مادر را پس از سالها دیدم، نشسته بر صندلی چرخدار در خانهی سالمندان. مادر از بیماری آلزایمر پیشرفته رنج میبرد و دیگر کسی را نمیشناسد. پیشتر در ملاقاتهای زندان دیده بودماش. همراه با مادر و پدرم به زندان میآمد. تعریفاش را بارها، هم از خانوادهام، و هم از فرزندش شهنام، در زندان شنیده بودم.
مادر را پس از سالها در غربت دیدم، نشسته بر صندلی چرخدار در خانهی سالمندان.مادری که هیچگاه هراسی به دل راه نمیداد؛ شیرزنی که در ملاقات با فرزندش نیز همواره او را به ایستادگی و مقاومت توصیه میکرد:
«نمیترسم من از غداره داران
نه از ریش و نه از عمامه داران»
به فکر این بودم که یاد مادر و شجاعت و شهامت او را موقعی که هست گرامی بدارم و در رثایش چیزی بنویسم.
هرچند مادر با فروتنی پیشتر سروده بود:
«زندگی کردم و با آتش دل سوختهام
وقتی رفتم ز دل سوختهام یاد کنید
در دلم هست هنوز درد اسیران قفس
.... »
مادر «دردمند» بود. «درد اسیران قفس»، درد دلش بود. امروز که مادر بر صندلی چرخدار نشسته و روزگار سختی را میگذراند، من که روزی «اسیر قفس» بودم و او «درد» مرا به «دل» داشت، چگونه میتوانم سکوت کنم و یادی از «دل سوخته»ی او نکنم؟
یاد از «دل سوخته»ی مادر اشرف سرهنگپور، یاد از «دل سوخته»ی هزاران مادری است که شاهد پرپر شدن عزیزانشان بودند و مادر، خود در رثایشان به زیبایی، احساساش را در قالب کلمات جاری کرده بود: «من فدای همهی مادر خونین کفنان»
یاد از «مادر»، یاد از «ظلم خمینی» است، ظلمی که هیچگاه فراموش نخواهد شد. چنان که مادر پیشتر گفته بود:
«تو مپندار که این ظلم فراموش شود
از کران تا به کران ظلم خمینی یاد است»
شرمنده روی مادر هستم که قدرش به وقت لزوم دانسته نشد. امیدوارم کوتاهی مرا و ما را به بزرگواری و بزرگمنشی خود ببخشد. همه جا سکوت است، کسی قدر این گوهرهای یکدانه را نمیداند.
تصور آن که مادر چیزی را به یاد ندارد و کسی را نمیشناسد دردناک است؛ به دردناکی فاجعهای که برای دختر و نوههایش نیما و نیلوفر اتفاق افتاد.
مدتی بود با خود کلنجار میرفتم که گرامیداشت مادر را از کجا شروع کنم: از درد و ظلمی که بر او و فرزندان و میهناش رفته است؟ از عزم و ایستادگی و مقاومتاش در برابر جباران زمان؟ از مهر و عشق بیپایانی که به فرزندان و مردم ستمدیدهی ایراناش داشت؛ از شعرهایاش که واژه-واژهگانش، فریاد اعتراض و دادخواهی است؟ از کلاماش که جلادان ومرتجعین آدمکش را به سخره میگیرد و بور و زبونشان میکند؟ از درک و شناخت واقعی و زمینیای که از مرتجعین و مزوران حاکم بر جامعهاش داشت؟ از ارادهی نیکاش و نیرو و انرژیای که به ما فرزنداناش میبخشید تا در برابر زور و ستم بایستیم و برای آزادی و عدالت مبارزه کنیم؟از کجا شروع کنم؟
۲۷ اسفند نزدیک است.۲۷ اسفند روز جانباختن دردناک تنها دخترش، بهناز است که با مظلومیتاش یک بار دیگر نقاب از چهرهی رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی بر گرفت. گرامیداشت مادر را با یاد بهناز آغاز میکنم. میدانم این، مادر را خوشحال خواهد کرد. به خاطر گل روی مادر و دردانهاش بهناز، این روز را انتخاب کردم. چراکه مادر شعرها سروده است تا جنایتهایی که بر فرزندان و مردم میهناش رفته است، هیچگاه فراموش نگردد.
