ایرج مصداقی  
تماس
زندگینامه
از سایت‌های دیگر
مقاله
گفت‌وگو
صفحه‌ی نخست


تلاش دستگاه اطلاعاتی رژیم برای تماس با پرویز ثابتی، ایجاد رابطه با آمریکا، شکایت از مجاهدین در گفتگو با پرویز معتمد



 

خامنه‌ای در مراسم بیست و هفتمین سالگرد درگذشت خمینی اسناد انتشار یافته از سوی بی بی سی، مبنی بر تماس خمینی با دولت کندی را جعلی خواند و گفت:‌
 «به مناسبت سالگرد امام، دستگاه تبلیغاتی دولت انگلیس علیه امام به اصطلاح سند منتشر می کند؛ علیه امام پاکیزه و مطهر. سند را از کجا آوردند؟ از مدارک آمریکایی. آمریکایی که هواپیمای مسافربری را سرنگون می‌کند، از جعل سند ابایی دارد؟ دشمنی انگلیس‌ها اینگونه است».
 
 
بی مناسبت ندیدم گفتگویم با آقای پرویز معتمد در ارتباط با تلاش رژیم برای ایجاد رابطه با آمریکا از طریق ایشان و آقای پرویز ثابتی را انتشار دهم. 
 
آقای معتمد به چه دلیل به سفارت جمهوری اسلامی در پاریس مراجعه کردید؟‌
دخترم که با او آشنا شدید در سال ۲۰۰۱ به منظور دیدار با خواهرش به آمریکا رفته بود و در محل انفجار ۱۱ سپتامبر در اثر موج انفجار و شوک حادثه آسیب دید. به مدت ۵ سال در بیمارستان‌های مختلف آمریکا به معالجه‌ی او ادامه دادند. هر‌آن‌چه داشتم هزینه‌ی درمان او شد و دیگر قادر نبودم جهت ادامه‌ی معالجه به او کمک کنم. او بیمه‌ی درمانی نداشت و کمک درمانی سازمان‌های دولتی تا آخرین روز خروجش از آمریکا ادامه داشت. از لحظه ورود به فرانسه در سال ۲۰۰۶ تا امروز تحت درمان متخصصین فرانسوی قرار دارد. من هم اوایل سال ۲۰۰۷ بازنشسته شدم در اثر شوکی که به من وارد شده بود دیگر قادر به کار فیزیکی هم نبودم. خبری از تهران به گوشم رسید و شوک دیگری به من و خانواده‌ام داده شد.
برای تهیه پول به هر دری می‌زدم. به فکرم رسید از یک بزرگوارم کمک بگیریم. مبلغی پول در اختیار من قرار دهند تا با خرید و فروش اتومبیل و یا فرش که هنرش را در اسرائیل آموخته بودم به زندگی‌ام سروسامانی بدهم. فامیل درجه یکم منزلم در تهران را با سند جعلی فروخته بود و من نیاز به پول داشتم که توسط وکیل حداقل بفهمم چه عاملی باعث فروش منزلم شده و برادرم هم ۶ ماه در بازداشت بوده است. حتی پول منزل هم به من پرداخت نشده است. از طرفی خبری داشتم که به کلیه کارمندان ساواک ماهیانه ۴۰۰ هزار تومان بابت حقوق بازنشستگی پرداخت می‌شود و من هم بیست سال در سرویس اطلاعاتی خدمت کرده و حق بازنشستگی پرداخته بودم و قاعدتاً این پول بایستی شامل من هم می‌شد. تصمیم گرفتم برای دریافت وکالتنامه و در صورت امکان ۳۴۸ ماه حقوق بازنشستگی، به سفارت جمهوری اسلامی مراجعه کنم.
 
