ایرج مصداقی  
تماس
زندگینامه
از سایت‌های دیگر
مقاله
گفت‌وگو
صفحه‌ی نخست


گنجی و روش‌های مبارزاتی
نگاه ايرج مصداقي

ایرج مصداقی

 

قبل از هر چیز لازم است توضیح دهم برخوردم با گنجی از زوایای مختلف برخورد با یک فرد نیست، بلکه مرزبندی مشخص با جریانی است که مبارزه‌، تلاش و جانفشانی یک نسل را زیر سؤال می‌برد. نسلی که هست و نیستش را طی سه دهه برای آزادی میهن در طبق اخلاص نهاد. نسلی که بر تخت‌های شکنجه تشریح شد، در زندان‌ها و سیاه‌چال‌های رژیم پرپر شد و در میدان‌های تیر و بر چوبه‌های دار جاودانه گشت. نسلی که به آن مدیونیم و امروز و فردا با اشاره به از خود گذشتگی‌، استقامت و پایداری‌‌اش می‌توانیم به ایرانی بودن خود افتخار کنیم.

اکبر گنجی در مصاحبه‌های مطبوعاتی خود در فرانسه و آلمان می‌گوید:

«به تحولات بنیادین و ساختاری معتقدم. اما در روش هایی که می‌خواهم به این اهداف برسم، در این روش‌ها اصلاح طلب هستم. یعنی انقلاب نمی‌خواهیم بکنیم. دست به خشونت نمی‌خواهیم بزنیم. بمبگذاری نمی‌خواهیم بکنیم، اسلحه دست نمی‌گیریم، کسی را ترور نمی‌کنیم، شیشه نمی‌خواهیم بشکنیم».

ظاهر مطلب خوب است و هیچ عقل سلیمی نمی‌تواند با آن مخالفت کند. اما آیا این راهکار برای جامعه‌ی ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی مناسب و کارساز است؟

اکبر گنجی با چشم بستن بر تحولات سه دهه‌ی گذشته در میهنمان و با در نظر نگرفتن ماهیت قرون وسطایی نظام جمهوری اسلامی، از موضع یک «مسیح» تازه، چنین حکمی را در کشوری چون آلمان صادر می‌کند که رو در روی منطق او هر ساله در آن، بیستم جولای سالروز عملیات «تفنگ بزرگ» گرامی داشته می‌شود و کسانی که عملیات مزبور را طراحی و اجرا کردند به عنوان سمبل و روح اتحاد ملت آلمان معرفی شده و یاد و خاطره شان پس از گذشت ده ها سال بزرگ داشته می‌شود. مروری داشته باشیم بر عملیات «تفنگ بزرگ» که امروز سالگرد آن است.

در بیستم جولاى ۱۹۴۴عملیات «تفنگ بزرگ» به رهبری سرهنگ كلاوس شنك فن اشتافنبرگ (۱۹۰۷ - ۱۹۴۴) انجام شد تا برای متوقف کردن خشونت و هیولای جنگ و نابودی به زندگی هیتلر دیکتاتور نازیست آلمان پایان دهند. پیش از عملیات «تفنگ بزرگ» بسیاری از ناراضیان برای مقابله با گسترش رایش سوم اقدامات غیرخشونت آمیز زیادى از جمله تلاش‌ برای تغییر قانون اساسی آلمان به خرج داده بودند اما مسئله این جا بود كه رایش سوم و دستگاه سرکوب آن قوى تر از آن شده بود كه بتوان با چنین اقدامات مدنى او را مهار كرد.

عاقبت در بیستم جولاى ۱۹۴۴ اشتافنبرگ رئیس امور ادارى مقر «پیشوا» بمبی را به دفتر كار هیتلر منتقل كرد. کیف حاوی بمب در جریان مذاكرات فرماندهان عالیرتبه نظامى منفجر شد و در این حادثه یک نفر كشته و ۱۹ نفر از جمله هیتلر مجروح شدند. به این ترتیب كودتا با شكست مواجه شد و قاضی «رونالد فرایسلر» هشت افسر و غیر نظامی آلمانی از جمله سرهنگ فن اشتافنبرگ را به جرم دست داشتن در این توطئه محكوم به مرگ كرد كه در هشتم اوت همان سال اعدام شدند. آن زمان دستگاه تبلیغات نازى سرهنگ اشتافنبرگ را خائنی بزرگ معرفی کرد. امروز با گذشت حدود ۶۰ سال از این حادثه اشتافنبرگ سمبل و قهرمان ملت آلمان به حساب مى آید. او که دارای سه پسر خردسال بود می توانست مانند بسیارى از دیگر افسران ارتش ثروت اندوزی كرده و سپس بگریزد و تغییر هویت دهد. گرهارد شرودر صدراعظم سابق آلمان در مراسمی به مناسبت شصتمین سالروز عملیات «تفنگ بزرگ» اشتافنبرگ و یارانش را «سمبل‌های آزادی» معرفی کرد و روز بیستم جولای ۱۹۴۴ را یك روز مهم تاریخی برای آلمان جدید خواند. امروز دیگر کسانی که در عملیات «تفنگ بزرگ» شرکت داشتند «توطئه گر» و «خشونت‌طلب» معرفی نمی‌شوند. آن‌ها در زمره‌ی میهن پرستان واقعی به حساب می‌آیند.

اکبر گنجی با چشم بستن بر تحولات سه دهه‌ی گذشته در میهنمان از موضع یک واعظ «ضد خشونت» حکم خود را در کشوری صادر می‌کند که سرود ملی(مارسیز)[1] آن رو در روی منطق و سمت و سوی تبلیغاتی اوست. این سرود را مردم فرانسه هنوز که هنوز است با جان و دل می‌خوانند.

