ایرج مصداقی  
تماس
زندگینامه
از سایت‌های دیگر
مقاله
گفت‌وگو
صفحه‌ی نخست


سنگ بنای سه دهه کشتار و جنایت

ایرج مصداقی

نشریه آرش در سپتامبر ۲۰۰۶ از طریق ایمیل سؤالاتی را در ارتباط با کشتارهای انجام گرفته از سوی رژیم جمهوری اسلامی در سه مرحله مطرح کرده و خواهان نظر و موضع من در قبال این سه مرحله‌‌ی کشتار ( در زمان وقپع آن‌ها و حال) شد. آن‌چه در زیر می خوانید پاسخ من به سؤالات مزبور است. در این پاسخ‌ها تلاش کرده‌ام به اختصار دیدگاهم را شرح دهم. این پرسش و پاسخ در نشریه شماره‌ی ۹۷ آرش برای اولین بار درج شده است.

 

 

سؤال: کشتار سردمداران و بلندپایگان رژیم ستم‌شاهی در روزهای اول انقلاب

 

 

پاسخ: ماهیت اعدام های انجام گرفته در سال های ۵۷- ۵۸ با آن چه در سال های بعد به وقوع پیوست متفاوت است. این دو را نمی توان یکسان در نظر گرفت.

توجه داشته باشید در اعدام های انجام گرفته در سال های ۵۷-۵۸ ژنرال های ارتش، ساواکی ها، شکنجه گران، وزرا، وابستگان دستگاه نظامی و سیاسی سلطنت که بعضاً در جنایت و کشتار و چپاول اموال ملی و نقض حقوق بشر دست داشتند مورد مجازات قرار گرفتند. البته در آن دوران نیز تعداد زیادی که هیچ گناهی نداشتند و یا اعمالی مرتکب نشده بودند که شایسته تحمل چنان کیفری باشد مانند خانم فرخ رو پارسا، دکتر عاملی تهرانی و ... نیز متأسفانه اعدام شدند.

بسیاری از آن ها که اعدام شدند بر اساس معیارهای شناخته شده بین المللی می بایستی در مقابل دستگاه قانون و عدالت به محاکمه کشیده می شدند. انتقاد من چنانچه یک بخش از کتاب «نه زیستن نه مرگ» را نیز به آن اختصاص دادم به نحوه برخورد با آن هاست و نه آن که معتقد باشم آن ها بیگناه بودند. اجرای عدالت حکم می‌کرد که آن ها به خاطر جرائمی که انجام داده بودند در مقابل قانون و هیأت منصفه بایستند. آن ها طبق معیارهای بین المللی مجازات نشدند. آن ها از حقوق انسانی خود چون حق دفاع، برخورداری از وکیل مدافع، برخورداری از آیین دادرسی مدنی و ... محروم بودند.

این مایه شرمساری و سرافکندگی است. در این زمینه مخالفانی که دم از برقراری عدالت می زدند کارنامه روشنی از خود به جای نگذاشتند. هیچ نیروی سیاسی آن موقع به طور آشکار و علنی به این روند اعتراضی نکرد که هیچ، پشتیبانی هم می کردند. من در چاپ جدید کتاب «نه زیستن نه مرگ» شمه ای از موضع گیری‌های شرم آور گروه های سیاسی در این زمینه را آورده ام. من نیز به سهم خود در این مورد مسئولم. من تافته جدا بافته نبوده و نیستم. هرچند به لحاظ سنی، فهم و درک و موقعیت اجتماعی در جایگاهی قرار نداشتم که اعتراض کنم ولی همین که پیروی می کردم کافیست و می بایستی از خود انتقاد کنم.

از نظر من سنگ بنای کشتارهای وسیع سال های اولیه دهه ۶۰ و ۶۷ در اعدام های اول انقلاب گذاشته شد. وقتی که دادگستری و آیین دادرسی را از بین بردند و کسی اعتراضی نکرد، وقتی افراد را بر اساس عناوین غیر قضایی و قرون وسطایی مثل محارب با خدا و مفسد فی الارض به جوخه ی اعدام می سپردند و کسی دم بر نیاورد، وقتی روحانیون حوزه های علمیه دستگاه قضایی را به زیر سیطره خود در آوردند و کسی اعتراضی نکرد، بایستی منتظر جنایات بعدی می بودیم. اما در آن زمان همه مست انتقام از سران رژیم گذشته بودیم.