در چه تاریخی به سفارت مراجعه کردید؟‌
در فوریه ۲۰۰۸ با شناسنامه‌ام وارد سفارت شدم. قسمت حفاظت نمره‌ای به من دادند. ۱۵ دقیقه بعد باجه دوم سمت چپ بنده را احضار کردند. درخواستم را با مسئول گیشه مطرح کردم. جوانکی بود، بادی در گلو انداخته گفت این که مربوط به زمان قاجار است. احساس کردم راه را عوضی آمدم. جوانک از صندلی‌اش بلند شد و رفت آخر سالن و با فردی که گویا همکارش بود صحبت کرد. بعد از چند دقیقه به من گفت قربان چند دقیقه تشریف داشته باشید. پس از گذشت ده دقیقه فردی از پشت سر دستش را روی شانه‌ام قرار داد و گفت جناب معتمد، بطرف او برگشتم مردی خوش تیپ با برخوردی دور از انتظار ادامه داد، من در خدمت‌تان هستم ممکن است با من تشریف بیاورید دفتر بنده.
من شناسنامه‌ام را به ایشان نشان دادم و گفتم من برای دریافت وکالت نامه مزاحم شدم. ایشان با خوشرویی گفتند من در خدمت شما هستم بفرمایید دفتر من درخوست شما را خودم انجام می‌دهم. من به اتفاق ایشان وارد دفتر شدیم. بعد از تعارفات معموله به من گفتند جهت دریافت وکالت نامه بایستی شناسنامه جدید دریافت کنید و نیاز به ۴ قطعه عکس هست. فردای آن روز مجدداً‌ برنامه روز قبل اجرا شد و ۴ قطعه عکس و شناسنامه را به ایشان تحویل دادم و به من گفتند اگر مایلید زودتر شناسنامه دریافت کنید به یکی از اقوام بگویید در طبقه اول وزارت خارجه در قسمت ثبت احوال مراجعه کنند. به هر حال بعد از ۲ ماه شناسنامه‌ام توسط برادر همسرم به دستم رسید. فردای آن روز جهت دریافت وکالتنامه مراجعه کردم و به دستور همان آقای خوش تیپ توسط همان جوانک به دست من رسید. در همان روز بعد از دریافت وکالتنامه با آقای خوش تیپ در مورد حقوقم صحبت کردم. ایشان که کاملاً  مرا از نظر اداری شناخته بود گفت شما یک نامه‌ای بنویسید، ما نامه سرکار را به تهران می‌فرستیم که انشاءالله موافقت بشود و شما این حق قانونی را دریافت کنید. من در اطاق جناب خوش تیپ درخواستم را نوشتم و از ایشان تشکر کرده و سفارت را درک کردم. همان روز وکالت‌نامه را به آدرس وکیلی که از طریق کانون وکلا با او آشنا شده بودم فرستادم.
 
آیا واکنشی به درخواست شما نشان دادند؟
بله. اواخر سال ۲۰۰۸ احتمالاً ۱۵ یا ۱۶ نوامبر، دخترم به من اطلاع داد که یک پیام تلفنی را گوش کنم. آقای شیرازی به من ابلاغ کرده بود در اولین فرصت به سفارت جمهوری اسلامی مراجعه کنم. پیام را دوباره گوش کردم. به نظرم رسید این احضار مربوط به درخواست من در رابطه با حقوق بازنشستگی‌ام باشد. دو روز بعد به سفارت رفتم و به همان باجه ۲ مراجعه کردم. فردی که پشت باجه بود مرا شناخت. به طرف تلفن رفت و پس از مکالمه به من گفت منتظر باشید آقای شیرازی تشریف می‌آورند.
آقای شیرازی بعد از تعارفات معموله از من خواست به طبقه یکم برویم. همراه او وارد سالنی بزرگ شدم. با محیط سفارت از قبل آشنا بودم. ۱۰ اوت ۱۳۵۷ در دوران خدمتم در ساواک به پاریس سفر کرده و ملاقاتی با یکی از منابع در همین سالن داشتم. از مخفی‌کاری‌های سالن با اطلاع بودم و اطاق فرمان جنب سالن را هم دیده بودم. بنابر این گوشه‌ی دنجی را انتخاب کردم ولی می‌دانستم ضبط و فیلم‌برداری بطور اتومات انجام میشود.
من به خاطر دریافت حقوق بازنشستگی در این سالن نشسته‌ بودم و برای من چندان مهم نبود که چه می‌کنند. هنوز نمی‌دانستم احضارم در چه رابطه‌ای است. آقای شیرازی چایی را روی میز گذاشت و کنار من نشست. تیپ دلنشینی بود و بسیار مؤدبانه به من خوش آمد گفت و شروع به سخن کرد. متوجه شدم احضارم مربوط به درخواست ۱۰ ماه پیش من است. او گفت یکی از همکاران من که یک هفته است از تهران آمده پرونده‌ی شما را بررسی و نتیجه  آن که، برای شما خبر خوشی دارد.
 
شما قادر به دیدار با همکار وی که از تهران آمده بود، شدید؟‌
بله. همان موقع  آقایی با مشخصات موی جو گندمی، رنگ صورت سبزه تند، چشم‌های درشت، وزن حدود ۱۲۰ کیلو با قدی متوسط وارد سالن شد. او به طرف من آمد و ضمن سلام خود را حسن جوادیان معرفی کرد و روبروی من قرار گرفت. بعد از تعارفات معموله ادامه داد جناب معتمد من پرونده‌ی جنابعالی در رابطه با درخواست شما را در تهران مورد بررسی قرار داده و نسبت به پرداخت مبلغ بازنشستگی شما نظر مثبت دارم. یک ماه پیش مرکز طی نامه‌ای اعلام نمود نامبره در صورتی حق استفاده از حقوق بازنشستگی را دارد که به سؤالات نمایندگی پاسخ مثبت داده و ابهامات برطرف شود و ادامه داد سؤالات تهران چند مورد است اگر جنابعالی آمادگی دارید مشکلات را به اطلاع شما برسانم.
 
