشد که مدعی تصرف قدرت سیاسی است اما نه از خشونت سیاسی دفاع کند و نه بدان دست یازد.»

 

ایرج مصداقی: در عالم واقع چنین چیزی امکان ناپذیر است. تاریخ و تجربه‌ی بشری خلاف آن را ثابت کرده است. حکومت دینی بار کجی است که به سر منزل مقصود نخواهد رسید. سیستمی که بر پایه‌ی قرائت‌های مذهبی بنا شود جز به قهقرا و ارتجاع راه نخواهد برد. فرقی نمی‌کند این قرائت مربوط به کدام دین و آیین و مکتب و مرام باشد. تجربه‌ی بشریت را بایستی سرلوحه خود قرار داد و از ساده‌انگاری دست برداشت.

فراموش نمی‌کنم که هم دکتر مصدق و هم مهندس بازرگان هر دو مسلمان بودند. اولی در دادگاه تاریخی‌اش خود را مسلمان و پیرو «امام حسین» خواند و دومی یکی از ایدئولوگ‌های اسلامی بود اما هیچ‌کدام به دنبال ایجاد حکومت دینی نبودند. قائل به اجرایی کردن فرامین فقهی در حکومت نبودند. هیچ‌کدام برای به کرسی نشاندن یکی از قرائت‌های اسلام مبارزه و کوشش نمی‌کردند.

از این گذشته تجارب سیاسی آن‌ها مربوط به پیش از به قدرت رسیدن «اسلام سیاسی» بود. تردیدی نیست که اگر مصدق زنده بود و اگر بازرگان در یک محیط باز و آزاد امکان صحبت داشت و یا فرصتی می‌یافت که عقایدش را به کرسی بنشاند به هیچ‌وجه زیر بار حکومت دینی نمی‌رفت. آقای بازرگان در همان سال‌های ۶۱-۶۳ در سیاهترین دوران، ولایت فقیه، با همه محدودیت‌ها نظریات خمینی و نیز حکومت دینی را در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» نقد کرده و با آن به مخالفت برخاست.

بازرگان معتقد به حکومت عرفی بود برای همین خواهان رفرم واقعی در سیستم پهلوی بود. بخش زیادی از برخوردهایش پس از انقلاب برای پایین آوردن شتری بود که به بالای پشت بام برده بودند و البته ثمری نداشت و نخواهد داشت و این شتر به راحتی پایین بیا نیست.

خمینی در قرائتش از اسلام پیش از «تصرف قدرت سیاسی» از «خشونت سیاسی» دفاع نمی‌کرد، حتی در مبارزه با رژیم شاه نیز با کاربرد هرگونه «قهر» مخالف بود و شعار «خون بر شمشیر» پیروز است می‌داد و مردم بر سر مسلسل‌ سربازان گل می‌گذاشتند. اما همین خمینی پس از کسب قدرت سیاسی به وحشیانه‌ترین شکل خشونت نه تنها در ابعاد سیاسی که فرهنگی و اجتماعی و... هم دست زد و در اولین روزهای تصدی قدرت سعی کرد به زور حجاب بر سر زنان کند.

در نگاه من اشاعه‌ی هرگونه «اسلام سیاسی» به ضرر آینده کشور، سرنوشت بشریت، و حتی اعتقادات و دلبستگی‌های مردم و سر آخر خود دین و «اسلام» است. چنانچه شاهد هستیم امروز در کشور ما چیزی که پیشرفت کرده «بی‌دینی» از یک سو ، و «خرافه‌گرایی» و جهالت از سوی دیگر است.

در نگاه من چنانکه در جلد چهارم کتاب خاطراتم هم روی آن اشاره کرده‌ام «دعوت ما از روحانیون و تحریک و تحریص آنان به دخالت در امور سیاسی و مشارکت در مخالفت با رژیم سلطنتی حاکم بر ایران» از اساس اشتباه و فاجعه‌بار بوده است.  ما بایستی و باید تلاش می‌کردیم و تلاش کنیم که آن‌ها را هرچه بیشتر از سیاست و مداخله در امور سیاسی دور کنیم. منافع زودگذر را نبایستی به منافع دراز مدت ترجیح داد. همراهی امروز آن‌ها برای ما در ‌آینده دوباره مشکل ساز خواهد شد. به سلسله‌ی روحانیت نباید اعتماد کرد. گذشته را چراغ راه آینده بدانیم.

ما پس از تجربه‌ی مشروطیت و به ویژه کودتای ۱۳۳۲ و نقش ارتجاعی نیروهای مذهبی و به ویژه روحانیت، نبایستی دوباره دست به دامان آن‌ها می‌شدیم. ما باید به نیروی خودمان باور داشته باشیم و  دست نیاز به سوی آن‌ها دراز نکنیم. ثمره‌ی تلاش‌های شریعتی و مجاهدین برای به میدان آوردن «اسلام» مترقی و به تعبیر خودشان زدودن زنگار‌ از اسلام ارتجاعی را خمینی و مرتجعین بردند و نتیجه‌اش را ۳۲ سال است با پوست و  گوشت‌مان لمس می‌کنیم. نباید به خاطر استفاده از پایگاه اجتماعی روحانیت  و استفاده از نفوذ آن‌ها پایشان را به میان می‌کشیدیم. متأسفانه نه مجاهدین و نه نیروهای چپ و نه رژیم شاه درس درستی از « قیام پانزده خرداد» و خطرات آن نگرفتند. از آن پس بود که نقش نیروهای ارتجاعی و واپسگرا در مبارزه با رژیم شاه بارز شد و به صورت گسترده به زندان‌ها راه یافتند. نتیجه‌ی صداقت و خیرخواهی و میهن‌پرستی و ... که بنیانگذاران مجاهدین و نهضت آزادی و شریعتی به خرج دادند همراه با دست بازی که رژیم شاه برای تبلیغ و ایجاد شبکه در اقصی نقاط کشور به روحانیون داده بود موجب پا گرفتن «اسلام عزیز» خمینی شد. از نردبانی که نیروهای مترقی گذاشته بودند خمینی بالا رفت. آزموده را دوباره نباید آزمود. در هر کشوری نان دین را روحانیون آن می‌خورند و منافع بالا آمدن و به قدرت رسیدن دین بدون تردید قبل از هر کس به جیب روحانیون آن دین می‌رود. «روحانیت اسلام» عقب‌مانده‌ترین بخش‌های جامعه را نمایندگی می‌کند. تجربه‌ی تاریخی به بشریت و انسان مدرن آموخته که دست متولیان دین و مذهب را از حکومت و سیاست جدا کنند. تردیدی ندارم که چنانچه روحانیت از قدرت برکنار بشود هم ما مشکلات خاص خودمان را داریم و دمکراسی یک شبه برقرار نخواهد شد بلکه یک روند طولانی و نفس‌گیر است.

برای ماندگاری مذهب هم که شده باید دست آن را از حکومت و سیاست کوتاه کرد. دلسوزان مذهب بایستی چنین کنند. مذهب را بایستی مسئله شخصی افراد قلمداد کرد و در حوزه‌ی شخصی  افراد دخالتی نکرد.

به باور من نظام جمهوری اسلامی را نمی‌توان با حربه‌ی «اسلام» تغییر داد. رژیم جمهوری اسلامی روی عقب‌مانده‌ترین نیروها حساب می‌کند. با پولی که مثل اعلامیه پخش می‌کند آن‌ها هیزم آتشی می‌شوند که به پا می‌کند، افسار آن‌ها در دست روحانیت و مداحان و حوزه‌ علمیه قم و مراجع تقلید و ... است. از استثناها که بگذریم لااقل در یک سال و نیم گذشته که پایه‌های نظام با تظاهرات‌های میلیونی به لرزه در آمده بود همراهی با جنبش نکردند چرا که منافع‌شان در نظام ولایت فقیه تأمین می‌شود. البته چندتایشان غرولندی کردند.

 

وظیفه‌ی ماست که قوی شویم و موجبات تضعیف اندیشمندان سکولار و لائیک را به وجود نیاوریم هرچند اگر اشتباه کنند.

با همه‌ی احترامی که برای آیت‌الله منتظری قائل بودم، با وجود صداقت و درستی که در ایشان سراغ داشتم، با علاقه‌ی قلبی که به ایشان داشتم اما  تردیدی نباید کرد که «اسلام رحمانی» آیت‌الله منتظری به سنگسار معتقد و باورمند است و در صورتی که باعث «وهن اسلام»‌ شود خواهان توقف آن می‌شود و یا شرایط ثبوت جرم را سخت و دشوار معرفی می‌کند ولی با خود مجازات وحشیانه سنگسار مخالفت نمی‌کند و مجازات جایگزین برای سنگسار را غلط و غیراسلامی می‌داند. چون معتقد است در سنگسار قربانی امکان فرار دارد در حالی‌که در تیرباران و حلق‌آویز نه. «اسلام رحمانی»‌ آیت‌الله منتظری هم انسان را مالک بدن خود نمی‌شناسد.

 

«اسلام رحمانی» آیت‌الله منتظری هم از قطع ید و شلاق زدن که دنیای معاصر آن را بربریت می‌خواند دفاع می‌کند اما حداکثر شرایط اجرای آن را متفاوت از آن‌چه رایج است معرفی می‌کند. همچنین به قوانین ارتجاعی «قصاص» و حدود و دیات معتقد است.

 

«اسلام رحمانی» آیت‌الله منتظری معتقد به ارتداد است. کسی که اسلام آورده و یا مسلمان‌زاده است نمی‌تواند دین‌اش را عوض کرده و آگاهی و شناخت جدید را با جدیت و همیت تبلیغ کند و یا ضعف‌های دین قبلی را توضیح و تشریح کند چرا که به آن انگ توطئه زده و فرد را از هستی ساقط می‌کنند. «اسلام رحمانی»‌ آیت‌الله منتظری فتوای خمینی علیه سلمان رشدی را تأیید می‌کند .

 

«اسلام رحمانی» آیت‌الله منتظری هم کافر را در ردیف ادار و مدفوع و خوک و سگ و ... دانسته و نجس معرفی می‌کند.

در نگاه آیت‌الله منتظری نه تنها زن نصف مرد ارث می‌برد بلکه بدون اجازه همسر حق خروج از خانه و حتی شرکت در مراسم کفن ودفن پدرش را هم که فقط یک بار انجام می‌گیرد ندارد. یک کلمه در «اسلام رحمانی» آیت‌الله منتظری پیدا نمی‌کنید که آزادی پوشش را مجاز شمرده باشد.

یک کلمه در «اسلام رحمانی» آیت‌الله منتظری پیدا نمی‌کنید که موسیقی به ویژه نوع «غنایی» آن را در جامعه قانونی دانسته و از همین منظر، حقوق آن را به رسمیت بشناسند. باله و رقص که جای خود دارد.

در «اسلام رحمانی» آیت‌الله منتظری جایی برای آواز زنان و یا شرکت آنان در تورنمنت‌های بین‌المللی با استانداردهای جهانی نیست. اگر روزی زنان خواستند در مسابقات شنا شرکت کنند حتماً‌ بایستی با روسری و ... باشد.