بند اول

فرزندان میهن بپاخیزید،

روز شکوه و سرفرازی رسیده است.

ستم، چشم در چشم ما،

بیرق خونین‌اش را افراشته.

به آوایی که از دشت‌ها می‌آید گوش سپار،

نعرهٔ این سربازان هراس آور را می‌شنوی؟

می‌آیند که به میان شما بتازند،

تا گلوی پسران، همسرانتان و دوستانتان را بِبُرند.

(همسرایی)

سلاح برگیرید! شهروندان!

گُردان‌ها شکل دهید!

قدم رو، به پیش!

بگذار تا خون پلشت دشمنانمان،

شیارهای دشت‌هایمان را سیراب سازد.

بند دوم

چه می‌‌خواهند این اُردوی بردگان؟

این بردگانِ خائنان و شاهانِ توطئه‌گر؟

برای کیست این زنجیرهای شرم،

این آهنینه‌های پیش آماده؟

فرانسه، برای ماست، آوَخ! چه وقاحتی!

کدام روش، کدام راه را باید پیش گرفت؟

ماییم آنکه آنها جرات سوداپروری درباره ‌مان را یافته‌اند،

تا به بردگی دیرین بازمان گردانند!

(همسرایی)

بند سوم

چه! این دارودستهٔ بیگانه،

قانون‌گذار دادگاه ما شوند!

چه! این جماعت مزدور،

پسران رزم‌آور ما را تکه تکه کنند!

خدای بزرگ! دست در زنجیر،

پیشانی ما زیر یوغ خم خواهد شد.

و خودکامگانِ پست، خود را

سرورانِ سرنوشت خواهند یافت.

(همسرایی)

بند چهارم

بترسید! ای خائنان و ظالمان،

ای مایهٔ شرم همه مردان نیک،

بترسید! نقشه‌های پدرکُشی‌تان

جزا داده خواهند شد.

ما همه سربازانیم به کارزار شما،

اگر دلاوران جوان ما بر خاک اُفتند،

فرانسه قهرمانانی نو خواهد زاد،

آمادهٔ پیوستن به کارزار با شما.

(همسرایی)

بند پنجم

مردان فرانسوی، چو جنگجویان فداکار،

آماجِ یورشِ شما را تاب می‌آورند و نگه‌می‌دارند،

این بیچارگان فریب‌دیده را می‌بخشند،

چرا که اکنون پشیمانند که بر ما تیغ کشیده‌اند.

اما بخششی نیست برای آن ظالمان خونخوار،

همدستان بوئیل،

که چون دَد، بیرحمانه،

زهدان مادرانمان را دریدند.

(همسرایی)

بند ششم

عشقِ مقدسِ میهن،

سپاه دادگیر ما را رهبر خواهد بود.

آزادی، آزادی گرانقدر،

پایدار همراه پشتیبانان‌ات بمان،

در لوای درفش‌ ما، بگذار پیروزی

شتاب کند و با صدای مردانه‌اش بانگ بردارد،

تا دشمنانت، نَفَس به شماره‌افتاده و در دم مرگ،

پیروزی تو و شکوهِ ما را ببینند!

(همسرایی)

بند هفتم

اینک گاه خدمت به میهن است.

وقتی پدرانمان دیگر نیستند،

باید خاکستر آنان را در یابیم،

و نشان‌های فضیلت‌شان را.

بیش از آن که به نجات یافتن خود خوش باشیم،

بر به تابوت خُفتن آنان رَشک می‌بریم.

باید این افتخار بلندمرتبه را داشته باشیم

که به خونخواهی آنان برخیزیم یا به آنها بپیوندیم.

(همسرایی)

اکبر گنجی با چشم بستن بر تحولات سه دهه‌ی گذشته چنین حکمی را در مصاحبه با رادیوهای فردا و صدای آمریکا مطرح می‌کند، رادیوهای کشوری که در پناه اسلحه و با کاربرد به اصطلاح «خشونت» با رهبری فرهیختگانی که بشریت به آن‌ها مدیون است استقلالش را جشن گرفت. همان فرهیختگان در قانون اساسی‌شان خواهان گنجاندن بندی شدند که بر اساس آن مردم آمریکا حق داشتن اسلحه را داشته باشند. چرا که فکر می‌کردند تنها حاکمیت و قدرتمندان نبایستی دارای سلاح آتشین باشند. قصدشان این بود که مردم بتوانند از خود و حقوقشان دفاع کنند.

سؤال اساسی این‌جاست، آیا واضعان تئوری «ضد خشونت» در میهن ما همیشه از چنین منطقی برخوردارند و یا گاهی اوقات به ویژه در جایی که پای نظام جمهوری اسلامی در میان نباشد و هدف کس دیگری باشد شیوه‌های دیگر را نیز در نظر می‌گیرند؟

بیایید تصور کنیم که یک دشمن خارجی خاک کشورمان را مورد تجاوز قرار دهد، مانند آن‌چه در سال ۱۳۵۹ توسط عراق صورت گرفت، آیا اکبر گنجی و همه‌ی کسانی که «ضد خشونت» هستند مردم را دعوت به دفاع از خاک میهن در مقابل متجاوزان نخواهند کرد؟ آیا صرف‌نظر از ماهیت جنگ، ملی یا ضد ملی بودن آن تبلیغ کفن پوشی نخواهند کرد؟ چنان که در گذشته کردند.