سوالات او در چه زمینه‌ای بود که بایستی جواب می‌دادید؟‌
قبل از این که او سؤالات و یا خواسته هایش را مطرح کند، گفتم ممکن است توضیح دهید برای چه سازمان و یا وزارت‌خانه‌ای در مورد کارمندی که مدت ۲۰ سال حق بازنشستگی پرداخت کرده و برای دریافت حقوق قانونی‌اش اقدام کرده ابهام پیش آمده؟
جوادیان پاسخ داد، آقای معتمد من شما را می‌فهمم ولی توجه داشته باشید که من و آقای شیرازی و کارمندان نمایندگی تابع سیستم هستیم. این سپاه است که در مورد پرونده شما نظر می‌دهد و تصمیم می‌گیرد. لحظه‌ای سکوت کردم و پرسیدم چرا سپاه؟
من با تعجب گفتم مگر من سپاهی بودم. تصور من این است که جنابعالی شناختی از پرونده‌ی من ندارید چون هیچ گونه ابهامی در پرونده‌ی عملیاتی و  کارگزینی من وجود ندارد. ضمناً طرف من اداره بازنشستگی کشوری است و نه سپاه پاسداران. بنابر این ضمن تشکر از شما و همکاران محترم شما فکر می‌کنم راه حل صبر و حوصله است و بس. بلند شدم پالتو به دست در حال خارج شدن از سالن بودم که آقای جوادیان گفت قربان تشریف نبرید، آخر ما با شما کار داریم. ظاهراً‌ توجهی به گفته‌ ایشان نکردم از پله‌ها سرازیر شدم به طبقه‌‌ی هم‌کف. جوادیان جلوی درب خروج ایستاد و گفت استاد اجازه بدهید یک چایی دیگر در خدمت‌تان باشیم تا بیشتر توضیح بدهم.
گفتم آقای جوادیان من ۵۱ سال است گرفتار مسائلی هستم که شما پله‌ی اول آن را هم نپیمودید و ادامه دادم حالم مساعد نیست اجازه بفرمایید از این محل خارج شوم.
پاسخ داد از شما تشکر می‌کنم. ولی اجازه دهید مجدداً‌ شما را ببینم و بیشتر صحبت کنیم ولی بدانید ما هم خدمتگزار مردم هستیم. خنده‌ام گرفت. به او قول دادم به دفترش تلفن ‌کنم. کارت ویزیت به من داد و شماره تلفن دستی‌اش را هم یادداشت کرد و خواهش کرد به تلفن‌ دستی او زنگ بزنم.
 
شما چه واکنشی نشان دادید؟ آیا با او دوباره تماس گرفتید؟‌
وقتی از در خارج شدم در مغزم جرقه‌ای زد. او به من گفت با شما کار دارم، پس شرطی که برای پرداخت حق بازنشستگی‌‌ام قائل‌ شده‌اند، نیازی است که به من دارند. اما آن‌ها چه نیازی به من دارند؟ ابهامات چیست و من چه ابهامی را می‌توانم برطرف کنم. لازم دیدم موضوع را پیگیری کنم. دو روز بعد از اولین برخورد به نظرم رسید راه حل مسئله سوال در مورد ابهامات است. تصمیم گرفتم به آقای جوادیان که روی کارتش نوشته بود دیپلمات تلفن کنم و در مورد ابهامات سؤال کنم. تلفن زدم و  چهار روز بعد در همان سالن و برابر او قرار گرفتم.
 
دیدار دوم‌تان با او چگونه گذشت؟‌
قبل از این که او شروع به صحبت کند گفتم آقای جوادیان شما فرمودید تهران به جنابعالی ابلاغ نموده جهت دریافت حق بازنشستگی‌ام بایستی به ابهامات پاسخ دهم. بسیار خوب من کوشش می‌کنم ولی مایلم بدانم شما وابسته به کدام یک از سازمان‌های دولتی نظام هستید؟
جوادیان گفت من سرهنگ سپاه پاسداران مأمور به خدمت در وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران هستم.
گفتم آقای سرهنگ، من نظامی نیستم و شما هم کارمند اداره بازنشستگی نیستید چرا سپاه به این پرونده وصل شده؟
پاسخ داد شما کارمند ساواک بودید. پرونده همکاران شما در اختیار سپاه پاسداران قرار دارد و تصمیم‌گیری در مورد پرونده شما با اطلاعات سپاه می‌باشد.
گفتم پس شما سپاهی هستید که مشکل اداره بازنشستگی کشوری را هم حل می‌کنید.
پاسخ داد‌: بله اگر شما اجازه بفرمایید.
گفتم بفرمایید من سکوت می‌کنم و فرمایش شما را یادداشت می‌کنم.
 