امروز همه از خاوران و خاوران ها می نالیم، اما سنگ بنای خاوران و دیگر گورستان‌های بی‌نام و نشان کشور روزی گذاشته شد که در بهار انقلاب، بهشت زهرا از دفن جنازه‌ی اعدام‌شدگان وابسته به رژیم پهلوی امتناع کرد و خانواده‌ی‌ آن‌ها مجبور به دفن عزیزانشان در دره‌های اطراف تهران شدند.

خلخالی در این مورد می‌گوید: «جنازه‌‌‌های اعدامی‌ها را به بهشت زهرا راه نمی‌دادند و مردم مانع می‌شدند می‌گفتند که ارواح شهدای ما ناراحت می‌شوند؛ لذا جنازه‌ها را به پشت کهریزک بردند و در آن‌جا دفن کردند. بعد از مدتی، خبر آوردند که جنازه‌ها را از آن‌جا نیز خارج کرده‌اند. مردم عصبانی و شهید داده می‌گفتند: این‌ها کافرند و نباید در این‌جا و در اراضی مسلمانان دفن شوند. سرانجام، تصمیم گرفته شد که آن‌ها را در دره‌های اطراف دفن کنند و به همین ترتیب هم عمل شد».[1][1]

</>هنگامی که سرلشکر ایرج مطبوعی با نزدیک به یک قرن سن در مقابل جوخه‌ی اعدام ایستاد و کسی اعتراض نکرد باعث شد که بعدها صدها نفر را روی برانکارد، روی پتو و به فجیع‌ترین شکل به قتل برسانند. سکوت در برابر اعدام ظالمانه‌ی خانم فرخ‌رو پارسا وزیر آموزش و پرورش نظام شاهنشاهی به جرم  "اشاعه‌ی فساد " ، راه را برای اعدام و کشتار هزاران دختر نوجوان و دانش آموز و زن دانشجو، کارگر، کارمند، خانه‌دار، پیر و جوان، متأهل و مجرد، باردار و بچه‌دار به جرم  "مفسد فی‌الارض و محارب با خدا" باز کرد.

وقتی هادی غفاری تیر به گردن هویدا زد و بانگ مخالفتی برنخاست. زمینه شلیک در رحم زنان و بیضه مردان در سال های بعد به وجود آمد.

حتا وقتی باندهای سیاه رژیم، خارج از چارچوب دادگاه‌های انقلاب، به شکار قربانیان خود همچون مداح مشهور سیدجواد ذبیحی و تقی روحانی گوینده رادیو تلویزیون پرداختند، موضوع با سکوتی تأیید‌آمیز مواجه شد. هنگامی که ادامه‌ی این حرکات در قتل‌های زنجیره‌ای نمود پیدا کرد، داد همه را در آورد.

متأسفانه در جامعه ما و در میان نیروهای سیاسی بحث حقوق بشر جا نیافتاده است. در روابط تشکیلاتی هیچ یک از گروه های سیاسی ایرانی، حقوق بشر و معیارهای شناخته شده آن رعایت نمی شود. تأکید روی رعایت حقوق بشر از نان شب هم برای ما واجب تر است.

 

 

سؤال: کشتار بخش وسیعی از رهبران، کادرها و هواداران سازمان‌های سیاسی مخالف در سال ۱۳۶۰ تا ۶۴

 

 