«اسلام رحمانی» آیت‌الله منتظری اجازه اختلاط آزاد بین زن و مرد را نمی‌دهد. مرد را مجاز به داشتن ۴ همسر می‌شناسد. سن بلوغ را ۹ سال هجری برای دختر و ۱۵ سال هجری برای پسر می‌شناسد. خیلی که ارفاق کند چند سالی سن مربوطه را این طرف و آن طرف می‌کند. صیغه‌ و یا «فحشای شرعی» را مجاز می‌‌شمرد. حق حضانت را از مادر سلب می‌کند. حق قضاوت و ریاست را از آن زنان نمی‌داند. به برابری زن و مرد معتقد نیست. (می‌دانم آیت‌الله صانعی نوآوری‌هایی در این زمینه کرده است) این «اسلام» هم اجازه نمی‌دهد ایران برای پیشرفت از امکانات گسترده و بالقوه‌ی خود، در صنعت توریسم استفاده کند چرا که دغدغه‌ی بروز اعمال خلاف شرع از توریست‌ها را دارد.

در خلوت خود رساله‌ی عملیه‌ی آیت‌الله منتظری به عنوان شاخص و راهنمای «اسلام رحمانی» را مطالعه کنید کجای آن با دنیای امروز و حقوق اولیه انسانی می‌خواند؟ اگر معتقدان آیت‌الله منتظری خواستند دستور العمل‌ها و فتوای ایشان را اجرا کنند آیا چیزی بهتر از آن‌چه امروز شاهدش هستیم با کمی تغییر حاصل می‌شود؟

 

آیا تصور می‌کنید پیروان آیت‌الله منتظری آن‌چه را که ایشان به صراحت منکر اعلام می‌کنند آزاد می‌کنند؟ به عنوان مثال مردم ما أیا در حاکمیت آن‌‌ها دوباره این امکان را خواهند یافت که از صدای امثال مرضیه و گوگوش و هایده یا رقص جمیله و محمد خردادیان و... لذت ببرند؟ آیا خانواده‌های ایرانی دوباره این امکان را خواهند داشت که کنار یکدیگر در گرمای تابستان به دریا بروند و یا در رستوران‌ها و تفرج‌گاه‌ها مشروبات الکلی بنوشند؟ آیا اجازه دارند در ماه مبارک رمضان تظاهر به «روزه خواری» کنند؟

در نامه‌ی اعتراضی آیت‌الله منتظری نسبت به کشتار ۶۷ به تاریخ ۹ مرداد ۱۳۶۷ ایشان مخالفتی با کشتار مجاهدین اسیر در کوچه‌ و خیابان‌های شهرهای غربی کشور نداشته و آن را تأیید کرده و می‌نویسند:‌ »اعدام بازداشت‌شدگان حادثه اخیر را ملت و جامعه پذیرا است و ظاهراً‌ اثر سویی ندارد» یعنی ایشان «اسیر کشی» را تأیید می‌کنند.

 

قانون اساسی جمهوری اسلامی دست پخت «اسلام رحمانی» آیت‌الله منتظری و همراهان ایشان است. بسیاری از جنایتکاران به ویژه حکام شرع و تأکید می‌کنم جنایتکارترین‌‌هایشان مثل گیلانی در بین‌ سال‌های ۵۸ تا ۶۷ با احکام رسمی آیت‌الله منتظری به جنایت مشغول بودند.

با این همه آیت‌الله منتظری را یک استثنا در بین مراجع تقلید شیعه و حاکمان کشورمان می‌شناسم. به ایشان علاقمند بودم و از این که از حق‌ حیات مخالفانشان دفاع کردند قدردانی کرده و می‌کنم. از این که هرجا به یقین رسید که اشتباه کرده با صدای بلند آن را اعلام کرد بزرگش می‌دارم. از این که جاه و جلال مقام او را نگرفت احترامش را واجب می‌دانم. از این که از کینه جویی و شقاوت پرهیز می‌کرد دوستش داشتم. به خاطر همه‌ی این‌ها بود که در از دست‌دادنش غمگین شدم. اما به دلایلی که ذکر کردم مایل نیستم کشور بر اساس دیدگاه‌های ایشان اداره شود و برای «اسلام رحمانی» ایشان هم تبلیغ نمی‌کنم بلکه در هرموقعیتی و به ضرورت آن را بی‌رحمانه نقد کرده و زیان‌های فاجعه‌بارش را برشمرده و نشان خواهم داد که چگونه در چنین حکومتی، حتا جزئی‌ترین و پیش‌پاافتاده‌ترین حقوق فردی نیز، رعایت نخواهد شد و نمی‌تواند رعایت شود. بایستی توجه داشت که مشکل جامعه ما صرفاً مخالفت با کشتار ۶۷ و زنده ماندن تعدادی اسیر نیست. مشکل اصلی جامعه‌‌ی ما کاستن از بار فشار روی زندانیان نیست. مشکل جامعه ما ساده زیست بودن رهبران نیست.

 

آیت‌الله منتظری از آبان ۱۳۵۷ که از زندان آزاد شد تا فروردین ۱۳۶۸ که به فرمان خمینی عزل شد صدها نماینده برای اجرایی کردن «اسلام رحمانی» که به آن باور داشت انتخاب کرده است. «رحمانیت» به جای خود، چندتای آن‌ها از انسانیت بویی برده بودند؟ کدام انسان فرهیخته‌ای در دفتر ایشان مشغول به کار بود؟ غیر از این است که دری‌ نجف‌آبادی قاتل که در مقام قاضی شرع احکام اعدام بسیاری را صادر کرده بود تا هنگام عزل رئیس دفتر ایشان بود؟ با کدام ابزار قرار بود «اسلام رحمانی» اجرایی شود؟ ابزار کار آیت‌الله منتظری با خمینی یکسان بود. ایدئولوژی راهنمای آن‌ها یکسان بود، آدم‌هایی که قرار بود فرامین را اجرا کنند یکسان بودند تنها یک چیز یکسان نبود، شخصیت بی‌بدیل آیت‌الله منتظری که نمی‌توانست چندان مؤثر باشد. او به تنهایی نمی‌توانست کاری کند. از استثناها که بگذریم، بدنه‌ی سیستمی که او به آن وابسته بود فاسد، بی‌رحم، کینه‌جو، متعصب و شقاوت پیشه بود.  

«اسلام رحمانی» قبل از هر چیز بایستی با «اسلام شقاوت و بیرحمی» و نماد و شاخص آن یعنی خمینی مرزبندی کرده و بدون کوچکترین مسامحه‌ای زشتی‌های آن را برملا کند که نمی‌کند.

 

برای اشاعه و تبلیغ «اسلام رحمانی» نظر من و آقای افشاری ملاک نیست. این نشانه‌ها قبل از هر چیز بایستی در حوزه‌های دینی وجود داشته باشد. آیا در حال حاضر نشانه‌های «اسلام رحمانی»‌ در حوزه‌ی علمیه قم و نجف را در نظرات آیت‌‌الله موسوی اردبیلی و آیت‌الله صانعی و آیت‌الله سیستانی باید دنبال کنیم؟

اولی را که آیت‌الله منتظری برای اداره‌ی دستگاه قضایی «خیر‌الموجودین» معرفی می‌کند مسئول کشتار و شکنجه‌ی هزاران زندانیان سیاسی در دهه‌‌ی ۶۰ و اداره‌‌ کننده‌ی یکی از سرکوبگرترین سیستم‌های قضایی بوده و دومی دادستان کل کشور در سیاه‌ترین روزهای این نظام بوده است. ما هر دو را در حاکمیت امتحان کرده‌‌ایم.

البته به لحاظ سیاسی من از هر تغییری هرچند اندک استقبال می‌کنم و مطمئناً‌ مخالفتی با آن نخواهم کرد.

 

علی افشاری: «حتی اعدام های وسیع 1367 رویدادی محتوم و جبری در جمهوری اسلامی نبود. همانگونه که در بازگویی خاطرات آمده است ،ممکن بود معادلات به گونه دیگر رقم می خورد و به همان دلایلی که در نیمه راه متوقف گشت، اساسا شروع نمی شد. از سوی دیگر ماهیت غافلگیر کننده آن برای زندانیان نشان می دهد که بروز آن جنایت امری غیر متعارف و خاص بوده است نه قاعده رفتاری.

حال چه برسد به قرائت های رحمانی ،دموکراتیک و به قول آقایان نرم از اسلام. اتفاقا رویکرد انسانی و رستگار طلبانه به اسلام به خوبی امتحان خود را در آن اتفاق شوم پس داد. مخالفت جانانه و محکم آیت الله منتظری در آن ماجرا تیر خلاص را به پیوند او با حاکمیت زد و آن بزرگوار بدون اندک تردیدی هزینه اعتراضش را پرداخت و از قدرتی صرفنظر کرد که فقط سکوت را می طلبید و وی می توانست حتی توجیه کند که چون مسئله را با وی در جریان نگذاشته اند و او نقشی در تصمیم سازی و اجرای آن فرمان ننگین نداشته است ،لذا مسئولیتی نیز متوجه وی نخواهد بود. ولی او چنین نکرد تا افتخاری باشد برای جریان اسلام رحمانی و حقیقت گرا که پیامبرش را رحمه للعالمین می خواند.

بر خلاف نظر آقایان، اسلام نرم نه تنها نقشی در آن فاجعه نداشت بلکه در مقابل آن ایستاد و تاوانش را هم مردانه تحمل کرد. تاوانی که از عهده هر کس و جریانی ساخته نیست که پا در قدرت داشته باشد و به خاطر دفاع از حقوق مخالفانش از آن دست کشد. »

 

ایرج مصداقی: آقای افشاری متأسفانه به گونه‌‌ای موضوع «قاعده‌ رفتاری» و «جنایت غیرمتعارف» را مطرح کرده‌اند که گویا تا آن موقع جنایتی از سوی مقامات رژیم صورت نگرفته بود و این جنایت خلاف قاعده‌ی مرسوم آن‌ها بوده است. اگر زندانیان پیش‌بینی جنایت بزرگ ۶۷ را نمی‌کردند از آن رو بود که در تاریخ معاصر فقط یک بار چنین عملی صورت پذیرفته بود آن‌هم در پایان جنگ جهانی دوم در ژاپن. آقای افشاری عدم شناخت صحیح زندانیان سیاسی از ماهیت به غایت جنایتکارانه و شقاوت‌بار خمینی را به حساب «غیر متعارف» بودن جنایت صورت گرفته نگذارید. این موضوع نباید پوئن مثبتی به رژیم تلقی شود بلکه بایستی پوئن منفی به حساب زندانیان سیاسی ریخت که پس از تحمل ۷ سال مرارت و رنج و سختی و شکنجه و بیرحمی نتوانسته‌ بودند میزان ددمنشی خمینی و «اسلام عزیز» را درک کنند.

آقای افشاری چنانچه دقت بیشتری در خاطرات انتشار یافته زندانیان می‌کردند داوری دیگری در مورد رفتارهای «متعارف» رژیم داشتند. با این حال چنانچه در کتاب خاطرات، مقالات و ده‌ها مصاحبه‌ و گفتگویی که در ارتباط با کشتار ۶۷ داشته‌ام نه تنها در ارتباط با کشتار ۶۷ مسئولیتی را متوجه آیت‌الله منتظری نکرده‌ام بلکه از نقش مثبت ایشان در این ماجرا تقدیر کرده‌‌ام. باعث تعجب است که آقای افشاری غیرمستقیم من را متهم به این کرده‌اند که آیت‌الله منتظری و «اسلام نرم» را مسئول فاجعه‌ی ۶۷ معرفی کرده‌ام! نه تنها من، که بسیاری از اشخاص و گروه‌های غیرمذهبی نیز آیت‌الله منتظری را در این جنایت مسئول و دخیل ندانسته بلکه برعکس، مخالفت ایشان و چشم‌پوشی‌شان از قدرت را ستوده‌اند.