سوالات او حول چه مواردی بود؟‌
جوادیان ابتدا وارد بحث اصلی نشد و از جای دیگری شروع کرد که ربطی به موضوع نداشت. او گفت، تهران می‌گوید آیا عکس شناسنامه‌ی شما متعلق به خودتان است؟‌ پاسخ دادم عکس پرونده کارگزینی من در بیست‌سالگی هم همین است.
 
او پرسید نام و نام خانوادگی من چیست و نام مستعار من چه بوده است؟
پاسخ دادم شوخی می‌کنید یا جدی می‌فرمایید؟ من ۳ ماه قبل برای به دست آوردن منزلم در ایران، مجبور شدم بعد از گذشت ۳۰ سال به وکیلم وکالت بدهم و شناسنامه دریافت کنم. ضمناً من ۲۸ سال است که در فرانسه زندگی می‌کنم، می‌گویند شما بودجه مملکت را هزینه کسب اطلاعات بیشتر می‌کنید چگونه است که از مشخصات واقعی من که در شناسنامه‌ام نوشته شده اطلاع ندارید؟ و سپس ادامه دادم یکی از کسانی‌که مدت ۲ سال است به ایران رفت و آمد دارد به نام آقای «ع ک» افسر پلیس، شما می‌توانید از ایشان سؤال کنید. ضمناً سؤال شما یک جریان انحرافی است. به هر حال من برای به دست آوردن اطلاعات بیشتر از نیت او ترحیج دادم گفتگو را ادامه دهم. با توجه به این که احساس کردم موضوع مورد بحث می‌تواند یک بده بستان باشد و هرچه هست قماری است در رابطه با منزل من و اطلاعات مورد نیاز آن‌ها .
 
آیا او سؤالات جدی‌تری مطرح نکرد؟‌
من اجازه ادامه‌‌ی گفتگو را ندادم. به او گفتم امروز خسته شدم اجازه بدهید فکر کنم به شما اطلاع می‌دهم. قرار فردا ساعت ۲ بعد از ظهر در «سن دونی» را داد.
تا قبل از قرار ساعت ۲ سؤالات را در ذهنم آماده کردم. نظرم آمد بهتر است بیشتر به او نزدیک شوم و اعتماد او را بیشتر جلب کنم. بر خلاف نظر مسیو «ایو بونه» که او را مأمور ورزیده اطلاعاتی نامیده به نظرم این گونه نیامد.
 
چرا ملاقات را در «سن دونی» که جای شلوغی است گذاشته بود؟‌
اتفاقاً برای من همین جای سؤال داشت. چرا که «سن دونی» حکم «شهرنو» پاریس را دارد. ساعت ۲ بعد از ظهر در «سن دونی» او را دیدم. چطور او بعد از ۱۰ روز ورود به فرانسه این محل را بلد بود برایم جای سؤال داشت. در قهوه‌خانه‌ای که او انتخاب کرده بود دستور چایی داد. کسی در قهوه خانه نبود.
 
سؤال اصلی او چه بود؟‌
او پرسید آیا به آمریکا سفر می‌کنید؟ گفتم بله برای دیدار دخترم به این کشور می‌روم. جوادیان پرسید آیا شما با همکارانتان چه در ایران و یا در خارج از کشور ارتباط دارید؟‌
با خنده غیرقابل کنترلی از وی پرسیدم اجازه می‌فرمایید کمی خودمانی‌تر و به زبان محلی خودمان صحبت کنیم؟‌ چون گفتید زاده میدان شاه، کوچه خسرو هستید.
با توجه به این که بنده هم زاده دروازه دولاب هستم ترجیح می‌دهم به زبان خودمان که شما هم آشنایی دارید صحبت کنیم. ببین ‌آقای سرهنگ من فکر می‌کنم همکاران، شما را دنبال نخود سیاه فرستادند. ببین عزیزم همانطور که خود شما متوجه سوال احمقانه تهران شده‌اید مایل نیستم پاسخ این سؤال را بدهم. آخر سرهنگ گوز چه ربطی به شقیقه داره؟
سرهنگ جوادیان گفت، در پرونده عملیاتی شما خوانده‌ام که با پرویز ثابتی نزدیک هستید، آیا اطلاع دارید ثابتی کجاست؟ به چهره‌اش خیره شدم و با خودم فکر کردم به دنبال چیست. این سؤالات هیچ ارتباطی به حقوق من ندارد. به نظرم رسید که این‌ها سرنخی از منزل من به دست آورده‌اند و می‌خواهند من را تخلیه اطلاعاتی کنند. پاسخ دادم بنده هیچ اطلاعی از ایشان ندارم فرض محال اگر هم مطلع بودم، منزل من آنقدر ارزش ندارد که به شما بگویم حسن کجاست ، حسین کجاست. در ثانی من در مسائل اداری گذشته به خودم اجازه نمی‌دهم با آقای ثابتی گفتگویی داشته باشم ولی با وجود این که حدوداً ۲۴ سال است برخورد حضوری با آقای ثابتی نداشته‌ام ولی ایشان در نهایت بزرگواری جویای حال من و خانواده‌ام بوده‌اند.
 