پاسخ: در دوران پس از ۳۰ خرداد ۶۰ گاه روزانه صدها نفر به جوخه اعدام سپرده می شدند. در مواردی حتا هویت افراد احراز نمی شد و از خانواده ها درخواست می شد که برای شناسایی فرزندانشان به پزشک قانونی و یا دادستانی مراجعه کنند. در آن دوران کودکان نابالغ نیز به جوخه اعدام سپرده شدند. در تاریخ بارها دیده شده است که در جنگ ها و به ویژه انواع قومی و مذهبی آن، کودکان اولین قربانیان بوده اند. ولی تاریخ معاصر به یاد ندارد که در دادگاه های رسمی یک حکومت کودکان را به اعدام محکوم کرده باشند. این حد از وحشیگری و سبعیت در هیچ کجا دیده نشده بود. اما برخلاف آن چه در مقدمه سؤال آمده که «در سال ۶۰ کاربدستان رژیم اسلامی، کشتار بخش وسیعی از مخالفان سیاسی کمونیست و مذهبی مخالف خود را – در مقابل سکوت بخشی دیگر- آغاز کردند.»،[2][2]این جنایت بزرگ با سکوت "بخش" مورد نظر شما مواجه نشد. تاریخ به این شکل نبوده است. "بخش" مورد نظر شما فقط سکوت نکرد. به توجیه تئوریک این جنایت پرداخت. حمایت وسیعی از آن به عمل آورد و ضمن آن که از توش و توان تشکیلاتی خود برای جا انداختن و توجیه این جنایت در اذهان مردم استفاده کرد، خواستار تشدید و تداوم آن شد. حتا با افتخار اعلام کردند که هرگونه اطلاعی پیرامون فعالیت گروه های ضد انقلاب را به نهادهای دولتی گزارش می دهند.

رقیه دانشگری و فرخ نگهدار رهبران سازمان اکثریت برای توجیه نیروهایشان که ظاهراً در ارتباط با کشتارهای وسیع رژیم مسئله دار شده بودند، می نویسند:

«قبل از این که به مسئله ی اعدام تعدادی از دختران و پسران جوان توسط دادگاه انقلاب بپردازیم[منظور اعدام کودکان و نوجوانان است] لازم است اول به عوامل و شرایط به وجود آورنده این قبیل خشونت ها توجه کنیم و مسئله را نه صرفاً از جنبه عاطفی و اخلاقی- که به نوبه خود حائز اهمیت است- آن چنان که ضد انقلاب سعی در عمده کردن آن دارد، بلکه از زاویه ی مصالح و منافع انقلاب بررسی کنیم. هواداران سازمان در موقعیت خطیر کنونی باید وظایف خود را هوشیارانه تر و قاطعانه تر از پیش انجام دهند. افشای دسیسه های ضد انقلاب و شناساندن سیاست های ضدانقلابی گروهک ها در محیط کار و در میان خانواده ها و در هر کجا که توده حضور دارند جزو وظایف مبرم هواداران مبارزه است»[3][3]

تازه این ها حرف هایی است که علنی در نشریه زده اند، به طور غیرعلنی چه کرده اند و چه گفته اند، خدا می‌داند.

آن ها کشتار های وسیع را به رژیم تبریک می گفتند و خواستار ادامه آن می شدند:

«سرکوب قاطع تروریست هایی که با اعمال جنایتکارانه خود نابودی انقلاب را طلب می کردند یک ضرورت مبرم بود. هر نوع تردیدی در این زمینه مسلماً به سود ضدانقلاب تمام می شود. نیروهای انقلابی می بایستی ضمن خویشتن داری و پرهیز از سراسیمگی و شتاب زدگی شرکت کنندگان مستقیم در عملیات تخریب و ترور را با قاطعیت تمام سرکوب نمایند.» [4][4]

شما می دانید رژیم در آن دوران در سطح داخلی و بین المللی تا کجا به چنین توجیهاتی نیاز داشت.

و یا :

«آری این انقلاب است که در جریان بالندگی ناخالصی ها را به دور می ریزد و خائنین را در زیر گام های سنگین و استوار خود له می کند.»[5][5]

ویا به صراحت حزب توده و سازمان فدائیان اکثریت در اعلامیه ای مشترک با معرفی جانیان به عنوان "خلق" نوشتند:

«خلق حق دارد و باید این دشمنان سوگند خورده ی انقلاب را، بدون کوچکترین مماشات سرکوب کند.»[6][6]

حتا به صراحت اعلام داشتند که نیروهای حزب توده و اکثریت در درگیری های آمل دوش به دوش نیروهای رژیم شرکت داشته و دو نفر از آن ها از ناحیه سر و شکم مجروح شده اند.