 

آقای افشاری در این فراز از نوشته‌شان مدعیان «اسلام نرم» در ایران را مشخص نکرده‌اند. نمی‌دانم «اسلام‌خواهان نرم» مورد نظر ایشان در حاکمیت بودند و یا در بیرون حاکمیت. اگر منظورشان از «اسلام‌خواهان نرم» بخشی از حاکمیت است که امروز از کشتی نظام به بیرون پرتاب شده‌اند که من آن‌ها را مسئول بزرگترین جنایات علیه بشریت می‌دانم و اگر منظورشان نیروی دیگری است که باید مشخص کنند. من با نیرویی که دست در خون و جنایت نداشته مشکلی ندارم.

به جز آیت‌الله منتظری چه کسی در میان مدعیان «اسلام نرم» در حاکمیت بطور کامل و بدون چون و چرا جنایت بزرگ ۶۷ و دیگر جنایات شنیع رژیم در دهه ۶۰ را محکوم کرده است. 

 

علی افشاری: «رویکرد متفاوت اسلام نرم فقط به این رویداد محدود نمی شود. دوران کم شدن فشار بر زندانیان سیاسی پس از برکناری لاجوردی از مدیریت زندان ها که در خاطرات زندانیان سیاسی به دوران زنگ تفریح معروف است و خود این آقایان در کتابهای خاطرات شان مفصل به آن پرداخته اند دیگر محصول تلاش های این جریان است. باز هم می گویم قضاوت در خصوص یک هویت به بحث نظری پیرامون استواری دعاوی و نظریات آن ارتباط دارد نه آنکه پای رفتار سیاسی برخی از مدعیان یک هویت را پیش کشید و بعد آن را به همه تعمیم داد.»

 

ایرج مصداقی: می‌گویند اهل جهنم از ترس مار غاشیه به افعی پناه می‌برند. یکی از کسانی که دوران «نیمه ۶۳ تا نیمه ۶۵» زندان قزلحصار را «زنگ تفریح» زندان معرفی کرده است من هستم. البته من رنج بردن از مرگ فاجعه‌بار ناشی از سنگسار را هم در مقایسه با تحمل شکنجه‌های سبعانه‌ای که در شکنجه‌گاه‌های نظام در دهه‌ی ۶۰ قربانیان متحمل می‌شدند مانند شرکت در مجلس جشن و سرور می‌خوانم. این مقایسه نه به مفهوم رنج‌آور نبودن مرگ در اثر سنگسار بلکه فاجعه‌بار نشان دادن بی حد و حصر شکنجه‌های مرسوم در زندان‌های نظام است. آقای افشاری «دوران زنگ تفریح‌» زندان را به گونه‌ای مطرح کرده‌اند که گویا خاطره‌نویسان از زنگ تفریح مرسوم در مدارس صحبت‌ کرده‌اند. حال آن که این شرایط در مقایسه با قبر و قیامت و واحد مسکونی و زندگی در سلول‌های مجرد قزلحصار و ... «زنگ تفریح» نامیده شده است.

ما در زندان قزلحصار پیش‌تر در سلول ۴ متر مربعی ۱۸ تا ۲۲ نفر زندگی می‌کردیم و در دوران «زنگ تفریح» ۷-۸ نفر. البته من به عنوان یکی از معتقدان به دوران «زنگ تفریح» به صراحت اعلام کرده و می‌‌کنم که قتل‌عام زندانیان سیاسی از دل همین «زنگ تفریح» در آمد.

از فحوای کلام آقای افشاری این گونه بر می‌آید  که منظورشان از «جریان» مربوطه «اصلاح‌طلب‌» های نظام باشند.

برای رفع سوء تفاهم به اطلاع ایشان می‌رسانم که پیش‌برندگان خط «زنگ تفریح» در زندان، حسین شریعتمداری، حسن شایانفر، مجید انصاری جملگی از تأییدکنندگان کشتار ۶۷ هستند. میثم مسئول زندان قزلحصار در آن دوره، یکی از متصدیان بیرحم زندان شیراز در سال‌های اولیه دهه‌ی ۶۰ بود و دادیار ناظر زندان دوران «زنگ تفریح» ، ناصریان (محمد مقیسه) یکی از مسئولان اصلی کشتار ۶۷ در تهران و قاضی شعبه‌ی ۲۸ دادگاه انقلاب اسلامی امروز است. در کتاب خاطراتم به اندازه‌ی کافی در مورد چهره‌های مورد نظر آقای افشاری توضیح ‌داده‌ام. من از نزدیک و با چشم‌های خودم نقش هر دو جناح و «جریان» نظام را در جنایت علیه بشریت دیده‌ام. اگر روی این موضوع حساس هستید و علاقه‌ای به یافتن حقیقت دارید شما را به خواندن کتاب خاطراتم در روی سایتم ارجاع می‌دهم http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=185

 

علی افشاری: «از سوی دیگر اگر آمران وعاملان آن جنایت به نام دفاع از دین خدا طناب دار بر گردن انسان های بی گناه انداختند که معلوم نیست چه قدر در ادعای شان صادق بودند و چه بسا قدرت طلبی و خودپسندی شان محرک اصلی بود و خدا و دین اسلام را ملعبه قرار داده بودند ، اما در آن سوی میدان، اکثریت قربانیان نیز مسلمان بوده و دل در گرو قرائت دیگری از اسلام داشتند و تا آخرین نفس پایبند به باور های مذهبی بودند. آقای مصداقی به عنوان کسی که مجازات هایی را در زندان به خاطر مشارکت در برپایی اعیاد مذهبی متحمل شده است، باید بهتر از هر کس دیگر بداند ،حداقل 80 درصد قربانیان سال 1367 که به قول شاملو از "زنده ترین زندگان "بودند عضو سازمان مجاهدین خلق بوده به اسلام و مذهب شیعه اعتقاد داشتند . در آن واقعه سیاه دو قرائت از اسلام رو در روی همدیگر قرار گرفت نه تمامیت اسلام در برابر نیروهای غیر مذهبی. همین اتفاق در مورد زنان زندانی نیز افتاده است. بیشترین پرداخت هزینه و اعدام را زنان مذهبی در طول تاریخ جمهوری اسلامی تجربه کرده اند. اکثر آنانی که اعدام شدند با حجاب بودند امری که عمدتا به آن توجه نمی گردد. »

 

ایرج مصداقی: من نه نکیر و منکر هستم و نه خداوند متعال یا شورای نگهبان که در ارتباط با میزان پای‌بندی افراد نسبت به ادعایی که می‌کنند داوری کنم اما می‌دانم جانیان به قصد «قربت‌ الی‌الله» لگد آخر را در شکم دوستانم می‌زدند تا حلق‌آویز شوند. در دوران شکنجه‌ و تعزیر هم شاهد بودم که به نام «علی» و «حسین» و «خدا» و پیغمبر ضربات را کوبنده‌تر فرود می‌آوردند و با اشاره به زیارت عاشورا احکام اعدام را برای کسانی که روزنامه خوانده بودند و یا در هفت تیر خندیده بودند اجرا می‌کردند. تردیدی ندارم که میزان پای‌بندی لاجوردی و امثال او به «اسلام» مورد ادعایشان اگر بیشتر از معتقدان به انواع دیگر اسلام نبود لااقل کمتر از آن هم نبود.

 

نکته‌ی حیرت‌انگیز این که آقای افشاری در مورد قربانیان اصلی کشتار ۶۷ و اعتقادات مذهبی‌شان به کسانی اشاره می‌کند که من بیش از هر کس در مورد آن‌ها نوشته‌ام و روی اعتقادات و باورهایشان تأکید کرده‌ و بهای آن را پرداخته‌ام. چه کسی بیش از من در ارتباط با حق زنان مجاهد مطلب نوشته است؟ تأسف‌آور این که در مورد آمار کشته‌شدگان سال ۶۷ و هویت ایدئولوژیک‌ آن‌ها به آمار انتشار یافته از سوی من تکیه و از حرف خودم علیه خودم استفاده می‌شود. شوربختانه آن که آقای افشاری به من یادآوری می‌کنند که «تمامیت اسلام در برابر نیروهای غیر مذهبی!» قد علم نکرده بود. گویا من چنین ادعایی کرده‌ام. البته تردیدی ندارم که قرائت‌های متفاوت «اسلام سیاسی» در قدرت از «اسلام مرفهین بی‌درد» گرفته تا «اسلام پابرهنه‌‌ها و سیلی خورده‌ها» از اسلام «اصلاح‌طلب‌ها» گرفته تا «اسلام رحمانی» از معتقدان «فقه پویا و جواهری گرفته« تا «فقه سنتی و اسلام فقاهتی» مسئول یک دهه کشتار در زندان‌های جمهوری اسلامی هستند و در این راه مسلمان و غیرمسلمان، مذهبی و غیرمذهبی نمی‌شناختند. هرکس که قدرت آن‌ها را به چالش گرفته بود از دم تیغ ‌گذراندند. و اتفاقاً تا مدت‌ها با توده‌ای‌ها و اکثریتی‌ها و تروتسکیست‌ها همراهی و همیاری می‌کردند و در سی سال گذشته نیز انواع اسلام‌های موجود در حاکمیت با نیروهای غیرمذهبی و به ویژه «کفار» در سطح بین‌المللی ساخته‌اند. در فلسطین هم با «کفاری» چون احمد جبرئیل و ابوموسی می‌ساختند تا دمار از روزگار «مسلمان‌‌هایی» چون عرفات و ... در آورند.

ظاهراً آقای افشاری هم تردیدی ندارد که بالاخره‌ این «اسلام عزیز» خمینی بود که تاب دیگر اسلام‌ها را نیاورده و معتقدان به آن را از دم تیغ گذراند.

خوشحال می‌شوم بدانم کدام یک از معتقدان به «اسلام رحمانی» در میان «جریانی» که می‌شناسیم زندانیان مجاهد را مسلمانانی می‌شناسد که برای پیگیری حق و دفاع از «اسلام» در مقابل خمینی ایستادند؟ مگر نه این که معتقدان «اسلام رحمانی» همچنان بر طبل «دوران طلایی امام» می‌کوبند و حسرت آن دوره را می‌خورند.

از آقای کدیور که خود را جانشین آیت‌الله منتظری می‌شناسد و در واشنگتن اقامت دارد و از شلاق و شکنجه‌ی دستگاه امنیتی نظام به دور است و خطر جانی هم ایشان را تهدید نمی‌کند بخواهید نظرشان را راجع به زندانیان مجاهد اعلام کنند. آیا آن‌ها را سد سدید «اسلام» در مقابل «اسلام» ریایی خمینی می‌داند؟ آیا دعوای مجاهدین و رژیم را دعوای دو قرائت از اسلام می‌داند؟ اگر آری از ایشان سؤال کنید در دعوای بین این دو «اسلام» در کنار کدام‌یک قرار دارند؟ آیا او همچنان از «حضرت امام خمینی» به بزرگی یاد نمی‌کند؟ 

یک جا به من نشان دهید که «آیت‌الله منتظری» پیشتاز «اسلام رحمانی» همان‌ها را که در مقاله‌ی خود «زنده ترین زندگان» نامیده‌اید بزرگ داشته باشد که هیچ مسلمان شناخته باشد. خیلی که به آن‌ها پوئن داده باشد «فریب‌خورده» نامیده است. آیا شکی دارید که ایشان و همه‌ی «اسلام پناهان» مدعی، بین کسانی که شما «زنده ترین زندگان» می‌نامیدشان و گیلانی جنایتکار، دومی را انتخاب می‌کنند؟

آیا فراموش شده است که خاتمی یکی از مدعیان اسلام رحمانی چگونه «لاجوردی» جنایتکار را که به دست دو تن از همان «زنده‌ترین زندگان» به مجازات رسید «سرباز اسلام» خواند و کروبی ۹ ماه قبل از انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ به سوگ دهمین سالگرد از دست رفتن لاجوردی نشست؟ آیا ندیده‌اید موسوی و ... با چه لفظی از آن «زنده ترین زندگان» یاد می‌کنند؟

شکی ندارم که قاتلان به نام اسلام و خدا و  پیغمبر و ائمه، دلدادگان آن‌ها را و « زنده ترین زندگان» را به مسلخ بردند. تردیدی ندارم که رفقایم را به نام اسلام در گورهای دسته جمعی و انفرادی مدفون کردند.