قصد او نزدیکی به پرویز ثابتی از کانال شما بود؟
احمق‌ها حتماً چنین قصدی داشتند. وقتی در مورد آقای ثابتی پرس و جو می‌کند یعنی خواهان تماس با او هستند. اما اگر شناخت درستی از آدم‌ها داشتند می‌دانستند که او این کاره نیست. من با او کار کرده ام اطمینان داشتم تن به چنین آلودگی‌هایی نمی دهد.
جوادیان گفت: یعنی ما سعادت داریم دست ایشان را ببوسیم؟ و ادامه داد «بچه تهرون ما رو سرکار نذار. ما از جنس خودتون هستیم. اجازه بده سؤال بعدی را خارج از محیط سفارت با شما مطرح کنم.» قبول کردم و از او خواستم ساعت و روز قرار را مشخص کند. قرار را یادداشت کردم. او گفت ما از جنس خودتون هستیم. مردک احمق قرار خیابانی را در نزدیکی سفارت گذاشت. تا روز قرار بعدی ۷ روز فرصت داشتم.
 
آیا به نظر شما که تجربه‌ی بالای امنیتی دارید، او تیپ کاردان و با تجربه‌ای به نظر می‌رسید؟‌
نه به نظر من به درد هر کاری می خورد الا کار امنیتی. از اولین محل قرارمان که در میدان «تروکادور» تعیین کرده بودم احساس کردم احمقی بیش نیست.
روزهای اول خدمت او در پاریس بود. این هالو نمی‌دانست از اولین لحظه‌ای که با پاسپورت دیپلماتیک وارد کشوری شود تحت کنترل شدید سرویس عملیاتی آن کشور قرار می‌گیرد و یا این که واقعا درک و شعور کار اداری‌اش را نداشت. یک بار که به طرف سرهنگ برگشتم سرپایین تو چرت بود. در اولین برخورد احساس کرده بودم لب‌هایش کار کرده است و مواد هم مصرف می‌کند.  
 
آیا شما با سرویس امنیتی فرانسه در مورد این موضوع تماس گرفتید؟
بله تماس گرفتم. من که مثل او احمق نبودم. لازم بود مورد را به اطلاع مقامات امنیتی فرانسوی در بخش ایران برسانم. در سرویس  امنیتی فرانسه بخش ایران کسی را نمی‌شناختم. با کلانتری محل سکونتم تماس گرفتم و دو شماره تلفن منزل و دستی‌ام را در اختیار پلیس منطقه مسکونی‌ام قرار دادم و درخواست کردم یکی از مأموران بخش ایران با من تماس بگیرند. ۴۸ ساعت بعد خانمی از بخش ایران سرویس اطلاعاتی با من تماس گرفت. درخواست کردم به دلیل حساس بودن مورد، حضوری دیداری داشته باشیم. ساعت ۹ صبح روز بعد ۲ نفر از مسئولین بخش ایران به دیدنم آمدند. گفته‌های جوادیان را عیناً با مسئولین بازگو کردم و اضافه کردم از شما هیچ درخواستی ندارم ولی وظیفه داشتم شما را در جریان ماجرا قرار دهم. این مسئولین هم هیچگونه آشنایی با سوژه نداشتند و یا این گونه وانمود می‌کردند. مجددا فردای روز ملاقات به من تلفن زدند. به دیدن آن ها رفتم. احساس کردم آن‌ها نگران وضع من هستند. از من خواستند در محل‌های خلوت با سوژه قرار ملاقات نگذارم و اگر نیاز به کمک هم داشتم با اولین پلیس برخورد کنم و اطلاع دهم. بعد از خداحافظی با آن‌ها احساس کردم در مورد مسائل تروریستی حداقل ۲ دهه از غربی‌ها جلوتر هستیم. مطمئن شدم بعد از اولین ملاقات آن‌ها موضوع را پیگیری خواهند نمود چون شناختی از سوژه نداشتند.
 
آیا شما موضوعات را با همکاران‌ سابق‌تان هم در میان گذاشتید؟‌
نه مطلقا به کسی چیزی نگفتم. من کمتر کار جمعی انجام داده‌ بودم. خودسر نبودم ولی از طرفی هم مایل نبودم در راهی که وارد می‌شوم برای همکارانم مشکل‌ساز شوم. در طول خدمتم هم به تنهایی هدف را دنبال می‌کردم و اگر نیازمند کمک می‌شدم راه برایم باز بود. در هیچ‌یک از عملیات‌هایی که در داخل یا خارج از کشور انجام دادم حتی الامکان همکارانم را دخالت نمی‌دادم. ولی اگر لازم می‌شد تردید نمی‌کردم.
در ارتباط با جوادیان هم تمام سناریو را خودم به تنهایی اجرا کردم. بین دو ملاقات دائم فکر می‌کردم و در ذهنم پرسوناژ‌های مختلف تولید می‌کردم و از قول‌ آن‌ها داستانی می‌ساختم و به جوادیان می‌گفتم.
 