راه دور نرویم نمونه‌‌ی مشخص آن خانم شیرین عبادی یکی از منادیان «ضد خشونت» و برنده جایزه صلح نوبل در مقام یک کاندیدای عملیات «استشهادی» در سخنرانی خود در بزرگ‌ترين مسجد آمريكا در ديربورن گفت: [2]

«اگر آمريكا درس‌هايش را از عراق نياموخته است و به حمله به ايران می‌‌انديشد، با وجود همه‌ی انتقاداتی كه در كشورمان می‌‌كنيم، تا آخرين قطره‌‌ی خون‌مان از كشورمان دفاع می‌‌كنيم و به يك سرباز بيگانه اجازه نخواهيم داد كه پا بر خاك ايران بگذارد.»[3]

وی در مسجد مزبور و بر منبر وعظ و خطابه کار را به جایی رساند که از موضع «ولی‌فقیه» مسلمین جهان ندای وحدت مسلیمن جهان سرداده و گفت:

« اگر لازم شود، بيش يك ميليارد جمعيت جامعه‌‌ی مسلمانان در جهان همه‌‌ی اختلافات‌شان را فراموش كرده و متحد می‌‌شوند و اجازه نمی دهند كه تئوری اشتباه جنگ تمدن‌ها رخ بدهد.»[4]

حال اگر به جای آمریکا یک نیروی داخلی حرث و نسل ملی را نابود کرد، حق حاکمیت ملی را زیر پا گذاشت، حقوق مردم ایران را به باد فنا داد، جان و مال مردم را به هیچ انگاشت، آیا نبایستی در مقابل آن تا آخرین قطره خون خود ایستادگی کرد و از شرافت انسانی خود دفاع کرد؟ آیا اگر کسی دارای شناسنامه ایرانی بود هر جنایتی خواست اجازه دارد انجام دهد؟ آیا جنگیدن با کسانی که دارای شناسنامه‌ی ایرانی هستند گناه و تبلیغ خشونت است؟

آیا توجه کرده‌اید؟ خانم شیرین عبادی که در مقابل آمریکا و در دفاع از کیان جمهوری اسلامی حاضر است تا آخرین قطره، خون خود و دیگران را نیز هدیه کند، به خاطر دفاع از حقوق زنان میهن‌مان، زندانیان سیاسی کشور و حقوق از کف رفته‌‌ی مردم ایران حاضر نیست حتا یک قطره از خون خود را هدیه کند چرا که در آن صورت از مصادیق خشونت خواهد بود و ایشان با خون و خون‌ریزی مخالف هستند.

کلاهمان را قاضی کنیم بر اساس کدام منطق خون دادن خانم عبادی برای مقابله با سربازان آمریکایی دفاع از پرنسیب‌های اخلاقی و انسانی است و جنبه ملی و میهنی دارد ولی خون دادن مبارزینی که بیش از دو دهه رو در روی یک حاکمیت ضد ملی و مردمی ایستاده‌‌اند از مصادیق خشونت و خشونت طلبی؟

توجه داشته باشید محمدرضا توسلیان برادر همسر شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل یکی از قربانیان قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال۶۷ بوده و شیرین عبادی که تاکنون تنها از نعمات مادی و معنوی جایزه صلح نوبل برخوردار بوده یک کلمه در محکومیت این جنایت فجیع سخن به میان نیاورده، در هیچ تریبون بین‌المللی نام و یاد آن‌ها را گرامی نداشته ولی تا دلتان بخواهد در رثای نقض حقوق بشر توسط آمریکا در زندان گوانتانامو داد سخن داده است. پس از گذشت ۱۸ سال از قتل‌عام ۶۷ شیرین عبادی که به خاطر فشارهای مختلف مجبور به موضع‌گیری شده در کتاب خاطراتش که به تازگی انتشار یافته تنها به ذکر این نکته اشاره می‌کند که محمدرضا برادر همسرش در سال ۶۰ دستگیر و تا سال ۶۷ در زندان بوده و پس از حمله مجاهدین به مرزهای کشور، رژیم جمهوری اسلامی او را کشته است. تازه در این میان مقصر اصلی مجاهدین هستند که حمله کرده‌اند. این نکته را در نظر داشته باشید که او نمی‌توانست در اتوبیوگرافی خود نامی از برادر همسرش و سرنوشت او به میان نیاورد.

آیا فکر می‌کنید همان داستان «ببخش و فراموش نکن» که مطرح می‌کنند واقعی است؟

نگاهی کنید به عراق. همین افرادی که چنین شعاری را در رابطه با حاکمان در قدرت ایران سر می‌دهند در رابطه با عراق، صدام حسین و اعضای برکنار‌شده‌ی حکومتش، خواهان محاکمه و مجازات تحت عنوان اجرای عدالت هستند و شعارشان هم  «محاکمه کن و در مجازات تخفیفی نده» است.

اگر معتقد به پرنسیب و معیاری هستند چرا برای توسعه‌ی دمکراسی در عراق، برای تلطیف روابط بین گروه‌ها، برای التیام زخم‌های کهنه و بهانه‌‌هایی از این دست، در جامعه‌ی به شدت قطبی عراق پیشنهاد بخشش صدام حسین و شرکا را نمی‌دهند؟ نیروهای حاکم که به تازگی حکم پیگرد و دستگیری همسر و دختر صدام حسین را هم صادر کرده‌اند. چرا دادگاه های برپا شده در عراق را نماد کینه کشی و انتقام معرفی نمی‌کنند؟ رهبران عراق که اکنون در قدرت هم نیستند. کدام جنایتی را صدام حسین و نظام وابسته به او مرتکب شده که مقامات جمهوری‌اسلامی در ابعاد وسیع‌تر انجام نداده‌اند؟ چرا استدلال‌هایی که برای فرار مقامات جمهوری‌اسلامی از اجرای عدالت تراشیده می‌شود در مورد مقامات عراقی تکرار نمی‌شود؟ چرا وقتی پای نظام جمهوری اسلامی پیش کشیده می‌شود منطق به یکباره عوض می‌شود؟ آیا تا به حال کسی موضوع بخشش صدام حسین و توقف جریان دادرسی را شنیده است؟