بهناز شرقی نمین مادر دو کودک خردسال که به مناسبت نوروز و فرارسیدن سال نو برای ملاقات با برادر زندانیاش، شهنام، به درب زندان قزلحصار مراجعه کرده بود با بیتوجهی، مخالفت و توهین پاسداران زندان مواجه میشود. پس از اصرار وی که میگفت حاج داوود رحمانی رئیس زندان شخصاً قول ملاقات او با برادرش را داده، کار به مشاجره کشیده میشود. پاسدار محمد جبلی وی را تهدید میکند «چنانچه محوطه را ترک نکنی خُردت میکنم». بهناز که چنین توقعی نداشت و تصور نمیکرد پافشاری برای دیدار با برادر، آنهم در موسم عید و از سوی خواهری که از راه دور آمده، چنین بهایی داشته باشد، موضوع را جدی نمیگیرد و همچنان روی ملاقات با برادرش پافشاری میکند. او را مجبور میکنند که از محوطه بیرون رود. بهناز میان در محوطه
میایستد و باز بر ملاقات با برادرش اصرار میورزد. اما ناگهان پاسدار جبلی تهدید خود را عملی کرده و با بستن درب برقی زندان سر وی را در مقابل چشمان فرزند ۵ سالهاش نیما، لای درب آهنی زندان میگذارد و باعث مرگ فجیع او میشود. در صورت جلسهی دادگاهی که بعدها برای رفع و رجوع جنایتی که مرتکب شده بودند، ترتیب داده شد، آمده است که سر بهناز «بین درب و میله آهنی و قسمتی از جدار چهارچوب قرار گرفته و له شده است». در همین گزارش تأکید شده که او «در اثر فشار و له شدن صورت و ضربه به سر فوت کرده است».
چنانچه در گزارش «دادگاه» هم آمده این جنایت فجیع در مقابل چشمان کودکی ۵ ساله به نام نیما که به همراه مادر برای دیدار با داییاش آمده بود، به وقوع پیوست. بدون شک نقش بستن صحنهی قتل مادر در ذهن کودک ۵ ساله و سپس تأثیر آن بر روان او فاجعهی دردناکی است که میتواند موضوع تحقیقی جداگانه قرار گیرد.
اما این همهی فاجعه نبود، پس از انجام این جنایت فجیع، بیرحمی
را از حد گذرانده و پیکر او را روی زمین باقی میگذارند و سرانجام دو نفر از زندانیانی را که برای بیگاری به محوطهی زندان برده بودند، مجبور میکنند که پیکر بهناز را به بهداری زندان منتقل کنند. در آنجا نیز پس از صدور گواهی فوت توسط علیمحمد حسینی پزشک زندان که یکی از توابان فعال قزلحصار بود، برانکاردی را که پیکر درهمشکستهی بهناز با آن حمل شده بود به دستور حاج داوود رحمانی به آتش میکشند. چرا که مدعی بودند "نجس " شده است.
بعید است این حد از شقاوت و بیرحمی در هیچ یک از زندانهای دنیا در ارتباط با بستگان یک زندانی سیاسی به وقوع پیوسته باشد. این نوع برخورد بیش از هرچیز نشاندهندهی شرایط وخامت بار زندانیان سیاسی در سیاهترین روزهای حاکمیت جمهوری اسلامی است.
پس از این حادثه شهنام شرقی به زیر فشار برده میشود تا در مقابل دوربین اعلام کند که خواهرش توسط «منافقین»کشته شده و در ازای آن، آزادی زودرس خود را به دست بیاورد. سپس بند وی را تغییر داده و به بند ۱ واحد ۳ فرستاده میشود و مسئولیت اعمال فشار و براندن وی را به «محسن درزی» یکی از توابان فعال و با تجربهی زندان محول میکنند تا او طبق سناریوی تهیه شده از سوی رژیم عمل کند. مسئولان زندان اینگونه و با کمک توابانی از جنس محسن درزی دامنهی فشارها را بر شهنام افزایش میدهند. شهنامی که شدیداً تحت فشار روحی بوده و حتا اجازهی یک گفتوگوی ساده با کسی را نیز نداشت.
* * *
خواستم در بیست و چهارمین سالگرد خاموشی بهناز شرقی از مادر و سوختگی دل او بگویم، دیدم سرودههای خودش گویاترین زبان و بیان این درد جانکاه و زجرهای ناگفتنی است.