آیا واکنشی از سوی فرانسوی‌ها مشاهده کردید؟‌
بله. هنگام گفتگو با جوادیان احساس کردم جریاناتی از ما مراقبت می‌‌کنند. تعجب کردم چقدر ناشیانه عمل می‌کنند. لباس مناسب به تن ندارند. با ریش و بی ریش، بی یقه و کراوات. مایل بودم بفهمم این کار نمایشی مفهومش چیست؟‌
 
به جوادیان هم موضوع را منتقل کردید؟
به او گفتم آقای جوادیان این‌جا محل مناسبی برای شما نیست. ممکن است هاپولیت کنند. بعد هم بگویند یک کارمند ساواک شما را کشته. جوادیان گفت فلانی ناسلامتی ما در خاک فرانسه هستیم. احساس کردم با پوشش بزمی برای عملیات رزمی به میدان آمده و هنوز مطمئن نبودم. باید صبر می‌کردم. از او خواستم موافقت کند من محل را ترک کنم. به خوبی آگاه بودم طبق معمول تیم تعقیب و مراقبت فرانسه او را تعقیب می‌کند و من هم از امروز زیر نظر پلیس فرانسه قرار می‌گیرم.
 
آیا به عنوان فردی که سابقه‌ی طولانی امنیتی دارد تلاشی به خرج دادید که خودتان سر از کار جوادیان در بیاورید؟
بله. معلوم است چنین کاری می‌کردم. من یک عمر اینجوری کار کردم. بالاخره نباید بی گدار به آب می‌زدم. یک بار که می‌خواستم سر قرار او بروم در یکی از خیابان‌های اطراف «اتوال» که یکی از ورودی‌های مترو بود، داخل زیرزمین شدم و خودم را پاک (ضد تعقیب زدم) کردم. چند دقیقه بعد از خروجی خیابان «پاسی» از مترو خارج شدم و به کمین نشستم. پیش‌بینی‌ام درست بود. او حال بلند شدن از صندلی را نداشت. بهترین فرصت بود تا هنگام قرار ساعت ۱ بعد از ظهرمان حرکات او را تحت نظر بگیرم. ضمناً فاصله میدان تروکادور تا محل قرار فقط ۵ دقیقه است. ۱۷ دقیقه بعد مکالمه تلفنی انجام داد و ۱۰ دقیقه بعد از مکالمه تلفنی فردی در کنار او قرار گرفت. بعد از ۴ دقیقه جوادیان را ترک کرد. تا ۴۵ دقیقه مراقبت کردم. مورد مشکوک دیگری مشاهده نکردم. برای رسیدن به قرار ساعت ۱ بعد از ظهر وقت داشتم. جوادیان هم آفتاب گرفته بود. از ورودی خیابان پاسی وارد شدم. ۵ دقیقه بعد در محل قرار حاضر بودم. اول خیابان واگرام پاتوق الکی‌ خوش‌هایی است که نشریات ایرانی خریداری می‌کنند. ایستادن من جلوی کیوسک عادی بود.
چند دقیقه‌ای از ۱ بعداز ظهر گذشته بود. روبروی کیوسک ایستادم. جوادیان را دیدم ولی باورم نمی‌شد. میخ‌کوب شده بودم. سال‌ها قبل همین جا ایستاده بودم که سیروس الهی آمد. درست نزدیک همان درختی که جوادیان ایستاده بود. حالم بد شد. دیگر مایل به دیدار جوادیان نبودم. به طرف جوادیان حرکت کردم. با او دست دادم. شاکی بود که گرسنه است. در همان رستوران و در همان صندلی مرحوم الهی نشستم. چند دقیقه ای متوجه سخنان جوادیان نبودم.
 