توجه داشته باشید گنجی با ظرافت کسانی را که خواهان سرنگونی رژیم و انقلاب هستند «بمبگذار»، «تروریست» و «خشونت طلب» معرفی می‌کند و آنان را هم‌سنگ بنیادگرایان مذهبی که برای پیش‌برد طرح‌های جنایت‌کارانه‌شان از «بمبگذاری»، «تروریسم» و «خشونت» علیه مردم بیگناه استفاده می‌کنند قرار می‌دهد و هشیارانه در مسیر باد جهانی حرکت کرده و حق جوایزی را که دریافت داشته ادا می‌‌کند.

او بدون آن‌که به دلیل اتخاذ شیوه‌‌های قهرآمیز از سوی مخالفان جمهوری اسلامی بپردازد از تریبون به دست آورده برای محکوم کردن آن‌ها و تلاششان طی سه دهه گذشته استفاده می‌کند.

مطلبی که اکبر گنجی در سخنان خود بدون پاسخ می‌گذارد این است که کدام نیروی سیاسی جدی و دلسوزی پیدا می‌شود که به جای مبارزه‌ی سیاسی مسالمت آمیز و بی دردسر، اسلحه دست گرفته و با جان خود بازی کند(عمر خود را ششماهه محاسبه کند) و فضای حرکت را برای خود و وابستگانش ببندد؟

کدام انسان عاقلی پیدا می‌شود که به جای قدم زدن در پارک و برگزاری یک آکسیون سیاسی آرام، به شکستن شیشه‌ و اقدامات قهرآمیز روی بیاورد و خود را در معرض خطر دستگیری، شکنجه و آزار و اذیت و اعدام قرار دهد؟

نمی‌خواهم در این مقاله تاریخ دوران پس از انقلاب تا مقطع ۳۰ خرداد ۶۰ را مورد بررسی قرار دهم ولی به آقای گنجی توصیه می‌کنم لااقل در این مورد به اندازه «آیت‌الله» مهدوی کنی از رهبران جناح راست و خشونت طلب رژیم انصاف داشته باشند. عزت‌الله شاهی یکی از زندانیان سیاسی دوران شاه و از بازجویان و شکنجه‌گران کمیته مرکز انقلاب اسلامی در سیاهترین روزهای حاکمیت جمهوری اسلامی در خاطرات خود می‌گوید:

«آقای مهدوی کنی با دستگیری اعضای سازمان [مجاهدین خلق] مخالف بود. ایشان معتقد بود که شما باعث شدید که اعضای سازمان کارشان به این‌جا کشیده شود، آن‌قدر به این‌ها فشار آوردید این‌ها در نهایت مجبور شدند دست به اسلحه ببرند[5]

چنان که ملاحظه می‌کنید من از مسعود رجوی و یا رهبران مجاهدین «کد» نیاورده‌ام که شائبه‌ی ذی‌نفع بودن در آن باشد. بعید می‌دانم انسان عاقلی پیدا شود و تصور کند که مهدوی کنی گوشه چشمی به مجاهدین دارد.

همچنین محمد حسین قدوسی فرزند علی قدوسی دادستان کل انقلاب که پس از ارتکاب بزرگترین جنایت‌ها در تابستان ۶۰ توسط مجاهدین کشته شد در رابطه با تلاش‌های پدرش می‌گوید:

«آیت‌الله قدوسی با توجه به شناختی که از مردم و رهبران سازمان داشت و شناسایی‌‌هایی که در باره‌ی فعالیت‌ها‌ی سازمان انجام شده بود، همواره به مقامات عالی‌رتبه پیشنهاد می‌‌کرد که در یک اقدام قاطع و همه‌جانبه رهبران و اعضای سازمان را دستگیر کنند و سازمان را متلاشی کنند[6]

فرزند قدوسی تنها پرده از گوشه‌ای از توطئه‌های رژیم بر علیه مجاهدین برمی‌دارد. توطئه دستگیری و متلاشی کردن سازمان مجاهدین در حالی طراحی می‌شد که همه ما می‌دانیم مجاهدین حتا یک تیر هم شلیک نکرده بودند و هیچ شیشه‌ای را نشکسته بودند و تمام توش و توان تشکیلاتی خود را صرف کنترل هوادارانشان کرده بودند. نافرمانی مدنی که نمی‌‌کردند هیچ، از حقوق مدنی خود نیز به طور کامل استفاده نمی‌‌کردند. در حالی که در همان دوران۵۰ تن از هوادارانشان به هنگام فروش نشریه و یا کار تبلیغی در کوچه و خیابان به وسیله‌ی سلاح گرم و سرد عوامل جمهوری اسلامی کشته شده بودند و خمینی مزورانه اعلام می‌کرد که آن‌ها خودشان خودشان را شکنجه می‌کنند، خودشان خودشان را می‌کشند، خودشان چماقداری می‌کنند تا نظام را بدنام کنند!

تأکید می‌کنم من به هیچ وجه خواهان خون و خونریزی و کاربرد خشونت و قهر نیستم. من ترجیح می‌دهم که سرنگونی و یا تغییر رژیم از طریق قهرآمیز انجام نگیرد.