از غیراسلامی بودن اعمال خمینی و حامیانش صحبت می‌شود در حالی که هیچ‌ مرجع تقلید شیعه‌ای را پیدا نمی‌کنید که حکم بر نامسلمانی و یا انحراف خمینی از اسلام داده باشد و یا دستکم با فتوای قتل‌عام ۶۷ مخالفت کرده باشد.

اما اکثریت قریب به اتفاق معتقدان به مارکسیسم و سوسیالیسم قبل از هر چیز نه تنها جنایت‌های صورت‌ گرفته از سوی استالین و پل‌پت را محکوم می‌کنند بلکه آن‌ها را اساساً‌ مارکسیست و سوسیالیست نمی‌خوانند.

هیچ یک از جریان‌‌های حاکمیت که خود را معتقد به «اسلام رحمانی» معرفی می‌کنند رسماً حکم بر غیراسلامی بودن اعمال خمینی نداده است. حساب مردمی از جنس مادر و مادر بزرگ من و باورهای شخصی‌شان را جدا کنید اما یک جمله از سروش و کدیور و ... حتی در خارج از کشور بیاورید که حکم بر نامسلمان بودن خمینی داده باشند تا چنانچه جنایت صورت گرفته از سوی او را به «اسلام عزیزش» منتسب کردیم منصف نبوده باشیم.

یک نفر از مدافعان «اسلام رحمانی» را که روز و شب راجع به جنایات صورت گرفته از سوی رژیم پهلوی صحبت می‌کنند نشان دهید که از خمینی و اعمال او فاصله گرفته باشد و با صراحت و بدون چون و چرا جنایات او را محکوم کرده باشد و بابت همراهی با خمینی پوزش خواسته باشد.

به جز آیت‌الله منتظری یک نفر از مراجع تقلید شیعه در قم و نجف و کربلا و مشهد و شیراز و گلپایگان و کاشان و... را نشان دهید که دستکم بعضی از کارهای او را غیراسلامی و یا ضداسلامی معرفی نموده و محکوم کرده باشد. تازه آیت‌الله منتظری هم جنایات را به او نسبت نمی‌دهد. هیچ‌ فتوایی از «آیات عظامی» که در حصر بودند مبنی بر غیراسلامی بودن اعمال خمینی در دست نیست.

این را اضافه کنم که به «مارکسیسم رحمانی» هم که حاضر نباشد علناً و بدون چون و چرا علیه استالین، پل پوت و دیگر جنایتکارانی که به اسم «مارکسیسم‌»، طبقه کارگر و ... مردم را تنها به جرم بیان اندیشه و مخالفت با ایشان، کشتار کرده و در سیاه‌چال‌ها و اردوگاه‌های کار اجباری زنده‌بگور کردند، موضع بگیرد باور ندارم.

 

تاریخ نشان داده است که هرحکومت ایدئولوژیکی چه از نوع اسلامی و چه مسیحی و چه مارکسیستی سرکوب و کشتار را وسیله‌ی اصلی رسیدن به مقاصد خود قرار داده است.

 

تاریخ و تجربه ثابت کرده است که حکومت‌های دینی به دنبال ایجاد جهنم خدا روی زمین هستند و نه بهشت خدا روی زمین. رفتن به دنبال ایجاد بهشت روی زمین در تضاد با در دست داشتن قدرت و بهره‌مند شدن از نعمات آن است. کتاب دوزخ روی زمین را که به تشریح «ایدئولوژی شکنجه» می‌پردازد سال‌ها پیش از آن‌که موضوع «الهیات شکنجه» مطرح شود بنا به تجربه‌ام از زندان‌های جمهوری اسلامی نوشتم.  

 

نقد نگاه علی افشاری به «صدری»‌ها و پاسخی به دعاوی ایشان

 

علی افشاری: برخورد شتابزده و مغشوش آقایان اصلانی و مصداقی حکایت دیگری از رنج و ملال امروزین جامعه ما است. آنها که هر دو سالیان زیادی از بهترین دوران زندگی شان در دوران مخوف زندان های دهه شصت تباه شده است و از جنایت کشتار گسترده تابستان 1367 زندانیان سیاسی جان سالم به برده اند و از این منظر در خور تقدیر هستند به بهانه حمایت از آرامش دوستدار ، منتقدین وی را به وابستگی به جمهوری اسلامی متهم کرده اند و به نوعی آنان را در اعدام های فراقضایی سال 1367 مسئول دانسته اند.

 

ایرج مصداقی: در کجای نوشته‌ی مهدی اصلانی و من منتقدین آرامش دوستدار! و به ویژه آن سه نفر (دباشی و صدری‌ها) و یک نفر (اکبر گنجی) «به نوعی مسئول اعدام‌های فراقضایی سال ۱۳۶۷ » معرفی‌ شده‌اند. به جا بود آقای افشاری جمله‌ای از ما را که چنین مفهومی از آن برداشت می‌شود می‌آوردند تا صحت گفته‌شان مشخص باشد. http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=27317

 

آقای دوستدار به عنوان یک متفکر منتقدان زیادی هم دارد که اتفاقاً‌ مخالفت با نظرات و آرای وی جزو حقوق‌ بدیهی آن‌هاست، اما آیا مخاطب مقاله‌ی ما همه‌ی منتقدان آقای دوستدار هستند؟ آیا بر نویسنده محترم پوشیده است که اتفاقاً‌ در میان کسانی که هیچ‌ اعتقادی به خدا و اسلام و پیامبر و ... ندارند دوستدار منتقدانی دارد؟ آیا درست است که روی سخن‌ ما که متوجه‌ی گنجی و صدری‌ها و دباشی است به «منتقدان» دوستدار تعمیم داده شود؟

در مقاله‌ی دوم تنها به ذکر این نکته اشاره شده است که احمد صدری پس از قتل‌عام زندانیان سیاسی به اتهام «معاند» و «محارب» و «مرتد» به قم سفر کرده، برای سازمان «حوزه و دانشگاه» سخنرانی کرده و سپس با مصباح یزدی و «دانش پژوهان حوزه قم و بنیاد باقر‌العلوم» دیدار کرده‌ است. البته هویت گردانندگان سازمان «حوزه و دانشگاه» برای ما نامشخص است. در صورت توضیح احمد صدری در این مورد، می‌توان در ارتباط با گذشته‌ی آنان نیز روشنگری کرد و نشان داد که افراد مزبور تا چه حد در کشتار و شکنجه دست داشتند. برای مثال محمدی گیلانی نماینده آیت‌الله منتظری در دانشگاه‌ها یکی از مسئولان خط وحدت «حوزه و دانشگاه» و از بزرگترین جنایتکاران علیه بشریت و قاضی‌القضات رژیم در سیاه‌ترین روزهای آن است.

 

آیا چنانکه نوشته‌ایم دیدار مزبور ۱۱ سال بعد از آغاز یکی از دهشتناک‌ترین و خونین ترین دوره‌های تاریخ میهن‌‌مان و بعد از کشتار ۶۷ به وقوع نپیوسته‌است؟ آیا زعمای قم و مصباح یزدی و گردانندگان سازمان «حوزه و دانشگاه»در این جنایت‌ها سهیم نبوده‌اند؟ آیا نقش اینان آن‌هم پس از یازده سال از وقوع فاجعه‌ای در آن ابعاد گسترده، بر کسی پوشیده بوده است؟

اگرچه من همه‌ی مسئولان نظام جمهوری اسلامی و به ویژه موسوی و کروبی و همه کسانی که امروز سعی می‌کنند خود را مبرا از کشتار ۶۷ نشان دهند «به نوعی» مسئول کشتار ۶۷ می‌دانم اما آن سه نفر را «به نوعی» مسئول کشتار ۶۷ نمی‌دانم.

منطقی نیست که «مسئولیت» افراد در جریان کشتار ۶۷ لوث شود. از نظر من این کار کمکی به روشن‌شدن حقیقت و تلاش برای اجرای عدالت نمی‌کند. به لحاظ فردی بارها روی اهمیت روایت صحیح تاریخ و به ویژه مسئولیت عاملان کشتار ۶۷ تأکید کرده و از جریان‌ها و شخصیت‌های سیاسی به خاطر عدم دقت و یا سهل‌انگاری‌هایشان در این مورد خاص انتقاد کرده‌‌ام. صدری‌ها و دباشی که سهل است من اتهام مشارکت مستقیم لاجوردی یکی از بزرگترین جنایتکاران علیه بشریت در کشتار ۶۷ را هم بصورت مکتوب رد کرده‌ام.

در موضوع اخیر به همراه مهدی اصلانی، احمد صدری را فردی معرفی‌کرده‌ایم که به دفعات با جنایتکاران و کسانی که به نوعی در کشتار ۶۷ و دیگر جنایات رژیم مسئول بوده‌اند دیدار کرده است. اگر چنین ادعایی غلط است ما را روشن کنید تا آن را تصحیح کنیم.

احمد صدری پیش از حضور در بارگاه استاد مصباح هم نخبگان و سفیران اعزامی حوزه‌ی علمیه قم به کانادا را همراهی کرده و در جلسات آن‌ها با کانادایی‌ها شرکت داشته است. یعنی وی رنج سفر از شیکاگو تا کانادا را هم برخود هموار کرده‌است. در آن‌جا خبری از مشایعت مادر برای زیارت قم هم در کار نیست. در ملاقات با مصباح یزدی روی این جلسات مشترک در کانادا هم تأکید شده است. 

اگر چه در مقاله‌‌ی «آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد» ذکری از گنجی نیامده است اما لازم است توضیح دهم که از نظر من اکبر گنجی در کشتار ۶۷ مسئولیت اخلاقی دارد و نه حقوقی و تا به این امر اعتراف نکرده و از قربانیان و خانواده‌های آنان پوزش‌خواهی نکند ادعاهای او در مورد کشتار ۶۷ فاقد ارزش است. گنجی جدا از مسئولیت‌هایش در سپاه پاسداران، وزارت ارشاد و سفارت رژیم در ترکیه، در سال ۶۸پس از برکناری آیت‌الله منتظری، مسئولیت بزرگداشت خمینی در آنکارا را به عهده داشت. دوستان و رفقای او از صاحب‌منصبان وزرات اطلاعات در دوران کشتار ۶۷ و پیش از آن بوده‌اند. او با جنایت‌کاران نشست و برخاست و حشر و نشر داشته است و اگر به قبح اعمال انجام شده باور داشت به لحاظ اخلاقی خود را در این جنایت سهیم می‌دانست و پوزش می‌خواست.

این که احمد صدری تا پیش از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ وابسته به جمهوری اسلامی و یا مدافع «انقلاب اسلامی» بوده یا نه را بهتر است به عهده‌ی خود او بگذاریم و از زبان او سخن نگوئیم.