مصاحبه هایی را که با شکنجه و عذاب از زندانیان گرفته می شد و گاه انجام آن شرط اجرای حکم اعدام در مورد زندانیان بود را به حساب حقانیت رژیم گذاشته و از آن ها حمایت به عمل می آوردند.

در این دوران من خود از نزدیک شاهد جنایات روزمره ی رژیم بودم. دوستانم را برای رفتن به جوخه های اعدام بدرقه می کردم و یا نامشان را در روزنامه و نشریات و اخبار رسیده می خواندم و می شنیدم.

خودم نیز مدت ها در انتظار این بودم که یکی از قربانیان جوخه های اعدام رژیم باشم. در مواقعی به خاطر فشارهای زیادی که متحمل می شدم آرزو می کردم که ای کاش یکی از قربانیان جوخه های اعدام رژیم بودم. از این که می دیدم و می شنیدم افرادی در لباس مبارزه و ترقی خواهی و ... پر پر شدن عزیزانم را "ضرورت انقلاب" و شرحه شرحه شدن بدن هایشان زیر کابل را شایعه "ضد انقلاب" معرفی می کنند از خشم به خود می پیچیدم و نفرت سراسر وجودم را فرا می گرفت.

بعدها وقتی نوبت آسیاب سرکوب به آن ها رسید و تیغ رژیم بر گردن آن ها هم فرود آمد، اصلاً خوشحال نشدم. هیچ گاه آرزو نکردم که کسی "زیر گام های سنگین و استوار" انقلاب له شود. امروز خوشحالم که در آن روزها احساس شادی و شعف نداشتم که هیچ با قربانیان جدید رژیم که در حق من و دوستانم ظلم کرده بودند به عنوان یک انسان همدردی هم می کردم. البته منتی بر کسی نیست وظیفه ام بود که چنین کاری کنم و قبل از هر چیز به روح و روان خودم خدمت کردم.

 

 

سؤال: کشتار بزرگ تابستان ۶۷

 

 

پاسخ: از نظر من واکنش نیروهای سیاسی به قتل عام ۶۷ هم مسئولانه نبود. اگر صادقانه به قضایا نگاه کنیم موضوع به گونه دیگری بوده است. توجه داشته باشید در سوم شهریور ۶۷ مسعود رجوی با ارسال تلگرامی به دبیرکل سازمان ملل خبر از حکم و دستخط خمینی مبنی بر قتل عام زندانیان سیاسی داد. در این تلگرام آمده است:

«طبق اطلاعات موثق، خمینی چند هفته پیش طی حکمی به خط خودش، دستور اعدام زندانیان سیاسی مجاهد خلق را صادر کرده و متعاقباً همزمان موج گسترده ی دستگیریهای سیاسی در شهرهای مختلف، اعدام جمعی زندانیان سیاسی که بسیاری از آنان دوره محکومیتشان پایان یافته، آغاز گردیده است. به عنوان مثال فقط در روزهای ۲۳، ۲۴ و ۲۵مرداد، ۸۶۰ جسد از زندانیان سیاسی اعدام شده از زندان اوین تهران به گورستان بهشت زهرا انتقال داده شده است»

اما هیچ یک از گروه های سیاسی رقیب مجاهدین وقعی به آن ننهادند و کوچکترین اعتراضی به این روند نکردند. این نامه دو روز پیش از شروع قتل عام زندانیان مارکسیست نوشته شده بود. تصور اولیه این گروه ها چه بسا این بود که به خاطر عملیات فروغ جاویدان، تنها مجاهدین شامل این قتل عام می شوند. صدای اعتراض زمانی برخاست که در اولین ملاقات گروه های سیاسی متوجه شدند که اعضا و هواداران خودشان نیز هدف این قتل عام وحشیانه قرار گرفته اند. متعاقب این تلگرام در شهریور سال ۶۷ درست در روزهایی که زندانیان چپ اعدام می شدند، تظاهرات های گسترده ای از سوی مجاهدین در شهرهای اروپایی و آمریکایی برگزار شد حتا در آمریکا یک هوادار مجاهدین به نام مهرداد ایمن در اعتراض به این جنایت بزرگ خودسوزی کرد ولی هیچ اقدامی از سوی گروه های رقیب مجاهدین که موضوع را فقط در حد زندانیان مجاهد تلقی می کردند، دیده نشد. در این جا می توان از «سکوتی» که در ابتدا از آن نام بردید، یاد کرد. واقعیت این است که زندانیان مجاهد در آن روزها در پیش نظر گروه های سیاسی قتل عام شدند و آن ها چشم بر این جنایت بزرگ بستند و بعد سرنوشت مشابهی برای زندانیان مارکسیست رقم زده شد ولی بازهم چون نیروهای سیاسی تصور این را نمی کردند که زندانیان مارکسیست نیز آماج وحشیگیری رژیم قرار گیرند، سکوت کردند.