آرزو می‌کنم که کشورمان با کم‌ترین هزینه روی آسایش و آرامش را ببیند.

ای کاش اصلاحات در کشورمان پیروز می‌شد.

اما اگر این همه خیرخواهی ممکن نشد چی؟ اگر اجازه ندادند نافرمانی مدنی کنیم چی؟ اگر نافرمانی مدنی کردیم و نتیجه نداد چی؟ سؤال اینجاست. بنشینیم و دست روی دست بگذاریم و کاسه چه کنم دست بگیریم؟ از خداوند مهربان بخواهیم که شر نامهربانان را از سر ما کوتاه کند؟ از مردم بخواهیم صبرشان را زیاد کنند؟

حاکمان جمهوری اسلامی وقتی هنوز تازه کار بودند و دستشان به خون و جنایت و مال و منال چندان آغشته نشده بود اعتراضاتمان را با گلوله و زندان و شکنجه و داغ و درفش پاسخ دادند، چگونه توقع دارید پس از سه دهه جنایت و مال‌اندوزی و ...قدرت را با زبان خوش در اختیار ما قرار دهند؟

اشتباه نشود من تمایلی ندارم از بیرون گود فریاد لنگش کن سر دهم. در عین حال که همچنان «انقلاب» و «سرنگونی» را می‌پسندم اقدامات زنان میهنمان در برگزاری تجمع‌های آرام را تأیید می‌کنم. از طرح خواست‌های مدنی آن‌ها حمایت می‌کنم. تلاش و کوشش آن‌ها را به غلط بزک کردن چهره‌ی جمهوری اسلامی و یا فریب توده‌ها ارزیابی نمی‌کنم. انتظاری ندارم در یک نظام فاشیستی وقتی می‌خواهند در خیابان حقوق‌ ابتدایی‌شان را فریاد کنند شعار سرنگونی رژیم بدهند. معلوم است که امکان ندارد و به سربازان یک بار مصرف تبدیل می‌شوند. وقتی خودم در خارج از کشور و ساحل امن هستم برای دیگران خط مشی تعیین نمی‌کنم که چگونه با رژیم مبارزه کنند و بها بپردازند. این را به دور از عقل و انصاف می‌دانم.

من اعتقاد ندارم کسانی که در داخل کشور زندگی و فعالیت سیاسی می‌کنند مانند من به راحتی و بدون دغدغه خاطر شعار سرنگونی نظام را بدهند، چرا که امکان ناپذیر است. در این صورت با رژیم فاشیست روبرو نیستیم.

اما اگر کسی خواست این کار را بکند و از جان و مالش گذشت دیگر او را «خشونت طلب» و «شیشه شکن» معرفی نمی‌کنم.

اگر کسی خواست به وقت اعتراض به جای آن که به تن و جان و روح و روان خود و خانواده‌اش از طریق اعتصاب غذا آسیب برساند، آسیب را به تن و جان نظام و مسئولین آن برساند، فریاد وا مصیبتا و وا خشونتا سر نمی‌دهم. اقدام او را تأیید می‌کنم و او را مورد تشویق قرار می‌دهم. اگر کمکی از دستم بربیاید دریغ نخواهم کرد. من به شیوه‌ای که افراد برای مقابله با نظام در پیش می‌‌گیرند احترام می‌گذارم؛ این انتخاب آن‌هاست؛ ولی اگر فرد و یا جریانی در خوشبینانه ترین صورت به منظور ایجاد فضای حرکت برای خود، اپوزیسیون نظام را زیر سئوال برد آن وقت موضوع فرق می‌کند. اگر «مقاومت» را «خشونت» نامید، سکوت را جایز نمی‌دانم. چرا که «قیام علیه ظلم و فشار» را واجب و ضروری می‌دانم. اگر چنانچه اعلامیه جهانی حقوق بشر می‌گوید «اساساً حقوق انسانی را باید با اجرای قانون حمایت کرد تا بشر به عنوان آخرین علاج به قیام بر ضد ظلم و فشار مجبور نشود» قانون رعایت نشد و افرادی به عنوان «آخرین علاج» «قیام» کردند و در این میان کسی پیدا شد که به جای آن که یقه‌ی تعدی کنندگان به قانون را بگیرد یقه‌ی «قیام‌ کنندگان بر علیه ظلم و فشار» را گرفت، من سکوت را جایز نمی‌دانم. در این حالت بایستی که روشنگری کرد و افراد را از این کار بازداشت.

من نمی‌خواهم خودم را با وعده‌های سر خرمن «اصلاح‌طلبان» حکومتی سرگرم کنم. من به کار جدی معتقدم. نمی‌خواهم هر روز شاهد از بین رفتن استعدادهای میهنم باشم. من نمی‌خواهم....

به همین دلیل برخلاف میل و خواسته‌ام راه‌های دیگر را در نظر می‌گیرم و فکر هم نمی‌کنم پس از سرنگونی نظام همه‌ی مشکلات ما حل می‌شود. خیر به نظرم تنها سد و مانع اصلی رشد و پیشرفت را از سر راهمان بر می‌داریم، همین. مشکلات همچنان باقی خواهند ماند.

واقعیت‌ها را ما تعیین نمی‌کنیم، آن‌ها خود را به ما تحمیل می‌کنند. شکل و شیوه‌ی تغییر و سرنگونی را ما تعیین نمی‌کنیم رفتار حاکمان آن را به ما تحمیل می‌کند.