وی لااقل در دیدار با مصباح یزدی خود را همراه «انقلاب اسلامی» و مصباح یزدی و حوزه علمیه قم و نظام جمهوری اسلامی فرض کرده و این امر پس از گذشت سال‌ها از جنایات رژیم جمهوری اسلامی به وقوع پیوسته است. صدری در ملاقات مزبور گفته است:

 

«... الان در دنيا بعضي از افرادي كه در حيطه‌هاي فكري ديگري هستند مطالعه دقيق اسلام و ايران را شروع كرده‌اند، ولي آن‌ها با نيّت بسيار كينه‌توزانه به سراغ اسلام آمده‌اند. يعني با نيّت اين‌كه چگونه مي‌توانيم با اين مسأله انقلاب اسلامي و يا اسلام در بيفتيم و اين‌ها معاندين و مخالفين و دشمنان ما هستند. ... اين‌ها معاندين ما هستند، اين‌ها يك مشت دانشمنداني هستند كه نتايج تحقيقاتشان را نه در خدمتِ فهمِ ميان فرهنگي به كار مي‌برند، بلكه به دليل اين‌كه مي‌خواهند با ما بجنگند مطالعه مي‌كنند.»

 

صدری در محضر مصباح یزدی در حالی که به جرم «ارتداد» از کشته‌ها پشته ساخته‌ بودند از «سنت عقل، تعقل، جدي گرفتن سوالها» در حوزه‌ی علمیه قم و محافل وابسته به مصباح یزدی سخن گفته‌ است و همچنان بر این نظر باقی‌است و سخنی در رد آن نگفته است یا من ندیده‌ام.

 

احمد صدری به ملاقات کسی رفته‌است که به خشک‌مغزی و تحجر از دوران شاه و در حوزه علمیه معروف بود. او در سال ۷۱ به دیدار مصباح‌یزدی و مؤسسه‌اش می‌رود که به دشمنی با آیت‌الله منتظری و «اسلام رحمانی» و «روشنفکران مذهبی» شهره بود. صدری به این موضوع بهتر از هر کس واقف بود. او آن‌جایی که منافعش اقتضا کند لباس عافیت به تن « انجمن حجتیه» هم می‌پوشاند:


 «...در واشنگتن به دیدار احمد  صدری رفتم از کسانی که از نزدیک با این گروه [انجمن حجتیه] آشنا بود، گروهی که خیلی ها آنها را  مسئول وحشیانه ترین حملات علیه بهایی ها می دانند، اگر چه او نظر دیگری  دارد :


احمد صدری استاد علوم اسلامی دانشگاه لیک فارست درشیکا گو: هدف اصلی تشکیل  این جمعیت که توسط یک فردی به نام شیخ محمود تولایی معروف به شیخ محمود حلبی ایجاد  شده است مبارزه علمی و مناظره منطقی با بهائیان بود. و این پاسخی بود که در واقع به  طور نهادینه جامعه تشیع به این تبلیغ بسیار وسیع و بسیار تهاجمی که از سوی بهائیان  از آن زمان داشت می شد.


گوینده متن: اما در ایران این تصور هست که همه آزار و اذیت  ها و حملاتی که به بهایی ها و خانه هایشان و اماکن مقدسشان می شود کار انجمن حجتیه  است .


احمد صدری: در واقع اصلا این صحت ندارد این را من با یک واسطه نقل می کنم،  از ابتدا شیخ محمود حلبی رسما گفت من با آجر کردن نان مردم مخالفم، و راه مبارزه با  بهاییت این نیست که این ها دارند انجام می دهند، بلکه با حرف با استدلال با منطق  هست، از راه مبارزه با چماق و اخراج و آدم کشتن و این ها نمی شود وارد شد .»

 

http://haghighat.mihanbb.com/printthread.php?tid=460

 

صدری برای تخطئه‌ی آرامش دوستدار در مقاله‌ی «پاسخ به منتقدان» آن‌جا که منافعش حکم می‌کند لباس «سنتی» به عقاید واپسگرایانه و ارتجاعی مصباح پوشانده و او را هم سنگ دوستدار معرفی می‌کند.

 

«آقای مصباح هر چند وارد سياست نمی‌شد (چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن... تا انتخاب آقای خاتمی در ۱۹۹۷) ولی عقايدی سنتی داشت و مانند آقای دوستدار با روشنفکران مذهبی از قبيل دکتر شريعتی و دکتر سروش بسيار مخالف بود.»

 

معلوم نیست احمد صدری که می‌دانست مصباح یزدی با «روشنفکران مذهبی از قبیل دکتر شریعتی و دکتر سروش بسیار مخالف بود» چرا به او دخیل بسته بود و خود را با او در یک جبهه می‌دید؟

امروز که صدری به صف مخالفان «استاد مصباح» پیوسته آیا می‌پذیرد که با آرامش دوستدار و «منافقین کوردل» و «معاندین» هم‌ جبهه شده است؟

 

صدری لزومی نمی‌بیند که توضیح دهد ارتباط او و مصباح چگونه برقرار شده بود و دو طرف چه منافعی از این ارتباط می‌بردند؟ تنها به این نکته بسنده می‌کند که چرا به موضوع ۱۸ سال پیش اشاره می‌کنید؟ وی نمی‌گوید چرا همین ارتباط با آیت‌الله منتظری که آن موقع در حصر هم نبودند برقرار نشده بود؟

 

در مقاله‌ی دوم در پاسخ به احمد صدری که با شعبده‌ و فریب تلاش کرده بود دستان آلوده به خون مصباح یزدی و نظام را در سال ۷۱ کتمان کند به این موضوع اشاره کردیم که او در تاریخ یاد شده به دیدار مسئولان نظامی رفته است که به تازگی از کشتار زندانیان سیاسی فارغ شده بود. 

ما در نامه‌ی اول خود به اشتباه تصور می‌کردیم که دیدار احمد صدری با مصباح یزدی در اواخر دهه ۷۰ شمسی صورت گرفته است و نه اوایل دهه ۷۰. هرچه کوشیدیم به تاریخ دقیق این دیدار دست پیدا کنیم موفق نشدیم. به ویژه که احمد صدری هم نهایت مخفی کاری را کرده و حرفی در مورد آن نزده بود. در سایت دانشگاه «لیک فارست» نیز نه تنها در مورد این دیدار و سخنرانی‌های فوق توضیحی نداده بلکه آگاهانه بخش‌ اعظم فعالیت‌های خود در ایران و از جمله تدریس را نیز مسکوت گذاشته است در حالی که در ارتباط با فعالیت‌های خارج از کشورش این قاعده را رعایت نمی‌کند و مصاحبه با یک رادیوی محلی را هم از قلم نمی‌اندازد. 

دلیل اشاره به قتل‌عام شدگان ۶۷ هم از آن‌جایی ناشی می‌شد که احمد صدری در پاسخ خود به «منتقدان» ضمن تکذیب کشته شدن دو جامعه شناس معروف به هنگام دیدارش با مصباح یزدی، تلاش کرد چهره‌ی موجهی هم به مصباح سال ۷۱ بدهد و هم تغییرات او را مربوط به دوران خاتمی کند. 

ما در پاسخ خود به ادعاهای فریبکارانه‌ی صدری، ضمن اعتقاد به درستی مضمون نوشته‌مان به قتل‌ ده‌ها جامعه شناس، فیلسوف، روانشناس، تاریخ‌شناس، اقتصاددان، حقوقدان، اندیشمند، استاد، هنرمند و ... که در کشتار ۶۷ به دار آویخته‌ شده بودند اشاره کردیم تا شائبه‌ی بی‌گناهی «استاد مصباح» و زعمای قم در سال ۷۱ ایجاد نشود. کجای استدلال‌مان غلط است؟

 

در نگاه من، احمد صدری و دباشی به عنوان اعضای هیئت مشاوران «نایاک»، لابی «بدنام» رژیم که در اسناد متعدد دادگاه واشنگتن پرده از روابط آن با نظام جمهوری اسلام برافتاده از منافع دولت جمهوری اسلامی در آمریکا پاسداری می‌کنند. بودجه‌ی آن را محافل نفتی و مالی بین‌المللی و «امدادهای غیبی» تأمین می‌کنند.

چگونه می‌توان پذیرفت که عضوی از اپوزیسیون، برنامه گذار و «مادریتور» سفیر آن رژیم در سازمان ملل باشد!

جواد ظریف سفیر رژیم در سازمان ملل که احمد صدری مدعی است حمید دباشی «فقط» یک بار «مادریتور» برنامه‌ی او بوده، نزدیک به دو دهه از طرف جنایتکاران مسئول مقابله با تصویب قطعنامه‌های نقض حقوق بشر در ایران از سوی کمیته سوم و مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک بوده است.

ظریف یکی از مسئولان اصلی رژیم برای فریب گزارشگران بین‌المللی و نماینده ویژه سازمان ملل جهت بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران بوده است. او تمام تلاش خود را نزد گالیندوپل و کاپیتورن گزارشگران ویژه سازمان ملل به کار می‌برد تا به شهادت‌ قربانیان رژیم توجهی نکنند.

وی در جریان سفرهای گالیندوپل و کاپیتورن به ایران به منظور پوشاندن حقایق مربوط به نقض حقوق بشر هر بار دو مرتبه با آن‌ها ملاقات کرده است.

طبق اسناد انتشار یافته دادگاه واشنگتن جواد ظریف یکی از طرف مشورت‌های اصلی «نایاک» در آمریکا بوده است. ظریف در نامه‌‌های خصوصی خود به تریتا پارسی مسئول این «بنگاه» از وی با نام کوچک نام می‌برد که نشان‌دهنده نوع رابطه این دو است. من مکاتبات او با دباشی را ندیده‌ام که بدانم ظریف وی را نیز با نام کوچک خطاب قرار می‌دهد یا نه؟ «نایاک» خطوط ترسیم شده از سوی ظریف و صادق خرازی سفیر رژیم در فرانسه را پیش می‌برده است. نگارش بخشی از مقالات انتشار یافته گنجی در سال‌های گذشته، به توصیه‌ی نایاک بوده است. افراد می‌توانند فریب نایاک و گردانندگان و شعارهای «ظاهر‌الصلاح» آن را خورده باشند. اما بایستی این را به صراحت و علنی مشخص کنند و از آن‌ها و سیاست‌هایشان فاصله بگیرند.

بپذیرید که اعضای اپوزیسیون به کشور مربوطه رفت و آمد نمی‌کنند. چنانکه احمد صدری هم معترف است پس از خرداد ۸۸ و پرتاب شدن به میان اپوزیسیون بلیط خود را پس داد. یعنی میانه‌‌ی ایشان با جمهوری اسلامی سال گذشته شکرآب شده است. درست زمانی که بخشی از نظام از کشتی آن پیاده شدند.

مشکل من با صدری‌ها بر سر «اسلام» و دین و مذهب و ‌آیین مردم نیست. مشکل من سیاسی است و نه ایدئولوژیک. آنها با حربه‌ی «اسلام‌شناسی» و «جامعه شناسی» هم سر مردم ایران کلاه می‌گذارند و هم سر مردم آمریکا.