شاید امروز گردانندگان تشکیلات های سیاسی مدعی شوند از آن جایی که ما به اخبار منتشر شده از سوی مجاهدین باور نداشتیم، نمی توانستیم موضع گیری متناسب و به موقع انجام دهیم. اما توجه داشته باشید «عفو بین الملل» در ۱۱ شهریور ۶۷ با توجه به اطلاعات دریافتی در اعتراض به اعدام های سیاسی در ایران بیانیه ای صادر کرد و خواستار اقدام فوری برای توقف این اعدام ها شد. حتا برخوردهای بعدی گروه های سیاسی نیز به روشنی نشان داد که اعتقاد جدی به مقوله ی حقوق بشر ندارند.

باور کنید اگر قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ تنها منحصر به زندانیان مجاهد باقی می ماند، امروز بسیاری حتا آن را در سیاهه ی جنایات رژیم نیز قرار نمی دادند. چه بسا بسیاری از همین مراسم های نیم بندی که امروزه این جا و آنجا برگزار می شود و هر سال از تعداد شرکت کنندگان در آن کاسته می شود هم برگزار نمی‌شد. البته برخورد مجاهدین نیز به گونه ای دیگر زیر سؤال است. آن ها نیز هیچ نامی از قتل عام شدگان غیرمجاهد نمی برند، یادی از آن ها و پروسه اعدامشان نمی کنند. وقتی کتابی را منتشر می کنند که نام آن «قتل عام زندانیان سیاسی» است و در آن نامی از زندانیان قتل عام شده غیر مجاهد دیده نمی شود، این پرسش ایجاد می شود که آیا آن ها زندانی سیاسی نبوده اند؟

نگاه کنید امروز بخشی از کسانی که بر اساس مد روز و نه اصول و پرنسیب از خشونت به کار گرفته شده در اوایل انقلاب و در رابطه با ژنرال های ارتش شاه و فرماندهان حکومت نظامی که سینه های مردم را نشانه رفته بودند، انتقاد می کنند، هیچ صحبتی از خشونتی که در رابطه با رزمندگان مجاهد (که در عملیات فروغ جاویدان به اسارت در آمده بودند) به کار گرفته شد، نمی کنند. این دوگانگی را چگونه می توان توجیه کرد؟ آیا رزمندگان مجاهدی که خود بهتر می دانید لااقل کسی نمی تواند در صداقت شان تردیدی به خود راه دهد، از ژنرال هایی که سینه مردم را نشانه می رفتند، بدترند؟

آیا نبایستی به اعدام رزمندگانی که اسیر شده بودند و یا مردمی که در شهرهای مرزی به آن ها پیوسته بودند و اسیر انتقام گیری رژیم شدند و در ملاءعام، از درخت و در میادین شهر به دار آویخته شدند، اعتراض کرد؟ برای آن ها حتا دادگاه های نیم بند رژیم هم برگزار نشد. این که دیگر شایعه نیست. عکس های آن موجود است. گیرم که ما با خط سیاسی جریانی مخالف هستیم، اما چگونه می توان چشم بر این همه وحشیگری بست. آیا آن را در ردیف جنایت جنگی هم نمی توان به حساب آورد؟ مگر در این مورد کنوانسیون های بین المللی وجود ندارد. مگر حقوق بین الملل تخطی از آن را در زمره ی جنایت علیه بشریت مورد شناسایی قرار نداده است. برای بازخوانی گذشته مجبوریم به این موارد بپردازیم وگرنه این سیکل معیوب ادامه پیدا خواهد کرد.