نگاه کنید به هنگام طرح ساده‌ترین خواست‌های مردم از جمله تبدیل یک شهر به استان و یا تغییر کد تلفن شهری شعارهای سرنگونی نظام از طرف غیرسیاسی‌ترین مردم به شکلی قهرآمیز مطرح می‌گردد. هیچ حزب، دسته و گروه سیاسی در این میان اعمال نظر نکرده است. این انفجار عمومی است. بازتاب سه دهه سرکوب بی‌امان و کشتار بیرحمانه است.

اکبر گنجی در مصاحبه با رادیو صدای آمریکا رژیم شاه را «اصلاح ناپذیر» معرفی کرده و «انقلاب» را ناگزیر دانست و در همان حال رژیم جمهوری اسلامی را به نوعی «اصلاح پذیر»!

گنجی در مصاحبه با بهنام باوندپور از رادیو آلمان گفت:

«مسئولیت انقلاب در درجه اول به گردن رژیم شاه بود. یعنی او با سد کردن راههای اصلاحات انقلاب را گریزناپذیر کرد. هیچکس تصمیم نمی‌گیرد انقلاب کند. وقتی رژیمی اصلاح‌ناپذیر باشد، انقلاب صددرصد صورت خواهد گرفت. لذا مسئولیت حقوقی‌ مسئله، مسئولیت اخلاقی مسئله، در درجه اول با رژیم حاکم است»

آیا اکبر گنجی و آنان که وقوع «انقلاب ۵۷» در ایران را بر حق و ناگزیر می‌دانند نبایستی پاسخ دهند که نظام پهلوی مرتکب چه اعمالی شده بود که مستحق «انقلاب» و سرنگونی بود و نظام جمهوری اسلامی نه؟

بر اساس کدام منطق نظام پهلوی می‌‌بایستی سقوط می‌کرد و جمهوری اسلامی نه؟

چرا نظام پهلوی «اصلاح ناپذیر» بود و جمهوری اسلامی «اصلاح پذیر» است؟

کدام جنایتی در نظام پهلوی انجام گرفت، کدام قرارداد اسارت بار اقتصادی در دوران پهلوی بر مردم ایران تحمیل شد که صد بدتر آن در نظام جمهوری اسلامی نشده است؟

کدام قانون ضد انسانی و ضد ملی در دوران پهلوی تصویب شد که صد بدترش در نظام جمهوری اسلامی نشده باشد؟

نظام پهلوی موجب به وجود آمدن کدام معضل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در کشور شد که جمهوری اسلامی موجب به وجود آمدن معضلات به مراتب فاجعه بار تر آن نشده باشد؟

کدام منافع ملی در دوران پهلوی به باد رفت که جمهوری اسلامی بدترش را به باد نداده باشد؟ و...

تضاد در گفتار و منطق غوغا می‌کند، آن‌جایی که قرار است مردم از تغییر نظام به هراس افتند معادله برعکس می‌شود و اکبر گنجی می‌گوید:

«ما می توانیم دیکتاتوری را بر اندازیم و به جای آن دیکتاتوری بدتری را جایگزین کنیم، کما اینکه ما این کار را با انقلاب اسلامی کردیم.»[7]

اینجا جمهوری اسلامی بدتر از نظام شاهنشاهی است!

- چرا نبایستی سرنگونش کرد؟ نمی‌دانم

- چرا بایستی با کارگزاران و گردانندگانش نرد دوستی باخت؟ نمی‌دانم

- چرا با بخشی از این دیکتاتورهای بدتر از شاه می‌شود دوستی و مجالست داشت؟ نمی‌دانم.

- چرا بنیانگذار آن جنایتکاری ضدبشر معرفی نمی‌شود؟ نمی‌دانم.

- چرا بنیانگذار دستگاه امنیتی و اطلاعاتی آن واجد شرایط دریافت «قلم طلایی» مطبوعات است؟ نمی‌دانم.

- جرا با سلطنت‌طلب‌ها نمی‌شود همراه شد ولی با بخشی از حاکمیت جمهوری اسلامی که بدتر از نظام شاهنشاهی است می‌توان همراه و دوست بود؟ نمی‌دانم.

به خوبی می‌دانم این‌ها سؤالات بی پاسخ خواهند ماند.

جانشینی جمهوری اسلامی به جای دیکتانوری سلطنتی و فجایع بزرگی که به بار آورده دست حاکمان جمهوری اسلامی، گردانندگان دستگاه اطلاعاتی و سفیران فرهنگی رژیم را باز گذارده تا با یادآوری این حقیقت مردم را از تلاش برای تغییر نظام باز دارند تا مبادا دچار نکبتی بدتر از جمهوری اسلامی شوند!

اشاره‌ی به این واقعیت، سیاستی مزورانه است. واقعه‌ای که یک بار اتفاق افتاده دلیلی نمی‌شود که هر بار اتفاق افتد. تأکید روی آن تلاش برای متوقف کردن مردم است. باید برای مردم توضیح داد هیچ چیزی در دنیا بدتر از یک نظام دیکتاتوری بنیادگرای مذهبی نیست.