«غمام ز حد بگذشت و قرارگاه نداشت
که غیر، در دل تنگم پناهگاه نداشت
به هر کسی که بگفتم دلم ز دست برفت
کسی غمام نپذیرفت، کسی نگاه نداشت»
مادر اشرف سرهنگ پور (شرقی) زنی ادیب و فرزانه که دارای روحی لطیف و ذهنی حساس و دقیق بود در سال ۱۳۰۳ در نمین به دنیا آمد. از مادر مجموعه شعری به نام «ضحاک» در سال ۱۹۹۷ در سوئد انتشار یافت. مادر در این مجموعه شعر اندیشه و احساسات خود را به زیباترین شکل در ارتباط با موضوعات گوناگون بیان کرده است. این شعرها تنها مشت نمونهی خروار است وگرنه بسیاری از سرودههای وی هیچگاه انتشار نیافت. در اینجا شما را با گوشههایی از شعرهای انتشار یافتهی مادر که به قول خودش «مسکنی» برای غم و اندوهش بود، آشنا میکنم:
«ای مونس من شعر من ای همدم من
چون قرص مسکنی تو هم بر غم من»
«گرگ خمینی» فقط بهناز را از مادر نربود. او شادی و عید را نیز بر مادر حرام کرد. دختر یکدانهاش را به هنگام فرا رسیدن سال نو از او ربودند. مادر حسرت از دست دادن فرزندش بهناز را در قالب چند شعر چنین بیان میکند:
کو دختر یکدانهی من، کو بهناز
کو گرد قوی پنجهی من، کو بهفام
...
بر گوش فلک رسید این نالهی من
گفتا که جهان بقا ندارد، فانی ست
ما نیز فنا شویم و آخر فانی ست
* * *
صیاد زمانه بشکست بال و پرم را
بر باد فنا داد فلک برگ و برم را
غیر از غم و اندوه تو بهناز چه دارم
جز آن که به تو هدیه کنم، چشم ترم را
* * *
بهناز تو رفتهای، من هستم
زنجیر ستم به گردنم بر بستم
من حسرت نیلوفر و نیما دارم
با غصه و اندوه تو من پیوستم
* * *
این نوشتم تو بخوان نامه من
شرم کن تو ز سیه جامهی من
ستم تو نرود از یادم
کشتهای دختر یکدانهی من
* * *
ای کلبهی محزون من ای کلبهی خاموش
هرگز نکنم این همه اندوه فراموش
....دیدی که درخت آروزیم خمشد
دیدی که چگونه خانهام ماتم شد
* * *
خمیدهام ز غمت ناز و نازدانهی من
که مرگ غافل تو کی شود فراموشم
کجا روم، چه کنم، در وطن عدالت نیست
زبان نشسته ز غصه میجوشم
دل حزین من و اشگ چشم نیلوفر
صدای نالهی نیما هنوز در گوشم
* * *
کجایی! ای گل من، هستهی جوانی من
تو بودی عمر من، ای نخل شادمانی من
به چنگ گرگ خمینی فنا شدی بهناز
زمانه کرد تعجب به سخت جانی من
مادر در غم پرپر زدن دختر یکدانهاش بهناز فریاد میزند، فریادی که گوش فلک را پر کرده است. او از صیاد زمانه مینالد که بال و پرش شکسته و برگ و برش را به باد فنا داده است. او مجبور است درد نوههایش را هم به دوش کشد. او صدای نالههای جانسوز نوهاش نیما را که شاهد مرگ فجیع مادر بود به گوش میشنود. او شکوه میکند، در «وطنی» که «عدالت» نیست، رو به کجا آورد؟ چه کند؟ آیا پرسش او را پاسخی هست؟
مادر، ناآگاهی و عدم شناخت نسبت به خمینی را یکی از عوامل سیهروزی کشور میداند و سردمداران رژیم را جانیانی چون «ضحاک» و «تیمور» و «چنگیز» و «شداد» قلمداد میکند و ضمن آنکه از جنایاتشان میگوید فرا رسیدن روز «عدالت» را نیز هشدار میدهد:
همه با پیرهن چرک برفتند به سجود
خیابانها همه شد نقل و نبات
مرگ بر شاه بگفتند، کشیدند صلوات
بیطهارت همه رفتند به نماز
تا رسیدند به هدف، شد جنایت آغاز
امر کردند به شتاب
همه رفتند به حجاب
دیدن صورت زن گشت گناه
و نباید به زنان کرد نگاه
دلخوشی گشت تباه
ز میان رفت رفاه
* * *
تو ای جلاد خون آشام جانی
نه چنگیز و نه شداد و نه ضحاک
نکردند هیچ عمر جاودانی
برو ای زاهد پر مکر و حیله
ستمها مانده از تو یادگاری
* * *
تو ای سفاک به فکر خود تو مردی
جز استبداد و نامردی چه کردی
هر انسان گرک انسان دگر شد
زمین لرزید، وطن پر شور و شر شد
تو موذی نابکار هستی که هستی
همه دانند ز خون خوردن تو مستی
به خون غلتیدن ایرانی از تو
که چون تیمور بماند نامی از تو
اگر روزی عدالت چیره گردد
همان روز، روزگارت تیره گردد
تو ای جبار و خونخوار غضبناک
تو کردی ملت ایران اسفناک
بسی ظلمی که در ایران بکردند
به دست شاه و شیخ ویران بکردند.