به عنوان کسی که اگر نگویم بیش از همه در جریان قتل عام ۶۷ بوده لااقل بیش ازهمه آن را به یاد دارد و در مورد آن نوشته است، برایم دردناک است که می بینم همه چیز این قتل عام دستخوش منافع و تنگ نظری های سیاسی، ایدئولوژیک و گروهی شده است.

از تاریخ وقوع قتل عام بگیرید تا شیوه و محل قتل عام، از اعضای هیئت مرگ تا آمار جانباختگان، همه چیز را به بیراهه کشانده اند. با آن که اسناد رسمی در مورد ترکیب اعضای هیئت قتل عام انتشار یافته و دستخط خمینی در این رابطه موجود است، کسی را رئیس هیئت قتل عام معرفی می کنند که در سال ۶۰ فوت کرده است. در این میان نه تنها اعتراضی نمی شود بلکه به این مطالب نادرست استناد هم می کنند. تا آن جا که ممکن است حتا هویت جانباختگان نیز نفی می شود.

گاه می خوانیم و می شنویم که هیئت مرگ کسانی را که اعلام می کردند نماز نمی خوانند به جوخه ی اعدام می‌سپردند. واقعیت این است که بیش از ۸۵ درصد جانباختگان مجاهد بودند و یکی از دعواهایشان با رژیم خواندن نماز جماعت بود. اشتباه نشود حرف من در اینجا حمایت از این و یا آن جریان سیاسی نیست؛ بحث من دفاع از مقوله ی حقوق بشر است که نبایستی گزینشی باشد.

در سال ۶۷ بیشتر روزهایی که قتل عام زندانیان مجاهد ادامه داشت، در راهرو مرگ بودم. بسیاری از صحنه‌ها را از نزدیک می دیدم. بر تنهایی و غریبی خود و دوستانم افسوس می خوردم. اما خوشحال بودم که در راهرو مرگ نیز مرگ را شکست می دهیم و زندگی را فریاد می کنیم. هنوز این احساس را دارم. از این که ناظر شکوه و پایداری یک نسل بوده ام به خود می بالم. آرزو می کردم و می کنم ای کاش محملی بود که رژیم با توسل به آن از اعدام عده بیشتری صرف نظر می‌کرد، درست مثل محمل ارتجاعی و قرون وسطایی(زن مرتده در اسلام اعدام نمی شود) که رژیم با توسل به آن خوشبختانه از اعدام زنان مارکسیست علیرغم مقاومت های زیادشان در زندان خودداری کرد.

در راهرو مرگ دائم به این فکر بودم که چگونه می شود این همه وحشیگری را به چشم جهانیان پدیدار کرد. امروز افسوس می خورم که در دو دهه ی گذشته کاری جدی در این زمینه صورت نگرفته است.

 

 

ایرج مصداقی

irajmesdaghi@yahoo.com

 


[7][1] خاطرات آیت‌الله خلخالی، جلد اول، چاپ چهارم صفحه‌ی ۳۶۹، نشر سایه

[8][2] جمله فوق در مقدمه سؤالات نشریه‌ آرش آمده بود. از آن‌جایی که در این نوشته مقدمه سؤالات نشریه آرش نیامده است این توضیح را اضافه کردم که خواننده به دنبال جمله مزبور نگردد. در این رابطه می‌توان به نشریه شماره ۹۷ آرش رجوع کرد.

[9][3]نشریه کار ارگان رسمی سازمان اکثریت شماره 120 هفت مرداد 1360.

[10][4] کار اکثریت، شماره 149، 28 بهمن 1360.

[11][5]کار اکثریت، شماره 149، 28 بهمن 1360.

[12][6]کار، اکثریت، شماره 134، 13 آبان 60، اعلامیه مشترک حزب توده با اکثریت.

 

 

 
 
 
 
 
 
 
 

 

منبع: نشریه‌ی آرش 97

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

facebook Yahoo Google Twitter Delicious دنباله بالاترین

   

نسخه‌ی چاپی  


irajmesdaghi@gmail.com    | | IRAJ MESDAGHI 2007  ©