 

«بنیاد باران» وابسته به خاتمی در ۲۵ فروردین ۱۳۸۷ به نقل از احمد صدری می‌نویسد:

 

«من خودم را فردی می دانم که روی دیواری نشسته و از طرفی براي  طرف دیگر ترجمه می کند. این دو کشوری که به آنها تعلق دارم، یعنی ایران و آمریکا،  به شدت در جامعه جهانی کارهایشان پرسش برانگیز است و هرکاری که این دو کشور انجام  می دهند در جامعه جهانی به علامت سئوال بزرگ تبدیل می شود و من به عنوان کسی که  شهروند هر دو کشور است احساس می کنم که بدهکار یک نوع توضیح هستم که چرا آمریکاي  ها این کار را کردند؟ چرا ایرانی ها این کار را کردند؟ احساس می کنم دو تا کلاه می  توانم سرم بگذارم یکی کلاه جامعه شناسی و دیگری کلاه روشنفکری»

 

http://baran.org.ir/?sn=news&pt=full&id=1324

 

اروپایی‌ها نسبت به آمریکایی‌ها به خاطر سابقه‌ی استعمار و برخورد طولانی‌مدتی که با کشورهای جهان سوم‌داشته‌اند این تیپ‌ آدم‌ها را بهتر می شناسند و حنای این‌ آدم‌ها نزدشان کمتر رنگ دارد. «صدری‌ها» وقتی نزد مصباح‌یزدی‌ها و ... می‌روند از نفوذ خود و «اسلام» و «انقلاب اسلامی» در جوامع غربی می‌گویند و برای خود وجهه دست و پا می‌کنند و وقتی‌ به غرب باز می‌گردند و کرسی‌های «اسلام‌شناسی» را قبضه می‌کنند از روابط خود با چهره‌های شناخته‌شده فکری رژیم می‌گویند و تلاششان برای نزدیکی رژیم به غرب. در یک کلام به عنوان «جامعه شناس» و «روشنفکر» «دو تا کلاه» یکی سر مردم ایران و دیگری سر مردم آمریکا می‌‌گذارند.  

 

علی افشاری: برخورد گزینشی با مواضع افراد و مد نظر قرار دادن آنها بدون توالی زمانی کار کسانی است که یا از انصاف دورند و با حقیقت امور برای آنان مهم نیست. افراد در زندگی شان دچار تحولات بسیار می شوند. برای قضاوت درست باید سیر تحولات را در نظر گرفت و جغرافیای زمانی و مکانی موضع گیری ها را لحاظ کرد. سخنان کسی در 18 سال پیش را نمی توان بگونه ای به خورد خواننده داد که گویی همین امروز از زبان او جاری شده است! مصباح یزدی 18 سال پیش فرد کنونی نیست. همانگونه که نمی توان متعرض تراب حق شناس شد که چرا 4 دهه پیش برای گرفتن تاییدیه پیش آیت الله خمینی رفته است!

 

ایرج مصداقی: اگر بخواهیم منصفانه پی جوی حقیقت باشیم آیا به مثالی که آقای افشاری زده‌اند راه می‌بریم؟ آیا خمینی سال ۵۲-۵۱ که دستی در جنایت نداشت و به عنوان یک رهبر مذهبی در عراق به کار تدریس و مباحثه مشغول بود با خمینی دوران حاکمیت و کشت و کشتار یکی است؟ آیا نسبت کسی در سال ‌های پس از ۶۰ به دیدار و دستبوس خمینی و امثال او می‌رود با کسی که در سال ۵۱ با او دیدار کرده و یا وجوهات شرعی‌اش را پرداخته یکی است؟ آیا دیدار اعضای کانون نویسندگان و یا رهبران مجاهدین با خمینی در اوایل سال ۵۸ که هنوز دستش به خون بی‌گناهان آغشته نشده بود و تلاش برای تشویق او به مدارا و پرهیز از خشونت با کسانی که بعد‌ها به دیدار و دست‌بوس او رفتند یکی است؟ اتفاقاً ابراهیم نبوی، اکبر گنجی، سروش و همه کسانی که در سیاه‌ترین دوران رژیم به همکاری با جنایت‌کاران پرداختند از همین حربه برای فرار از پاسخ‌گویی استفاده می‌کنند. حربه‌ی متهم‌کردن «همه» به حمایت از خمینی و «انقلاب». 

آیا در دادگاه نورنبرگ برای دوستان دوران نوجوانی و جوانی هیتلر هم پرونده درست کردند؟ آیا به کسانی که در انتخابات عمومی به حزب «ناسیونال سوسیال» هیتلر رأی داده بودند خرده گرفتند؟

احمد صدری اگر نسبت به گذشته‌ی خود واقعاً دچار تحول شده و نسبت به آن شرمسار بود به خاطر دیدار با مصباح یزدی و دیگر جنایتکاران از خود انتقاد می‌کرد نه آن که تلاش کند لباس عافیت به تن مصباح یزدی ۱۸ سال پیش بپوشاند.

به نظر من مصباح‌یزدی ۱۸ سال پیش که هیچ مصباح‌یزدی ۳۰ سال پیش هم فرق کیفی‌ای با مصباح یزدی امروز نکرده است. فریب‌ ادعاها و توجیهات «صدری‌ها» را نخورید. 

در کتاب خاطرات مصباح یزدی آمده است که او در سال ۶۰ با تعطیل کلاس‌های درس‌اش شاگردان نخبه‌‌اش را برای مبارزه با گروه‌های سیاسی و تشکیل دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی و قضایی به شهرستان‌ها گسیل کرد. جنایتکارانی چون غلامحسین نیری، علی مبشری، غلامحسین رهبرپور، ابراهیم رئیسی، علی رازینی، محسنی اژه‌ای، روح‌الله حسینیان، و... که از دست پروردگان مراکز حوزوی وابسته به مصباح یزدی هستند.

 

مصباح یزدی به اعتراف خود در دستگیری و کشتن بیرحمانه‌ی «آیت‌الله حبیب‌الله آشوری» رفیق نزدیک سید‌علی خامنه‌ای در شهریور ۶۰ دست داشته است. آشوری در سال ۵۹ برای ملاقات با یکی از دوستانش به مجلس شورای اسلامی رفته بود که به تحریک مصباح یزدی و همراهانش دستگیر شد و تا حکم مرگش را نگرفتند از پای ننشستند. جرم آشوری نگاشتن کتاب «توحید» بود که با دیدگاه‌های مصباح یزدی خوانایی نداشت. مصباح خود در این باره می‌گوید:

 

«در آن زمان یک عده از طلبه‌های بسیار متدین و انقلابی، کتاب "توحید" آشوری را که قاچاق بود می‌آوردند و پخش می‌کردند و مطالبش به ظاهر تفسیر قرآن و نویسنده آن هم یک فرد روحانی بود و می‌گفتند وی پیش فلان شخصیت هم درس خوانده. طبعا کسی هم که می‌خواست درباره انقلاب اطلاعاتی داشته باشد تشویق می‌شد تا این کتاب را بخواند. یک نسخه از این کتاب دست ما افتاد. دو سه صفحه‌ای که خواندم، بهت‌زده شدم که چه جور کسی جرات دارد به نام دین، چنین حرف‌هایی بزند. کتاب را دقیقا مطالعه کردم و دیدم که سرا پا زهر است. عصر جمعه یک جلسه هفتگی در مدرسه داشتیم، من بودم در آن جلسه فریاد زدم و عمامه‌ام را بر زمین زدم که ما در حوزه باشیم و عمامه سرمان باشد و به نام روحانیت و با نام اسلام، چنین مطالبی پخش شود؟»

 

http://khabaronline.ir/news-105187.aspx

 

مصباح یزدی پیش از انقلاب هم بر همین سیاق عمل می‌کرد. بهشتی به خاطر حضور او و نوع برخورد مصباح یزدی با مخالفان، مدرسه حقانی را ترک کرد. به این داوری توجه کنید:‌

 

«وقتی شهید بهشتی، مدرسه حقانی را بواسطه مخالفت غیرمنطقی جمعی از طلاب با نظریات دکتر شریعتی ترک کرد ، در یکی از آخرین سخنرانیهای خود در جمع طلاب این مدرسه گفت : “مدرسه ای که بخواهد یک مشت انسان لجوج ، پرخاشگر بی جا و متعصب تربیت کند که نتوانند با ھمه دو کلمه حرف بزنند  چه  ارزشی دارد؟ (دکتر شریعتی جستجوگری در مسیر شدن نوشته دکتر بهشتی، تھران ، انتشارات  بقعه،1378)

 

مصباح یزدی کسی است که در دهه‌ی ۵۰ حکم ارتداد و تکفیر شریعتی را صادر کرده بود.

 

«در ميان فضلای حوزه علميه قم، اختلافات زيادی راجع به شريعتی وجود داشت. برخی از  افراد قائل به ارتداد او بودند و حتی جواز قتل او را صادر كرده بودند. کتاب خاطرات ﺁیت الله یزدی - مرکز اسناد انقلاب اسلامی ص 227

 

خاطرات شیخ محمد یزدی را بخوانید تا متوجه شوید چه کسانی حکم به ارتداد و تکفیر شریعتی داده بودند.

 

علی افشاری: در مواضع هر فرد می توان نکاتی را یافت که با ارزش ها ی کنونی در تضاد است. اولا باید مختصات زمانه مورد نظر را در نظر گرفت. واکاوی چگونگی اعدام سران و صاحب منصبان رژیم پهلوی در این خصوص بسیار راهگشا است. سازمان های سیاسی متبوع آقایان مصداقی و اصلانی بسان تمام نیروهای انقلابی آن روزگار از طرفداران دو آتیشه اعدام وابستگان رژیم گذشته بودند و کوچکترین تزلزل در این راه را گناهی نابخشودنی و خیانت به انقلاب می دانستند. اگرچه آیت الله خمینی در تحلیل آخر مسئول آن اقدامات غیر قابل دفاع است اما وی در این مسیر تنها نبود و چه بسا اگر آن کار را نمی کرد مورد هجمه و طرد نیروهای انقلابی قرار می گرفت. اگر به جای او دیگر نیروهای انقلابی چون سازمان مجاهدین خلق و یا سازمان فدائیان خلق حکومت را در دست می گرفتند آیا صاحب منصبان طاغوت و ایادی امپریالیسم جهانی را اعدام نمی کردند؟ ممکن بود به جای پشت بام مدرسه علوی، یکی از میدان های شلوغ شهر را انتخاب می کردند. کمی منصف باشیم و صادق. تاریخ را نمی توان دستکاری کرد و به گونه ای سخن گفت که انگار کنشگران سیاسی همیشه رفتار و موضع شان مغایر با سخنان مورد پسند زمانه حال نبوده است. آیا آقای اصلانی قبول می کند کسی بر اساس مواضع سازمان متبوعش در دفاع از ماشین سرکوب دولتی در سال های آغازین دهه شصت ( قبل از سال 1364) وی را به دست داشتن در بازداشت ها و اعدام فعالان وابسته به مجاهدین خلق ،پیکار ،طوفان ،اتحاد کمونیستی، کومله و غیره متهم سازد؟

 

ایرج مصداقی:‌ با آن که معتقدم مسئولان امنیتی، نظامی، سیاسی و قضایی نظام شاهنشاهی که در سرکوب، شکنجه، قتل، تجاوز و غارت سرمایه‌ها و اموال ملی شرکت داشتند می‌بایستی بدون اغماض مورد محاکمه عادلانه قرار می‌گرفتند و جوابگوی اعمالشان می‌شدند اما یک بخش از کتاب خود را تحت عنوان «تجربه‌ اندوزی از تاریخ» به موضوع دادگاه‌های شرعی غیرعادلانه اول انقلاب اختصاص داده‌‌ام و از آن دوران به عنوان «جنون جمعی» نام برده‌ام. به خاطر اعتقادی که به اهمیت موضوع داشتم به انتشار مطلب در کتابم هم بسنده نکردم بلکه آن را بصورت گسترده در اینترنت همه انتشار دادم. لینک  آن را در زیر مشاهده کنید.