* * *
ای زاهد فتنهی عبا پوش
شمع وطنم تو کردی خاموش
تضعیف نمودی نام اسلام
دنیا بشنید گوش تا گوش
در دفتر روزگار فانی
ضحاک مگر شده ست فراموش؟
* * *
برخلاف تعدادی از مدعیان بی عمل صحنهی سیاسی که سرچشمهی مشکلات کشور را در «توطئه»های قدرتهای بزرگ بینالمللی معرفی میکنند، مادر منشاء مشکلات کشور از جمله «قحطی و سختی و ویرانی و آشفتهگری» را ناشی از رژیم بازمانده از خمینی میداند و در وصف آن چنین میسراید:
ای خمینی! بسی خطا کردی
خاک ایران همه فنا کردی
با عبا و قبا و عمامه
تو بسی ظلم ناروا کردی
بربودی کلاه شیطان را
زیر عمامهات دولا کردی
نه دلت سوخت ز آه بیوه زنان
نه ز اشگ یتیم حیا کردی
همه اولاد ملت ما را
تو به بدبختی مبتلا کردی
همه را کشتی به نام زنا
ای زنا زاده خود زنا کردی
همه گشتند دچار بدبختی
تو کدام درد را دوا کردی؟
خون ملت شد آسیاب خون
این همه قتل برملا کردی
در جماران، بهشت فرعون را
بهر آسایشت بنا کردی
تو چرا منزوی شدی جماران
از خجالت تو انزوا کردی
بانک ایران ز سیم خالی شد
بانک سوریه را طلا کردی
گفتیا قرض بود گردن تو
قرض بیگانه را ادا کردی
هر چه گفتی به نام بسمالله
خون بریختی خداخدا کردی
این چه اسلام، این چه مذهب بود
همه را از خدا جدا کردی
هر که جلاد بود، سپاه تو شد
تو خودت مشت خویش وا کردی
ما ز بیگانگان نمیرنجیم
هرچه کردی تو آشنا کردی
کس نخوابیده است به لالایت
ابلهان را تو لای لای کردی
* * *
تو ز تبعید خود از راه دراز آمدهای
از برای طمع و آز و نیاز آمدهای
سلطنت رفت به فنا و در و دروازه شکست
شد مبرهن که تو چون شعبدهباز آمدهای
بس که فریاد کشیدی ز ثواب و ز گناه
تا که ملت بخورد گول به نماز آمدهای
تا رسیدی به ریاست وطن ما گندید
یعنی چون شلغم و چون سیر و پیاز آمدهای
قحطی و سختی و ویرانی و آشفتهگری
گنه از تست که ای فتنه تو بازآمدهای
سر هر قبر جوان پرچمی با نام شهید
دادی زینت تو بسی بنده نواز آمدهای
تو به آبادی زندان رضا طعنه زدی
کردی زندان همه جا، گوربساز آمده ای ؟
مادر خطر دجالگران حاکم بر کشورمان را بیش از هر خطری میداند و به درستی نسبت به آن هشدار میدهد:
من از اغیار نمیترسم ولی از خویش میترسم
من از خرفه به تن پشمینه پوشان بیش میترسم
همه دانند گرگ حیوان وحشتناک و درندهست
من از روباه مکار و الاغ و میش میترسم
ندارم من هراس از رهزنان و دزد و اوباشان
من از لاف و دروغ و فتنهی بد کیش میترسم
من از پیمانهی میخوارگان صدق و صفا دیدم
من از تسبیح و عمامه، من از آن ریش میترسم
مادر از رنج و دردی که بر کشور حاکم است، شکوه میکند:
اهل میهن بر وطن بیگانه شد
یا به زندان رفت و یا دیوانه شد
بی دلیل و بی گنه بر دام شد
یا به شلاق و شکنجه رام شد
بس که ملت بی سواد و عام بود
هرچه میگفتند بر وی خام بود
سیم و زر بردند و مال اندوختند
خونها ریختند و بزم افروختند.
* * *
در زندگی ملت ما، روزی، نیست
جز مرده شور و گور کن و تابوت ساز
هم منفعتی به از کفن دوزی نیست
* * *
جمهوری اسلام تو شد ذلت ملت
این سلطنتی بود که بس رنگ ریا داشت
هر بی سر و پا آمد و فرماندهی ما شد
هر بی گنهی را بگرفت، پا به هوا داشت
هر روز سخن از عدل علی بود و زنا بود
صدها نویسنده زناکار و زنا داشت
آن خرقه و تسبیح همه آلوده به خون شد
آن ریش پر از فتنه مگر شرم و حیا داشت
هر سر به فنا رفت کسی هیچ نپرسید
آن قامت نورسته چه مقدار بها داشت
* * *
نوری فکن، طلوع کن، ای کوکب هدایت
از بیخ ریشه کن، این ظلم بینهایت
ویرانه گشت ایران، در وحشت است ملت
هرگز نمیکند شرم، این مرد بی وقاحت
دم میزند ز اسلام، با خرقهی می آلود
جور و ستم فراوان، کشتار هست به غایت
ملت چو میش و بره، بهر چرا علف نیست
این است عدل اسلام، ارزان شده ست، ذلت
به آسایش رسیدیم از دیگران چه منت
به این عدل و عدالت، آخوند کرده همت
* * *
...