آیا بالاخره خواسته هایش را مطرح کرد؟‌
بله در همین ملاقات بود که موضوع اصلی را مطرح کرد. در ابتدای دیدار من شروع به سخن کردم و گفتم آقای جوادیان بسیار سپاسگزار هستم از این که تصمیم دارید قدم مثبتی در رابطه با مشکل من بردارید و در خدمت شما هستم.  
سرهنگ جوادیان گفت آقای معتمد لازم می‌دانم بی پرده با شما صحبت کنم. ما در تهران ساعت‌ها پرونده شما را بررسی کردیم. ده‌ها بار دوستان نظرخود را تغییر دادند و بالاخره قرعه به نام من افتاد که با شما تماس بگیرم.
گفتم آقای جوادیان من را به وحشت انداختید موضوع چیست؟‌ شما راجع به حقوق من صحبت می‌کردی یا قرار است من را سر کار بگذارید؟ آقای سرهنگ باور کنید در سی و یک سال اخیر آنقدر چوب خورده‌ام که دیگر قادر به تحمل هیچ گونه حرکتی که آزارم بدهد نیستم.
جوادیان گفت در تهران یکی از همکاران شما در رابطه با خدمات شما برای اکیپ بسیار گفته و ایشان به ما گفتند شما به آقای ثابتی نزدیک هستید.
ما روی شما سرمایه‌گذاری کردیم و پیشنهادی برای شما داریم. اگر اجازه دهید توضیح می‌دهم. اگر جنابعالی پیشنهاد ما را بپذیرید، آمادگی داریم حقوق ۳۱ ساله شما را پرداخت کنیم. کلید منزلتان را هم تقدیم می‌کنیم. شاید شرایط از نظر شما نامشروع باشد ولی توجه داشته باشید من و شما با کارهای نامشروع بسیار برخورد داشته‌ایم و انجام داده‌ایم. حرف ایشان را قطع کردم و گفتم آقای سرهنگ من متهم شما در تهران نیستم. این کشور هم نامش فرانسه و پایتخت آن پاریس زیبا است. من هم کسی هستم که شما او را نمی‌شناسید. ۳۱ سال است که درد و فقر را با تمام وجودم حس می‌کنم اما باز هم مقاومت خواهم کرد. خوب است بدانید برای من مهم نیست شما دیپلمات هستید، سرهنگ سپاه هستید، اصلا سیدعلی خامنه‌ای هم که باشی اجازه خروج از رستوران را به تو نمی‌دهم و تا آخر خط ادامه می‌دهم. شما باید توضیح دهید من چه خلافی داشته‌ام. چه سیاسی، چه اطلاعاتی و چه اجتماعی ( آن‌ها به من نیاز داشتند. او گفته بود با شما کار داریم. بهترین فرصتی که می‌توانستم گربه را دم حجله بکشم)
 
واکنش جوادیان چه بود؟
سرهنگ جوادیان دستپاچه شد و گفت آقای معتمد من شرمنده شما هستم. متوجه واژه‌ای که به کار بردم نشدم، از شما عذرخواهی می‌کنم. انتخاب شما به دلیل پاکی پرونده شما بود. بلند شد صورتم را بوسید. اشک می‌ریختم. چند دقیقه‌ای سکوت بود. قادر نبودم لیوان آبی را که آورده بود بنوشم. عصبی بودم و می‌لرزیدم. بالاخره خودم را کنترل کردم. جوادیان گفت اگر حالتان خوب نیست اجازه دهید در فرصت دیگر همدیگر را ببینم. پاسخ دادم نه اتفاقاً مایل هستم بدانم شما از من چه انتظاری دارید خواهش می‌کنم بفرمایید.
جوادیان گفت واقعیت امر این است که ما از کانال‌های مختلف در جستجوی افرادی هستیم که توان برقراری رابطه با آمریکا را داشته باشند. مثلاً آقای ثابتی، مثلاً آقای خوانساری، نام فرد دیگری را هم آورد که بیاد ندارم. من بلافاصله پاسخ دادم تا آن جا که من شنیده‌ام ایشان هیچگونه فعالیتی ندارند و همانطور که اطلاع دارید هیچ یک از کارمندانی ساواک که در خارج هستند علاقه‌ای به آدم‌های سیاسی و اطلاعاتی ندارند ولی از دیگر شخصیت‌های سیاسی رژیم گذشته من اطلاع ندارم. ضمناً شما بهترین شبکه لابی را در آمریکا دارید چرا امیراحمدی و دوستان ایشان نه؟ ‌پاسخ داد نه این‌‌ها پاک دامن نیستند.
او رو به من کرد و گفت آقای معتمد من به نمایندگی از طرف سپاه پاسداران و بیت رهبری با شما صحبت می‌کنم. من و همکارانم به صداقت شما اطمینان کامل داریم. ما بخوبی آگاهیم که شما وابستگی به هیچ دسته و گروهی ندارید. جمهوری اسلامی در ۲۰ سال گذشته توانسته در اپوزیسیون خارج از کشور نفوذ کامل داشته باشد. ما ۵۱ لابی در کشورهای مختلف جهان داریم که زیر نظر دفتر رهبری مشغول هستند. ما در اسرائیل هم منابع با ارزشی داریم. مرکز این لابی‌ها هم در آمریکاست. من هیچ پاسخی به ادعاهای او نمی‌دادم و اجازه می دادم حرف بزند. او ادامه داد ایران تصمیم گرفته به جنگ و خونریزی پایان دهد. ما به لابی‌هایمان اطمینان نداریم. از شما و همکاران‌تان در خارج از کشور می‌خواهیم جهت خاتمه دادن به کشت و کشتارهای روزانه در منطقه به ما کمک کنید.
ما می خواهیم بدون دخالت کشورهای اروپایی یک رابطه مستقیم و بدون واسطه با آمریکا برقرار کنیم چرا که کشورهای اروپایی به دنبال منافع خودشان هستند.
 
