آسیه امینی در روز ۳۰ بهمن ۱۳۸۵ خبر کوتاهی را روی وبلاگش گذاشت، اما بزرگی و عمق فاجعه که میبایست دنیایی را تکان میداد، در کشور ما آب را از آب هم تکان نداد. در خارج از کشور هم دغدغهی بسیاری در این روزها مبارزه با «امیرپالیسم آمریکا» است و به این خرده ریزها کاری ندارند. از کسانی که مدعی حمایت از حقوق کودکان و .. هستند نیز صدایی بر نیامد. ما به کجا میرویم؟
آسیه امینی مینویسد:
بهزاد ۱۲ ساله است. پدر و مادرش سالها پیش از هم جدا شده اند. بهزاد پیش دایی و زن دایی زندگی می کند. دو آشنا - دو پسر جوان از آشناهای دور- چند روز پیش به خانه دایی می روند و می خواهند با بهزاد به گردشبروند(یا به بهانه ای شبیه این). و می روند.
چند روز بعد بهزاد در شرایطی پیدا می شود که بارها به او تجاوز جنسی شده است. تمام تن و حتا صورتش با سیخ داغ و سیگار سوزانده شده. به او کراک تزریق شده است و آنچه به ذهن کسی ممکن است نرسد! بر سر این بچه آمده است.
بهزاد تا حالا در همین چند روز گذشته سه بار عمل جراحی شده است. وضع جسمی او هم به خاطر شکنجه هایی که دیده است و هم به خاطر تجاوزهای مکرر جنسی بسیار وخیم است. بهزاد در همدان بستری است و ظاهرا فعلا ممنوع الملاقات است.
خبرنگارانی که می خواهند خبرش را کار کنند و عکسش را، خبرم کنند. http://varesh.blogfa.com/
آسیه امینی دوباره مینویسد:
حرفي براي گفتن نيست. مدتها دل دل كردم كه آيا اين تصوير رو منتشر كنم اينجا يا نه. و با توجيه دوستي كه مي گفت ديدنش شايد تلنگري باشه براي ما كه بي خيال نگذريم از اتفاقي كه در كنار گوشمون رخ مي ده، منتشرش مي كنم.
قبلا در مورد بهزاد كه در بيمارستاني در همدان بستريه نوشتم. روزنامه اعتماد ملي هم خبرش رو پي گيري كرد . اين تصوير رو دوستي از همدان فرستاد كه از اول پيگير ماجرا بود . و جا داره ازشون تشكر كنم.
اگر اين تصوير ناراحتتون مي كنه. مي تونين اين صفحه رو ببندين. ولي يادمون باشه كه اين فيلم نيست كه با بستن يك صفحه تموم بشه. اين بخشي از يك واقعيت تلخه.
واقعيتي از همون دست كه خبراشو مي خونديم و مي خونيم. مثل بچه هاي مثله شده اي كه توسط بيجه مورد شكنجه و تجاوز قرار گرفتن. بيجه اعدام شد اما اين داستان همچنان، مثل يه سريال دنباله داره.» http://varesh.blogfa.com/
آیا دیدن عکس بهزاد میتواند «تلنگری باشد برای شما که بیخیال نگذرید»؟ آیا رنجی را که او متحمل شده و تا آخر عمر بر روح و جسم خود حمل میکند، درک میکنید؟ آیا او میتواند تا آخر عمر در آینه نگاه کند؟
خبر فرار شهرام جزایری روزنامههای رژیم را پر کرده است. مقامات قضایی و انتظامی رژیم دم به ساعت مصاحبه میکنند. چهرههای سیاسی باندهای رژیم به صحنه آمدهاند اما کسی از این کودک چیزی نمیگوید. از رنجی که بر او رفته سخن نمیگوید. گزارش این جنایت فجیع در روزنامه اعتماد ملی آمده است. در آدرس زیر میتوانید ببینید. http://www.roozna.com/Negaresh_site/FullStory/?Id=31804
همه چیز را با توطئهی سکوت برگزار میکنند. آیا وظیفهی من و شما نیست که کاری انجام دهیم؟ لحظهای درنگ کنید در ذهن خود به این سؤالات پاسخ دهید.
سادیسمی که این کودک قربانی آن است از کجا ناشی شده است؟ این خشونت چگونه در جامعه رشد کرده و نهادینه شده است؟ آیا اعدام و سنگسار و شلاق زدن در ملاءعام باعث اشاعه این نوع وحشیگری ها در جامعه نشده است؟ توجه کنید:
این جنایت در همدان اتفاق افتاده است، یادم هست در ۲۶ بهمن سال ۱۳۶۸ مقامات قضایی رژیم پس از گردن زدن سه نفر، سر دو نفر از آنها را بر روی مقبره ابوعلی سینا دانشمند بزرگ ایرانی قرار دادند و پیکر بدون سر اعدام شدگان را با جراثقال در شهر گردانند. خبرش در روزنامههای رژیم آمده بود؛ آیا مشاهدهی این توحشها در ذهن جامعه تأثیر نمیگذارد؟ آیا سرمنشاء جنایاتی که هر روزه در ایران صورت میگیرد، رژیم ضدبشری جمهوری اسلامی نیست؟ آیا خطر بزرگ ادامه حاکمیت جمهوری اسلامی نیست؟ برای حل معضلات از این دست چه باید کرد؟ میبخشید اگر لغزشی هست، خیلی تند و سریع نوشتم.
ایرج مصداقی
۶ اسفند ۱۳۸۵
Irajmesdaghi@yahoo.com