این ها همه در حالی است که اکبر گنجی به درستی ساختار حقوقی و حقیقی رژیم جمهوری اسلامی ایران را این‌گونه توصیف می‌کند:

« ... در ساختار حقوقی تقریبا تمام قدرت در دست رهبری و نهادهای تابعه اوست [در همین موقع مترجم نام آیت الله خامنه ای را آورد، گنجی گفت: البته من در جمله ام اسم آقای خامنه ای را نیاورده ام.] ما در قانون اساسی تفکیک قوا داریم، اما این واقعی نیست. چون در قانون اساسی آمده است که رهبر بر سه قوه نظارت می کند. مقامات قضائی را رهبر انتخاب می کند. تمام مقامات نظامی و انتظامی را رهبر انتخاب می کند. صلاحیت کسانی که کاندیدای مجلس می شوند توسط شورای نگهبان منصوب رهبری باید تائید شود. در انتخابات گذشته شورای نگهبان صلاحیت دو هزار نفر از کاندیداها را رد کرد. به همین دلیل است که رئیس جمهور هم پس از انتخاب شدن توسط مردم، باید در همین چارچوب کار کند. فرض کنیم در این چارچوب اصلاح طلبان وارد قدرت شوند. فرض کنید مثل دوره قبل اصلاح طلبان شورای شهر، پارلمان و قوه مجریه را بگیرند. اگر این اتفاق بیفتد، شما تمام نهادها را روبروی خود خواهید داشت. هر طرحی به مجلس ببرید شورای نگهبان آنرا رد می کند. همان چیزی می شود که در این هشت سال اتفاق افتاد. ممکن است شما به رفراندوم در چارچوب این نظام فکر کنید. چون از نظر قانون اساسی رفراندوم ممکن است. اما، طرح رفراندوم را هم باید از کانال شورای نگهبان بگذرانید و آنها رفراندوم را هم رد می کنند. راه دیگر این است که بخواهید قانون اساسی را عوض کنید، تغییر قانون اساسی هم در قانون پیش بینی شده است، اما قانون اساسی گفته است که تغییر قانون اساسی هم زیر نظر رهبر صورت می گیرد. اعضای شورای اصلاح قانون اساسی هم توسط رهبر انتخاب می شود. از طرف دیگر الآن سیاستهای کلی نظام را در همه زمینه ها مجمع تشخیص نظام تعیین می کند، اعضای این مجمع را هم رهبر انتخاب می کند. لذا در این ساختار حقوقی اصلا امکان اصلاحات وجود ندارد. البته اگر اصلاحات در جهت دموکراسی و آزادی باشد. چون تمام راههای آن بسته است. یعنی اگر یک بار دیگر به همان وضع هشت سال قبل برگردیم، دوباره همان اتفاقات هشت سال قبل می افتد و این فایده ندارد.این ساختار حقوقی است. اما در ساختار حقیقی وضع از این هم بدتر است. نهادهای نظامی و امنیتی بسیار قدرتمندند و در تمام حوزه ها دخالت می کنند. قدرت رهبر و نهادهای وابسته به او دهها برابر وزن حقوقی آنهاست. امکان هیچ حرکتی وجود ندارد.»[8]

با تعریفی که گنجی به درستی از ساختار حقیقی و حقوقی نظام می‌کند چگونه می‌توان دل به سراب «اصلاحات» بست و یا نظام را «اصلاح پذیر» دانست؟

به نظر من از آن‌جایی که رژیم جمهوری اسلامی رژیمی متعارف نیست. آن‌چه که گنجی گفته و می‌گوید گزندی به این نظام که مردم از صبح تا شام در حال فحش دادن به آن هستند نمی‌رساند. این‌ها حقایقی است که در داخل و خارج از کشور همه از آن مطلع هستند. تکرار آن ها دردی را دوا نمی‌کند.[9] آن‌چه که برای نظام جمهوری اسلامی مهم است بیان این جملات نیست بلکه آن‌ها روی راهکاری که برای حل این معضل پیش پای ملت گذاشته می‌شود حساس هستند. روی ظرفی که قرار است پتانسیل مبارزاتی در آن ریخته شود حساس هستند. روی رهبری و دستگاهی که قرار است این پتانسیل را هدایت کند حساس هستند.

گنجی مخالفت خود را با «انقلاب» و «سرنگونی» بیان می‌کند و این چیزی است که در حال حاضر مسئولان نظام از آن استقبال می‌کنند. گنجی اپوزیسیون نظام جمهوری اسلامی را «خشونت طلب» «بمبگذار»، «تروریست، «شیشه شکن» و... معرفی می‌کند و این چیزی است که نظام جمهوری اسلامی خواهان آن است.

دستگاه خامنه‌ای با آگاهی و شناخت از هزینه‌‌ی احتمالی سفر گنجی به خارج از کشور برای نظام، پیه مطرح شدن نقض حقوق بشر در ایران را به تن خود می‌مالد تا بلکه از زبان گنجی اپوزیسیون نظام را نیز «خشونت طلب»، «بمبگذار» و «نامطلوب» و به این ترتیب «نامشروع» معرفی کند.

مقامات رژیم بعداً سر فرصت می‌توانند به مسئله گنجی بپردازند. این سیاست ناشی از پیچیدگی نظام جمهوری اسلامی در صحنه‌ی سیاسی است. مقامات جمهوری اسلامی در معاملات و اقدامات خود به دنبال سود و زیانند.

اما با همه‌ی این‌ها نبایستی از نظر دور داشت که گنجی نسبت به بقیه راه درازی را پیموده است و به طور نسبی بها نیز پرداخته است. با آن که سابقه‌ی روشنی ندارد و خواه ناخواه مستقیم یا غیر مستقیم در جنایات رژیم دست داشته اما امروز نسبت به خانم شیرین عبادی مواضع روشن‌تر و منطقی‌تری دارد.

- مخالفت گنجی با قانون اساسی جمهوری‌ اسلامی اقدامی مثبت است.

- اعلام این که دوران ۸ ساله خاتمی باعث جلوگیری از تعیین تکلیف شدن رژیم در سطح داخلی و بین‌المللی شد، موضع‌گیری درستی است.

- موضع او مبنی بر برپایی یک جمهوری سکولار و دمکراتیک بر پایه‌ی احترام به حقوق بشر و معیارهای بین‌المللی حرفی درست و منطقی است.