دم ز اسلام بزدی، همدم ابلیس شدی
آفرین گفت به تو سرسلسلهی اهرمنان
تا رسیدی به هدف نوکر اغیار شدی
مفتخر گشتی به سردستهی آشفتهگران
بی سروپای وطن، شد همه جلاد وطن
حیف از قامت شایستهی شیرین سخنان
دزد ناموس وطن شد همه جلاد وطن
خسته گشتند همه از سرزنش بدهنان
...
* * *
چون کلاغ کور و یک پا گشته ملت در به در
جنگل پُر شیر ایران لانهی روباه شد
* * *
جغد آمد و آشیانه در ایران کرد
هر جا که نشست خانهای ویران کرد
* * *
ای که جمهوری اسلام تو سلطانی شد
از تدابیر تو ایران، همه ویرانی شد
از ستمهای تو در خاک وطن، خون جوشید
همه بر مصلحت شوم تو قربانی شد
شادی از ملت ما رفت غم و اندوه آمد
گریه و ناله و زاری و نواخوانی شد
همه تزویر و ریا بود مسلمانی تو
باعث این همه خون، علت نادانی شد
هرکجا مرد توانا و نظر روشن بود
رفت بر سردار یا که زندانی شد
همه گفتند به چنگیز و هلاکو رحمت
امر تو باعث بدبختی ایرانی شد
ملت از ظلم و ستمهای تو شد سرگردان
یعنی جمهوری اسلام تو انسانی شد؟
* * *
صد دشت و دمن، گور شد از همت اسلام
نامرد چو ضحاک صفت سر به فراز است
هرجا بروی تسبیح و عمامه و خرفه ست
این لاشخوران جملگی با ریش دراز است
ایران شده ویرانه، تمدن به فنا رفت
این زاهد ما خودبین و بیگانه نواز است
یک عده از آن فتنه گر و عاقیت اندیش
الحمد بلد نیست ولی رو به نماز است
ویرانه شود عاقبت آن جا که دورنگیست
همیشه در این میهن ما، سوز و گداز است
در حیرتم این خاک وطن با همه هستی
همیشه شکم گشنه به بیگانه نیاز است
مادر در حالی که از نادانی و جهالت بخشهایی از مردم مینالد، پرده از چهرهی فریبکار ملایان می درد:
...
ای هموطنم بس کن و برخیز تو از خواب جهالت
روشن نظران منزجرند از تو به غایت
ملا همه با حیله و تزویر و عبادت
در مدرسه استاد طهارت شده هم غسل جنابت
خندید به ما کشور بیگانه نهایت
به به، به جمهوری اسلام رسیدم به سعادت
ماندیم در این عصر تمدن به ریشخند و شماتت
ما را چه حاجت به فضلیت به طبابت
فهمید همه طرز طهارت، رسم و ره ِ پاکیزگی غسل جنابت
ایران ز جهالت شده، گهوارهی لای لای
عمریست که خوابیدهای باز هم همه لای لای
* * *
یا رب این رهبر ایران به کجا رفت خرش
جت و طیاره و ماشین شده دائم سفرش
یک زمان زلف حرام بود ولی ریش ثواب
حال بنگر تو بر این کاکل چین چین شکنش
* * *
برخود حلال کرده و بر دیگران حرام
گردد شبانه حقهی تریاک دست به دست
* * *
بوی خون میدهد آن خرقه و آن عمامه
زلف و عمامه به هم پیراستهای
وعظ می کردی تو از آتش دوزخ، حذر از مال حرام
خود حرام خوردی و ریش و سبیل آراستهای
* * *
عمامه به سر کن، سبیل خویش بیارا
زلف سر خود شانه بزن، ریش بیارا
تسبیح به دست گیر و سپس خرقه به تن کن
با مکر و کلک مجلس خود بیش بیارا
فریاد بکش، لرزه کند مسجد و منبر
کن موعظه با سرزنش و نیش بیارا
ملت به سر و سینه زند، یا بکند غش
این حیله برای دل تو هست، گوارا
گر ملت خود، ظلمت شب، گشنه بمیرد
با نفت وطن ملت بدکیش بیارا
دیدیم ز تو اکنون که مسلمانی، همین است
با خون و کفن، ناله و تشویش بیارا
* * *
سر منبر نشستهای چو گراز
ظاهراً مینمایی عجز و نیاز
مینشینی ز عدل میگویی
تو خودت فتنه هستی از آغاز
* * *
گریم بر آن کودک دردانهی ملت
شیر نیست ولی حسرت یک نان و پیاز است
شاه رفت، بگو ثروت ایران به کجا رفت
ای شیخ که در طینت تو این همه آز است
جلاد وطن با دل پرکینه و با پنجهی خونین
با قامت بی شرم و حیا رو به نماز است
این قاتل خونخوار ندارد خبر از خویش
دست ها به هوا داده و در راز و نیاز است
عمری به فنا داده که از مکتب ابلیس
در رشتهی بیدادگری شعبده باز است
مادر، «آرامش ایران» را داروی دل دردمند خود میداند:
این خاک وطن پر زغم و رنج و عذاب است
آرامش ایران به دلم، داروی خواب است
تا کسی روی زیبای مادر را ندیده باشد و در عمق چشمهای مهربانش خیره نشده باشد، درک نمیکند که او چقدر صادقانه عمق وجودش را در شعرش بیان کرده است.