 

http://www.iranian.com/main/2008-65

 

«نگاهی گذرا به تاریخ ربع قرن اخیر کشورمان، نشان‌می‌دهد که نطفه‌ی‌ قتل‌عام زندانیان سیاسی، در فردای انقلاب بهمن و در اولین ساعت‌های بامداد بیست و ششم بهمن‌ماه در پشت‌بام مدرسه‌ی علوی، با اعدام نعمت‌الله نصیری، منوچهر خسروداد ، رضا ناجی و مهدی رحیمی چهارتن از امرای ارتش شاهنشاهی که نقش مهمی در سرکوب و کشتار مردم ایران و نقض گسترده‌ی حقوق بشر به عهده داشتند، بسته شد و پیوسته رو به رشد گذاشت!

 ...در بیست‌ و پنجم بهمن‌ماه ۵۷ بنا به حکم "نایب امام زمان"، "خمینی بت شکن"، دادگاهی بنیان نهاده شده که حاکم شرع‌اش صادق خلخالی بود. این سنگ بنایی بود برای حاکم شدن "حکام شرع " بر جان و مال مردم میهن‌مان و انتخاب شیوه‌ای از حکومت که در ‌سال‌های آتی، نقش مخرب و ویرانگر خود را به عیان نشان داد. با صدور این فرمان، دیوی پا به عرصه‌ی وجود نهاد که در سال‌های بعد تنوره‌اش ده‌ها هزار تن از شریف‌ترین فرزندان این میهن را به خاک و خون کشید. در آن شب با حکم خمینی مشروعه‌خواهان، شریعت‌مداران و نیروهای واپسگرا که صحنه‌ی نبرد را در جریان مشروطیت به مشروطه‌خواهان و نیروهای مدافع سکولاریسم و ترقی‌خواهی سپرده بودند، با یورشی همه‌جانبه تمامی سنگر‌های از دست داده را در چشم به هم زدنی فتح کرده و دستاوردهای هفتاد ساله‌ی نیروهای مترقی را به باد فنا دادند. طرفه آن‌که نه تنها نیروهای  "مترقی"، "سکولار"، "انقلابی" نیز از آن به عنوان "پیروزی عدالت" نام برده و به جشن و پایکوبی پرداختند بلکه آیین‌نامه چنین دادگاهی نیز توسط حقوقدانان با سابقه‌‌ی کشور نوشته شد. ما در این دوران از داشتن اندیشه‌ورزان شجاع و دوراندیشی چون احمد کسروی محروم بودیم و یا صدایشان به جایی نمی‌رسید.
در روزهای بعد با حکم "امام خمینی " یک آخوند مرتجع به نام احمد آذری‌قمی به دادستانی انقلاب اسلامی مرکز منصوب شد و محمد محمدی‌ گیلانی نیز به یاری صادق خلخالی پرداخت. همه‌ی ما ناظر بر امور بودیم و هیچ یک از ما و جریان‌های سیاسی لب به اعتراض نگشودیم. گویی که قضاوت و داوری شایسته‌ی اینان بود و تا آن‌زمان نیز که بر کنار بودند در حق‌شان اجحافی صورت گرفته که می‌باید جبران می‌شد. اتفاقاً نیروهای‌ انقلابی در آن مقطع، نقش کارگزار آنان را نیز پیدا کرده بودند .  ... دادگاه‌های چند دقیقه‌ای، بدون طی کردن آیین دادرسی ، تشکیل شده و بدون فوت وقت، به اعدام محکومان می‌پرداختند. وقتی صادق خلخالی در مصاحبه‌ای مطبوعاتی با خبرنگاران داخلی و خارجی شرکت کرده و رسماً بر طبق آن‌چه که پیش‌تر شیخ "حرعاملی" در "وسایل‌الشیعه" گفته بود، اعلام کرد که محکومان دادگاه انقلاب پس از صدور حکم اعدام می‌باید بلافاصله اعدام شوند و آشامیدن آب و خوردن غذا از سوی آنان حرام است، کسی اعتراضی به این گفته‌های وحشیانه نکرد .  .. هنگامی که خلخالی حق اعتراض زندانی نسبت به حکم صادره، برخورداری از وکیل مدافع ، وجود هیئت منصفه در دادگاه و محاکمه طبق آیین دادرسی را شیوه‌ای اروپایی خوانده و مخالفت خود را با آن‌ها اعلام کرد، نه تنها هیچ کس به اعتراض و شکوه لب نگشود بلکه گروه‌های سیاسی حمایت هم کردند !  ... وقتی هادی غفاری تیر در گردن هویدا شلیک کرد و او جان داد، کسی نسبت به این شیوه‌ی وحشیانه اعتراضی نکرد. بعدها تیر در رحم دختران نوباوه و بیضه جوانان میهن شلیک کردند.

سنگ بنای خاوران و دیگر گورستان‌های بی‌نام و نشان کشور روزی گذاشته شد که در بهار انقلاب، بهشت زهرا از دفن جنازه‌ی اعدام‌شدگان وابسته به رژیم پهلوی امتناع کرد و خانواده‌ی‌ آن‌ها مجبور به دفن عزیزانشان در دره‌های اطراف تهران شدند. بعدها این فاجعه‌ به شکل بسیار اسفناک‌تری بر سر خود ما آمد.

هنگامی که سرلشکر ایرج مطبوعی با نزدیک به یک قرن سن در مقابل جوخه‌ی اعدام ایستاد، چه کسی اعتراض کرد؟ در کجای دنیا جسم پیرمردی این‌گونه فرتوت را با حکم قضایی به رگبار ژ - ث می‌بندند و بانگ اعتراض کسی بر نمی‌خیزد و سلامت سیاسی و روانی آن اجتماع، مورد شک قرار نمی‌گیرد؟ سکوت آن روز ما باعث شد که بعدها صدها نفر را روی برانکارد، روی پتو و به فجیع‌ترین شکل به قتل برسانند. سکوت در برابر اعدام ظالمانه‌ی خانم فرخ‌رو پارس ا وزیر آموزش و پرورش نظام شاهنشاهی به جرم "اشاعه‌ی فساد"، راه را برای اعدام و کشتار هزاران دختر نوجوان و دانش آموز و زن دانشجو، کارگر، کارمند، خانه‌دار، پیر و جوان، متأهل و مجرد، باردار و بچه‌دار به جرم  "مفسد فی‌الارض و محارب با خدا" باز کرد. آیا اعدام عاملی تهرانی که اگر کارنامه‌اش با هر معیاری مورد بررسی قرار می‌گرفت جز بی‌گناهی چیزی نصیب‌اش نمی‌شد، از فرداهای شوم خبر نمی‌داد؟

حتا وقتی باندهای سیاه رژیم، خارج از چارچوب دادگاه‌های انقلاب، به شکار قربانیان خود همچون مداح مشهور سیدجواد ذبیحی و گوینده توانای رادیو و تلویزیون، تقی روحانی پرداختند، موضوع با سکوتی تأیید‌آمیز مواجه شد ...

 

آن‌چه در بالا آمده است بخشی از مطلب طولانی من در ارتباط با موضوع یاد شده است. در این نوشته با ارائه فاکت‌های مختلف به چگونگی برخورد گروه‌های سیاسی در مورد دادگاه‌های اول انقلاب اشاره‌ کرده‌ام. بیش از این چه باید می‌کردم تا مقبول نظر افتد.  

 

علی افشاری: در اینجا سئوال دیگری نیز مطرح می شود که با توجه به سمت گیری آشکار آقای دوستدار در حمایت از اقدامات سلسله پهلوی و برخورد تند با نیروهای مدافع انقلاب و بخصوص نیروهای چپ آیا نویسندگان با شانه خالی کردن از مسئولیت حمایت از اعدام نیروهای وابسته به رژیم گذشته در پی تایید تلویحی موضع گیری حمایتی وی از نظام پهلوی نبودند؟

 

ایرج مصداقی: با توجه به آن‌چه که در بالا آوردم آیا سؤال و داوری‌ای که ‌آقای افشاری در مورد من کرده‌اند منصفانه است؟

من سخنگوی آقای دوستدار نیستم و لاجرم دلیلی نمی‌بینم که به پرسش آقای افشاری در مورد نظرات ایشان پاسخ دهم. اما شخصاً هم پهلوی اول و هم پهلوی دوم را در همه‌ی زمینه‌ها پیش‌رو تر و مترقی‌تر از نظام ولایت فقیه می‌دانم و جایگزینی آن‌ها با نظام ولایت فقیه را حرکت به سوی قهقرا و ارتجاع می‌دانم. چنانچه در خاطراتم نیز اشاره‌ کرده‌ام معتقدم نیروهای سیاسی متأسفانه بین بختیار و خمینی، خمینی را انتخاب کردند و کشور ما و منطقه در سی و دو سال گذشته همچنان از نتایج فاجعه‌بار این انتخاب غلط رنج می‌برند. ما در مناقشه بین نمایندگان ارتجاع و مدرنیته متأسفانه  ارتجاع را انتخاب کردیم و خام‌خیالانه تصور کردیم که رهبر سنت‌گرایان مرتجع مدرنیته را برای کشور به ارمغان خواهد ‌آورد. از نظر من جنایاتی که شاه مرتکب شد قابل قیاس با جنایات نظام ولایت فقیه و جمهوری اسلامی نیست. این نظر در راستای دفاع از اعمال پهلوی‌ها نیست بلکه به منظور توصیف و تشریح منحلابی است که در آن اسیریم. در نگاه من ولایت مطلقه‌ی فقیه و جمهوری اسلامی ادامه‌ی متحجرانه رژیم شاهنشاهی است. در نگاه من هیچ‌گزینه‌ای برای کشور، مردم و حتی «اسلام»، بدتر از ادامه‌ی جمهوری اسلامی نیست. من نکبت جمهوری اسلامی را با هیچ‌‌چیز دیگری قابل مقایسه نمی‌دانم.  

طبیعی است بین من و حمید دباشی یکی از اعضای هیئت مشاور «نایاک» و امضا‌کنندگان «نامه سه نفره» که من از آن‌ها به عنوان لابی رژیم نام می‌برم یک دنیا فاصله باشد. دباشی کسی است که وقتی در سال ۲۰۰۷ رئیس دانشگاه کلمبیا احمدی‌نژاد را «دیکتاتور حقیر» و «بی‌رحم» خواند مانند عطا‌الله مهاجرانی و بسیاری دیگر از «دین‌خویان» یا «خمینی خویان» که امروز ادعای «اسلام رحمانی» دارند خونش به جوش آمد و در مقاله‌ای که در نشریه «الاهرام» مصر نوشت احمدی نژاد و رژیم جمهوری اسلامی را بی‌نهایت بالاتر و بهتر از شاه معرفی کرد:

 

«هدف بولینجر از تکرار این حرفها در اینجا که احمدی نژاد یک دیکتاتور حقیر و بیرحم است چیست؟ این نشانه‌‌ی بی سوادی محض در اصول سیاست است که رئیس جمهور منتخبی را ( فرقی نمی‌کند که سیاستهایش چقدر ظالمانه است یا اینکه چه حکومت عقب افتاده ای را نمایندگی می‌کند) با یک شاه غیر منتخب یا کسی که بلهوسانه حکومت می‌کند یکی فرض کنیم.»

 

داوری در مورد این که آیا احمدی نژاد بلهوسانه حکومت می‌کند یا نه را به خوانندگان فهیم و منصف وا می‌گذارم. اما ده‌باشی به افاضه فضل خود ادامه داده و مدعی می‌شود:‌

 

«من مخالف احمدی نژاد و سیستمی هستم که وی رئیس جمهور آن است اما در مفهوم فنی کلمه، او یک مقام انتخاب شده است نه یک دیکتاتور. جمهوری‌ای که وی نمایندگی می کند یک حکومت آخوندی است اما این حکومت مذهبی از طریق مکانیزم‌های پیچیده تقسیم قدرت بین مراکز رسمی و غیر رسمی، منتخب و غیر منتخب و دموکراتیک و غیر دموکراتیک کار می‌کند که به نظر می‌رسد بولینجر چیزی از آن نمی‌داند. ...»