- اعلام این که «من به هيچ نوع حکومت دينی اعتقاد ندارم. ما نه دولت دينی می‌ خواهيم،‌ نه دين دولتی» حرف قاطبه‌ی مردم ایران است.

همه‌ی این‌ها حاکی از برداشتن قدم‌های مثبت از سوی گنجی است، اگر استمرار داشته باشد و تعمیق شود می‌تواند امیدوار کننده باشد.

اما موضع‌گیری او بر علیه اپوزیسیون و هم سنگ قرار دادن آن با رژیم و عدم مرزبندی قاطع او با گذشته باعث کمرنگ شدن دیگر مواضع او شده و در جمع‌بندی نهایی منافع آن را به جیب رژیم می‌ریزد. کارکرد او بیش از خاتمی و شعارهای او نخواهد بود.

نمی‌شود هم شعارهای فوق را داد هم بر آن‌ها پافشاری کرد و هم با بخشی از حاکمیت در ارتباط بود و به دشمنی با اپوزیسیون نظام پرداخت. نمی‌توان چنین شکافی ایجاد کرد و یا در چنین شکافی زیست.

به نظر من با توجه به همه جوانب برای حاکمیت جمهوری اسلامی سود سفر گنجی به خارج از کشور بیش از زیان آن است. به غیر از موارد ذکر شده در بالا، گردانندگان دستگاه اطلاعاتی کشور به خوبی آگاهند که یخ گنجی و آن چه مطرح می‌کند در خارج از کشور نخواهد گرفت. این تیله‌ی جدیدی است که روانه‌ی میدان کرده‌اند. آن‌ها دارای ارزیابی اطلاعاتی هستند و به خوبی می‌دانند پس از ایجاد هیاهوی بسیار و تب و تاب تند اولیه، عرق سردی بر پیشانی دلبستگان خواهد نشست. و نتیجه‌ی آن تولید یأس و دلسردی بیشتر در میان آن‌ها خواهد بود. آینده مشخص خواهد کرد که گنجی تا چه حد به نقشی که مقامات جمهوری‌ اسلامی برایش در نظر گرفته‌اند آگاه است. گنجی اگر هشیاری به خرج ندهد موج‌ها که فروکش کنند او چوب دو سر طلا خواهد شد. هم چوب را خواهد خورد و هم پیاز را.

یک بار دیگر تأکید می‌کنم اشتباه نشود من از هر کسی به هر اندازه که در مقابل نظام می‌ایستد حمایت می‌کنم. اعتقاد دارم به هر اندازه که این جدایی انجام ‌گیرد بایستی مورد استقبال اپوزیسیون قرار گیرد تا انگیزه لازم در افراد برای گسست از رژیم ایجاد شود.

اما در عین حال تأکید می‌کنم این مهره‌های وابسته به رژیم هستند که می‌بایستی با جدا شدن از رژیم و مرزبندی با آن، ضمن انتقاد از گذشته‌ی خود با ارائه‌ی اطلاعات و روشنگری در رابطه با گذشته به اپوزیسیون نزدیک شوند. نه این که اپوزیسیون دور آن‌ها جمع شود و مجیز آن‌ها را بگوید. نه آن‌که برای عکس یادگاری انداختن با وابستگان سابق رژیم سراسیمه عمل کنند. وابستگان سابق رژیم باید خود را در اختیار مردم و اپوزیسیون قرار دهند و نه برعکس. مرزها را نبایستی مخدوش کرد. آن‌چه این روزها شاهد آن هستیم متأسفانه وادادگی و فرصت‌طلبی سیاسی است و نه مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی، نه تشکیل جبهه‌‌ای علیه رژیم و یا تلاش برای آزادی زندانیان سیاسی در بند.

Irajmesdaghi@yahoo.com

 


 

[1] مارسییز ( La Marseillaise) نام سرود ملی کشور فرانسه است و توسط روژه دو لیل (Rouget de Lisle) افسر ارتش فرانسه در سدهٔ ۱۹ سروده شده و نام آن از نام شهر مارسی در فرانسه گرفته شده است. این سرود در ابتدا سرود رسمی انقلاب فرانسه و سپس سرود ملی کشور فرانسه شد.

 

[2] البته هنگامی که قوه قضاییه جمهوری اسلامی، سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی و ...بدون کوچکترین دفاعی به تسخیر سربازان عرب تبار رسید خون که چه عرض کنم خانم شیرین عبادی اعتراض خشک و خالی هم نکردند.

[3] http://iranema-online.com/talk/files/005377.php

[4] پیشین.

[5] خاطرات عزت شاهی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه‌ی ۲۰۰

[6] زندگی نامه‌ی شهید آیت‌الله علی قدوسی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه‌ی۱۲۳

[7] http://news.gooya.eu/politics/archives/049939.php

[8] http://r0ozonline.com/01newsstory/016157.shtml

[9] گنجی خود نیز به این مطلب معترف است و می‌‌گوید: «به نظر من کسي که در ساختار سياسي ايران زندگي نکرده، معمولا درک نمي کند که چه اتفاقاتي در ايران مي افتد، اين به معني اهانت به درک کسي نيست، اين به معني عجيب و غريب بودن سيستمي است که درک آن سخت است.» http://r0ozonline.com/01newsstory/016157.shtml

منبع: ایرج مصداقی

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

facebook Yahoo Google Twitter Delicious دنباله بالاترین

   

نسخه‌ی چاپی  


irajmesdaghi@gmail.com    | | IRAJ MESDAGHI 2007  ©