خاک ایران همه خون شد، چه بگویم چون شد
من فدای همهی مادر خونین کفنان
* * *
باعبانان رفت، گل پژمرد، بستان شد خزان
من فدای مادر پیر، طفل آواره، عروس نوجوان
او ضمن آن که ماهیت حاکمان را رو میکند و حکومتشان بر ایران را مایه ننگ میداند، مبارزه با آنان را وظیفهی هر ایرانی میداند:
که گمان داشت وطن این همه ویران گردد
موسوی خامنهای صاحب ایران گردد
که خبر داشت که روبه صفتان شیر شوند
پهلوانان وطن بسته به زنجیر شوند
به فنا رفت همه عصمت و حیثیت ما
تا به کی بنگریم این خاک زبر زیر شود
آن که خورده ست همه عمر از من و تو خمس و زکات
ننگ باشد که به ما صاحب تدبیر شود
چه شد آن ملت و ملیت ما حیف نبود
اردبیلی به وطن صاحب شمشیر شود
مرد و مردانه به پا خیز دفاع کن ملت
مگذار هموطن تو سپر تیر شود
از نوک خامهی خود خون نریزیم غلط است
با چنین گربه صفتها نستیزیم غلط است
مادر با مشکلات و موانع راه آشنا است، از دست «دنیای دون» شکایت دارد و میداند که ما تنهای تنهائیم:
من از دنیای دون دارم شکایت
نکرد از ملت ما کس حمایت
تو پول نفت از ایران ربودی
ز کس بردی و بر ناکس سپردی
اما مادر یپوسته دلش با فرزندان میهن است، با آنانی که برای رهایی میهن خود میجنگند. او چون مادری که رسم راه رفتن به فرزند خود میآموزد، رسم مبارزه را به آنها گوشزد میکند:
...
تو که فرزند وطن هستی، دلیرانه بجنگ
کشتن دشمن ایران همه بر دوشت باد
غیرت مرد به مردانگی و همت اوست
زور بازوی تو پیوسته در آغوشت باد
ای که از بهر وطن، هستی آمادهی جنگ
خون دشمن به قدح گر بخوری نوشت باد
* * *
بپاخیز و بشکن در بسته را
رها کن جوانان دلخسته را
اگر مردی، در زندگی راد باش
به آسایش دیگران شاد باش
مادر، از آنجایی که دشمن را خوب میشناسد، خود و دیگران را برای رویارویی با هر مصیبی آماده میکند:
یکی بر سفرهی خود آرزوی نان جو دارد
یکی در خوان رنگیناش کباب و آبجو دارد
قلم گریان، وطن آشفته است، من با تو میجنگم
تو هم هر چه دلت خواهد بکن، با این دل ِ تنگم
سوگند مادر نیز سوگندی معمول نیست. آنچه برای او جنبهی تقدس دارد نیز غیر متعارف است. مادر به محبس تنگ و تاریک فرزندانش و زنجیر و دستنبد و پابند و چشمبند آنها سوگند یاد میکند. مادر رخ و لبخند و چشم و تن عزیزانش را شایسته سوگند میداند و کیفر سخت جانیان را گوشزد میکند:
قسم میخورم بر دل پاک تو
بدان محبس تنگ و نمناک تو
قسم بر رخ تو، به لبخند تو
به زنجیر دستبند و پابند تو
...