 

دباشی در ادامه ادعاهای دیگری را نیز مطرح می‌کند:

 

 «درست یکسال بعد از کودتای جنایتکارانه مورد حمایت سیا در سال 1953 و سرنگون کردن محمد مصدق از نخست وزیری، دانشگاه کلمبیا در اقدامی که برای همیشه باعث شرمساری این دانشگاه خواهد بود به دیکتاتور واقعی ایران، محمدرضا شاه پهلوی، مدرک افتخاری اعطا می‌کند. احمدی نژاد که امروز رئیس جمهور منتخب مردم است، یک عوام فریب ضعیف است که فردا به دست تاریخ سرزمین‌اش فراموش خواهد شد. ولی به عنوان یک نشانه در حماسه‌ی ممتد ملیونها ایرانی که دهه ها و قرن ها در حال مبارزه برای ایجاد دموکراسی در سرزمین خود هستند، احمدی نژاد بی نهایت بالاتر از شاه فاسدی است (محمدرضا شاه) که سلطنت بی رحم‌اش حتی فاسد تر از این ملاهایی است که امید و اشتیاق تمام ملت را به تارج برده اند…»

 

http://weekly.ahram.org.eg/2007/866/focus.htm

 

در نگاه دباشی دعوت دانشگاه کلمبیا از احمدی نژاد در ازای دریافت ۴۰۰ هزار دلار ناقابل از بنیاد علوی آن‌هم بعد از ۳۲ سال جنایت و شقاوت که یک قلم کوچک آن کودتای علیه رئیس جمهور قانونی کشور در خرداد ۶۰ بود «باعث شرمساری» دانشگاه کلمبیا نیست بلکه اعطای مدرک افتخاری به شاه این «شرمساری» ابدی را برای این دانشگاه به ارمغان می‌آورد! من مدافع حکومت پهلوی نیستم فقط چشمم را روی حقیقت نبسته‌ام و خرده انصاف و مروتی هم دارم. کسانی که سه دهه‌ی گذشته را شاهد بوده‌اند بخوبی می‌توانند در مورد این داوری‌ها قضاوت کنند.

 

نتیجه‌گیری من و علی افشاری

 

علی افشاری: «کشور ما و ملت ایران در زمانه حساسی بسر می برد. امروز باید موشکافانه مسائل را دنبال کرد تا ریسک تصمیمات کاهش پیدا کند. میهن تاب خطای دیگری را ندارد. مهمترین آزمون و بزرگترین منبع شناخت نیروهای سیاسی توجه به کردار و اعمال آنها است. نباید فقط فریفته سخن های دلنشین شد بلکه باید اعمال را مد نظر قرار داد. دو صد گفته چون نیم کردار نیست. عمل هر کس اگر با ادعا هایش سنخیت داشته باشد و منصفانه سخن گوید و با منطق، صداقت و مروت به ارزیابی خود و دیگران بنشیند ، چنین فردی شایسته اعتماد است.»

 

ایرج مصداقی: توصیه‌های آقای افشاری را آگاهانه، منطقی و لازم می‌دانم. این بهترین معیاری است که می‌توان با آن صحت و سقم ادعاهای افراد را سنجید. با آن که هیچ‌ قرابتی با نظام جمهوری اسلامی نداشته‌ و از ابتدا با آن مخالف بودم اما به خاطر سکوت نسبت به عدم برگزاری دادگاه‌های عادلانه برای وابستگان نظام پهلوی از خود انتقاد کرده‌ام، به خاطر آن که سازمانی که از آن هواداری می‌کردم در موضع‌گیری غیرمنطقی و شرم‌آور، عباس امیرانتظام را «مار در آستین انقلاب» و جاسوس آمریکا معرفی کرد از خود انتقاد کرده و پوزش خواسته‌ام. در زندان برای جبران آن که در دلم با این اتهام نادرست همراهی کرده‌ بودم تلاش می‌کردم نهایت محبت را در حق امیرانتظام که شایسته‌اش بود بکنم و او را گرامی بدارم. 

 ۴ جلد خاطراتم نیز موجود است تا آن جا که در توانم بوده و عقل و منطقم اجازه می‌داده سعی کرده‌ام با «صداقت و مروت به ارزیابی خود و دیگران بنشنیم» و اشتباهات و ندانم‌کاری‌هایم را بیان کنم.

هر کجا که در کتاب خاطراتم اشتباه کرده و یا داوری نادرستی کرده بودم به آن اعتراف کرده و بر روی اینترنت انتشار داده‌ام. آن‌گونه که با کتاب خودم برخورد کرده‌ام با هیچ‌کتاب خاطراتی نکرده‌ام. در‌ این‌ ‌آدرس می‌توانید آن را ملاحظه کنید.

 

http://www.irajmesdaghi.com/pfiles/peyvast_nazistan_namarg.pdf

 

اما کجا عبدالکریم سروش به خاطر عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی که آن فاجعه بزرگ را رقم زد از مردم و قربانیانش عذرخواهی کرد؟ یادتان هست برکناری بنی‌صدر و آن فاجعه‌ای که ببار آمد را چگونه می‌ستائید؟ آیا احساس شرم و گناه کرد که در کنار لاجوردی و جلال‌‌الدین فارسی و ربانی املشی می‌نشسته و به رتق و فتق امور می‌پرداخته؟ او که در دادگاه اکبر گودرزی رهبر فرقان حاضر شده و تیغ ناطق نوری را برای فرود آمدن بر گردن اعضای فرقان تیز می‌کرد آیا پوزشی خواسته است؟‌ آیا توضیحی داده است؟

 

کجا اکبر گنجی که سال‌ها عضو سپاه پاسداران و وزارت ارشاد و مسئول فرهنگی سفارت رژیم در آنکارا در سیاه‌ترین روزهای نظام بوده، به خاطر همراهی و همکاری با جنایتکاران پوزش خواسته و طلب عفو و بخشش کرده است؟ کجا به نقد خود نشسته است؟  آیا از این که پس از کشتار ۶۷ مجلس بزرگداشت برای خمینی گذاشته احساس شرم و حیا کرده است؟ اکبر گنجی کجا به نقد خود پرداخته و راجع به سال‌های ۵۷ تا ۶۳ که اوج درگیری‌های نظام و گروه‌های سیاسی بود و خونین‌ترین روزهای میهن‌مان رقم زده شده توضیحی داده است؟ در ارتباط با جنایات انجام گرفته در این سال‌ها از نزدیک شاهدش بود کجا از خود انتقاد کرده است. به خاطر همراهی با منوچهر متکی در دوران سفارتش در آنکارا که سیاه‌ترین دوره هم بود چه انتقادی از خود کرده و دست به کدام روشنگری زده است؟

کجا محسن کدیور که «امام»‌اش همچنان خمینی است به نقد او و جنایات او پرداخته و صف خود را از او جدا کرده‌است؟

آقایانی که نام بردم کدام روشنگری را در ارتباط با اعمال خود کرده‌‌‌اند؟ هرچه بود که توجیه و دفاع از خود و اقداماتشان بوده. این سه نفر مدعیان «اسلام رحمانی» در خارج از کشور هستند و خطری هم تهدیدشان نمی‌کند.

 

علی افشاری: «کسانی که هنوز در بیرون قدرت قرار دارند و نظر مخالف را تحمل نمی کنند، قطعا در هنگام حضور در قدرت در صدد ایجاد تک صدایی بر خواهند آمد. تجربه آیت الله خمینی بسیار آموزنده است باید مراقب بود که دوباره با ساده اندیشی، اسباب قدرت گرفتن امثال وی در زمانه کنونی را فراهم نساخت.»

 

ایرج مصداقی: حق با علی افشاری است. اما چه کسانی نظر مخالف را تحمل نمی‌کنند؟ چه کسانی به خاطر نامه‌نگاری آرامش دوستدار به هابرماس برآشفتند و حق آزادی بیان او را محترم نشمردند؟ چه کسانی سایت‌های اینترنتی و رادیو و تلویزیون‌های فارسی زبان را در اختیار دارند و نظر مخالف را تحمل نمی‌کنند؟ صابون  بسیاری از حضراتی که امروز مدافع «اسلام رحمانی» هستند وقتی که در قدرت بودند به تن ما مالیده شد. نیاز نیست دوباره آن‌ها را در قدرت آزمایش کنیم. بر آقای افشاری پوشیده نیست که چه کسانی گزارش سخنرانی من در واشنگتن را سراسر قلب کرده و با تزویر و ریا آن را به حمایت از موسوی و تاج‌زاده تبدیل کردند.

چه کسانی هستند که حاضر نیستند با مخالفان‌ نظری‌شان در جلسات عمومی و در شبکه‌های عمومی به گفتگو بنشینند؟ همین‌‌جا اعلام می‌کنم حاضرم با آقایان سروش، کدیور و گنجی و هر‌آنکس که مورد انتقادم قرار گرفته در ارتباط با گذشته و آن‌چه بر سر مردم ما رفته و مسئولیت افراد به مناظره و گفتگو بنشینم. متکلم وحده بودن راحت است. یک تنه به قاضی رفتن و راضی برگشتن کاری ندارد. این گوی و این میدان. من هم معتقدم که صداقت افراد را بایستی در عمل محک زد. 

 

علی افشاری: «باید دور اندیشی کرد و خطرات آینده را کشف کرد. دیده بانی مواضع کنونی کنشگران سیاسی و تطبیق ادعا های آنان با اعمال شان تضمین گر سعادت آینده است تا از چاله ای در نیامد و به چاهی دیگر گرفتار شد. امروز باید دقت کرد و گرنه فردا دیر است.»

 

ایرج مصداقی: دغدغه‌ی علی افشاری را می‌ستایم. به همین دلیل است که تلاش می‌کنم در حد خودم «مواضع کنونی کنشگران سیاسی» را «دیده بانی» کنم تا مبادا مردممان از «چاله‌ای در آمده و به چاهی دیگر گرفتار» شوند.

این همه را گفتم تا به آقای افشاری و خوانندگان منصفی که مطلب آقای افشاری و من را خوانده‌اند توضیح دهم که «رنج و ملال امروزین جامعه»‌ی ما برخورد هرچند «شتابزده و مغشوش» امثال من و مهدی اصلانی نیست. «رنج و ملال امروزین جامعه»ی ما آن‌هایی هستند که یک عمر دست در جنایت داشتند یا در خدمت جنایتکاران بودند و سپس لباس «اصلاح‌طلبی» به تن کردند و  امروز داعیه داران «اسلام رحمانی» شده و تلاش دارند که شکل دیگری از حکومت دینی و مذهبی را جایگزین جمهوری اسلامی کنند؛ سیستمی که ماهیتاً به بدترین دیکتاتوری خواهد انجامید. و این هدر دادن همه‌ی جانفشانی‌هایی است که مردم ایران در راه مبارزه برای‌ آزادی و دموکراسی کرده‌اند.

 

ایرج مصداقی ۱۸ آبان ۱۳۸۹

 

www.irajmesdaghi.com

 

irajmesdaghi@yahoo.com

 

 

 

منبع: ایرج مصداقی

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

facebook Yahoo Google Twitter Delicious دنباله بالاترین

   

نسخه‌ی چاپی  


irajmesdaghi@gmail.com    | | IRAJ MESDAGHI 2007  ©