قسم بر تن ناله و زار تو
قسم بر رخ زرد رخسار تو
قسم میخورم، عزم تو جُند تو
که سوگند بر چشم و چشم بند تو
قسم بر کسانی که مفقود شد
ز جور و جفای تو نابود شد
جوانان زندان و معیوب جنگ
که هستند از این زنده بودن به تنگ
به روح جوانان آغشته خون
که در دشت و دره شدند سرنگون
به اشک یتیمان ایران قسم
به خاک خوزستان ویران قسم
قسم بر رخ چون گل دختران
گرفتار دست تجاوزگران
...
به آن اشک چشم چو باران قسم
به بدبختی کل یاران قسم
قسم میخورم بر زمین و زمان
تلافی کنیم آشکار و نهان
عدو را به زودی به گیر آوریم
ز منبر کشیم و به زیر آوریم
وطن را دگر باره ایران کنیم
بسازیم و خاک دلیران کنیم
به فردوسی سوگند و هم گفتهاش
به این بیت چون دُر ناسفتهاش
چنانش بکوبیم به گرز گران
که فولاد کوبند آهنگران
مادر از غربت خویش و عشق به وطن میگوید:
زادگاهم ز ازل خاک نمین
مردمانش همه پاک است و امین
گل سرخ است، گلاب است وطنم
معدن گوهر ناب است وطنم
بوی عطر وطنم میآید
پرسد اشرف تو چرا تنهایی
که تو ای هموطنم از مایی
من ندانم که در این شهر غریب
تو کجا هستی و ناپیدایی
غم مخور بر غم تو چاره کنم
صبر کن، دشمن، صدپاره کنم
بازگویم که فدای وطنم
زنده باد هموطنم
مادر چون هزاران مادر داغدیده، همچنان در این آروزست که:
جلاد تیز چنگ زمان گر به دام من
افتد، ثنا کنم، شده دنیا به کام من
یا خود به گور میبرم این قلب پر ز خون
یا گیرد از خمینی تمام انتقام من
ایرج مصداقی
۲۳ اسفند ۱۳۸۵
irajmesdaghi@yahoo.com
متن صورت جلسهی دادگاه تشریفاتی رژیم برای توجیه قتل وحشیانه بهناز شرقی نمین
بسم الله الرحمن الرحیم
متهم: محمدرضا جبلی، فرزند اسد، متولد ۱۳۴۰ دارای شناسنامه شماره ۷۸ صادره از شهریار عضو بسیج ساکن شهریار.
موضوع اتهام: سهل انگاری در انجام وظیفه محوله که منجر به فوت خانم بهناز شرقی نمین گردید.
تاریخ رسیدگی: ۱۰/۷/۶۲
مرجع رسیدگی: دادگاه شعبه ۱۴۱ کیفری یک پاسداران مرکز.
تاریخ و محل وقوع: ۲۷/۱۲/ ۶۱ جلوی درب زندان قزلحصار.
بعد از تشکیل جلسه دادگاه و رسمیت یافتن آن و قرائت کیفرخواست و استماع اظهارات و دفاعیات متهم که مشروح آن در صورت جلسه دادگاه مندرج و مضبوط است به شرح ذیل مبادرت به صدور رأی مینماید.
با توجه به محتویات پرونده و اظهارات متهم و گزارش موجود و تحقیقات انجام شده مبنی بر این که در مورخه ۶۱/۱۲/۲۷ خانمی به نام بهناز شرقی نمین جهت ملاقات با برادرش که در زندان بوده به درب ورودی(محل تردد اتومبیلها) زندان قزل حصار مراجعه میکند و با توجه به این که آن روز ملاقات نبوده و با تأکید تقاضا میکند که برادران انتظاماتی جلوی درب با مسئول زندان تماس بگیرند و اظهار کرده آقای رحمانی(مسئول زندان) به من گفته امروز بیایم ملاقات میدهد. متهم فوق الذکر که مسئول انتظامات جلوی درب بوده به او میگوید از محوطه بیرون برو تا تماس بگیرم و موضوع را به مسئول زندان بگویم. لازم به ذکر است که درب ورودی آن قسمت برقی و کشویی میباشد که دارای قطر نسبتاً زیادی هم هست. وقتی متهم به طرف اطاق نگهبانی میرود که هم آیفون بزند و موضوع را سئوال کند و هم دگمه درب را مختصری در آن باز بوده برای بسته شدن بزند به خانم مزبور دستور میدهد بیرون برود او هم از محوطه خارج میشود و بنا بر قرائن و شواهدی پس از خارج شدن پشت درب ایستاده و از فاصله مختصری که باز بوده داخل را نظاره میکرده و چون محل نگهبانی کاملاً روبروی درب واقع نشده و قطر درب هم نسبتاً زیاد است و مقدار کمی باز بوده متهم که کلید را زده متوجه نمیگردد که آن خانم سرش را در آن فاصله از درب قرار داده وقتی دگمه را فشار میدهد و درب بسته میشود ناگهان فریاد بچهای که همراه آن خانم بوده برخاسته و از طرف دیگر درب هم تکان شدیدی میخورد و یکی از افرادی که در آنجا بوده به نام افتخاری میگوید درب را باز کن و قتی درب را باز میکند متوجه میشوند سر خانم بین درب و میله آهنی و قسمتی از جدار چارجوب قرار گرفته و له شده است که بلافاصله او را به داخل منتقل ساخته و میبینند در اثر فشار و له شدن صورت و ضربه به سر فوت کرده است. از مجموع بررسی و تحقیقات معموله چنین استنباط میشود که متهم متوجه حضور خانم در داخل محوطه بوده است و به او دستور خارج شدن میدهد و نیمه باز بودن درب هم به خاطر همان بوده است و گرنه میتوانست درب را قبل از خروج کاملاً ببندد و خانم مراجعه کننده را از درب دیگر به بیرون هدایت نماید و در این مورد هم میبایست از خارج شدن وی ا طمینان حاصل کند و او که مدعی است من به او گفتم بیرون برو میخواهم درب را ببندم میبایست اطمینان از خروج و عمل کردن به اخطار را حاصل نماید. سپس اقدام به زدن دگمه برقی نماید و وقتی درب بیشتر باز بوده و بنا بر اظهارات متهم در پرونده وقتی به او گفته سرت را بیرون بکش احتمال داده که صدای او را نشنیده باشد و لذا میگوید چون این احتمال را دادم به برادر افتخاری گفتم به او بگوید که سرش را بیرون بکشد و نامبرده هم اظهار کرده من نیز به او گفتم خانم سرت را بکش بیرون به هر حال متهم با اطمینان به این که خانم توجه کرده و سر خود را بیرون برده است کلید را زده است. لکن احساس این اطمینان ضعیف بوده و نامبرده با توجه به مسئولیتی که داشته و نیز برقی بودن درب و خطر داشتن آن ملزم به دقت بیشتری بوده است. البته در مجموع خانم مراجعه کننده هم در این رابطه ظاهراً بی تقصیر نبوده است زیرا اولاً آن درب اصلاً محل مراجعه افراد عادی نبوده و میبایست از درب دیگری مراجعه میکرده و ثانیاً با تحقیقی که به عمل آمده درب برقی به هنگام بسته شدن دارای صدای نسبتاً زیادی است که در اثر اصطکاک بر روی ریل به وجود میآید و به صورت آهسته بسته میشود و به طوری سرعت ندارد که فرصت انجام عمل را با سرعت زیاد خودش سلب نماید که در مجموع چنانچه آن خانم مطلع سازد. با لحاظ این تخلفات از ناحیه خانم مراجعه کننده به هر حال متهم فوق در وظایف محوله رعایت احتیاط لازم را معمول نداشته است و این سهل انگاری منجر به فوت خانم بهناز شرقی نمین گردید. اولیا دم در جلسه دادگاه مدعی بودند که متهم به خانم گفته است برو بیرون وگرنه خوردت میکنم که نتیجتاً مدعی عمد بودند لکن با تحقیقاتی که به عمل آمده و نیز عدم ارائه دلیل کافی از سوی اولیاءدم و با توجه به سائر قرائن و امارات و عدم خصومت شخصی بین متهم و مقتوله دادگاه نوع قتل را خطایی محض تشخیص داده و با لحاظ اقرار صریح متهم که حادثه در اثر عمل او به وقوع پیوسته باستناد مواد ۲ و ۳ و ۶ و ۱۵ قانون دیات محکوم است به پرداخت یک دوم دیه کامل به اولیاءدم که با انتخاب یکی از امور ششگانه و با تراضی طرفین در صورت عدم دسترسی به عین آنها میتوانند یک دوم قیمت یکی از آنها را تا مدت ۳ سال پرداخت نماید. ضمناً اولیاءدم که در دادگاه معرفی شدند عبارتند از پدر و مادر به نامهای ایاض شرقی و اشرف سرهنگ پور و دو فرزند به نامهای نیلوفر و نیما و شوهر به نام روحالله امیربشیری هر یک نسبت به سهم خود کما فرضالله دادسرا رأی صادره را ابلاغ و اجرا نماید.
مشاور دادگاه رئیس دادگاه شعبه ۱۴۱ کیفری یک پاسداران مرکز