شما چه پاسخی به او دادید؟‌
به نظرم رسید که داستان مسیری دیگری یافته است. خانه‌‌ام را از دست داده‌ام و این افراد نمی‌گذارند وکیل من کار خود را انجام دهد و بطور کلی حقوق هم منتفی است.
سرهنگ اطلاعاتی سپاه پاسداران از من می‌خواهد که یک کانال ارتباطی با دولت آمریکا برایش تهیه کنم. شوکه شدم. چرا در ارتباط با آمریکا با من صحبت می‌کند؟ من چه کاره هستم. جمهوری اسلامی با این بودجه کلان و منابع در تمام کشورها در سطح وزیر و وکیل ، سپهبد و دیپلمات در خارج از کشور چرا من را انتخاب کرده است؟
پاسخ دادم شما کانال‌های بسیاری در اختیار دارید. ساده‌ترین و مطمئن‌ترین آن‌‌ها گفتگو از طریق سفارت سوئیس حافظ منافع آمریکا در ایران است.
سوال کردم شما که یک لشکر ده میلیونی منبع در اختیار دارید چگونه است که به سراغ من عقب افتاده آمده‌اید؟ پاسخ داد آخر شما پولکی نیستید و ما به شما بیشتر اعتماد داریم. به ایشان گفتم من نمی‌دانم در مغز شما چه می‌گذرد ولی من صادقانه می‌گویم حرف‌های شما را جدی نمی‌گیرم. منو ببخشید شاید میکونوس جدیدی پیش بیاید. خیلی جدی گفت ما قصد چنین کاری را نداریم و برای حل مشکل‌مان هم حاضر هستیم همه نوع امتیاز بدهیم و در هر محلی هم که آقای ثابتی تعیین کند در هرکجای دنیا که باشد حاضریم با ایشان وارد مذاکره شویم.
سؤال کردم ضمانت اجرایی برای پیگیری این جریان چیست؟ شما می‌دانید هیچ کشوری شما را جدی نمی‌گیرد مگر این که بخواهد کلاشی کند.
پاسخ داد من یک دیپلمات در کشور فرانسه هستم. مگر می‌توانیم بدون دستور چنین مسائل مهمی را مطرح کنیم؟ مسلماً قبلاً در این مورد مذاکره شده و تصمیم گرفته شده که اکنون با شما مطرح کردیم.
در موقع برگشت به منزل با خود گفتم پل‌های پشت سر من همه خراب است. زن و فرزندم که بیمارند، خودم در با این سن و سال به لحاظ اقتصادی زیر صفر هستم. به همین دلیل تصمیم گرفتم به این قمار ادامه دهم و دو موضوع که برای من بسیار اهمیت داشت را دنبال کنم. اول بفهمم چرا من انتخاب شدم؟ و دوم موضوع منزلم را چه منبعی لو داده است.
 
آیا با آقای ثابتی تماس گرفتید؟‌
نه به جای آن که با آقای ثابتی تماس بگیرم با «س – ج»  یکی از معاونت‌های اداره کل سوم تماس گرفتم. او در زمان یاد شده در یکی از دانشکده‌های مهم نظامی آمریکا تدریس می‌کرد. او یک نظامی خوب بود. جزو بهترین‌ها بود اما اطلاعاتی نبود. می‌خواستم سر از داستان در بیاورم و ببینم تا کجا پیش می‌روند و موضوع چقدر جدی است.
 
آیا «س – ج» با شما تماس گرفت؟‌
بله تماس گرفت. ۴ ماه قبل از انتخابات سال ۸۸ با من تماس گرفت و پرسید آیا هنوز با جوادیان تماس داری؟ گفتم نه تماس ندارم اما به بهانه‌ی پیگیری حقوق بازنشستگی‌ام می‌توانم آن را فعال کنم. او از من خواست هر طور شده با جوادیان تماس بگیرم.
بعد شماره تلفن و کدی را برایم فاکس کرد تا به جوادیان بدهم و تأکید کرد موضوع بسیار حساس است و خواست دولت آمریکاست. سؤال کردم رهبر عملیات کیست پاسخ داد مشاور امنیت ملی آمریکا. وقتی در طبقه‌ی اول ساختمان سفارت شماره تلفن و کد مربوطه را به جوادیان دادم از خوشحالی می‌رقصید. خواسته شده بود که شماره تلفن در اختیار ولایتی قرار داده شود. فکر می‌کنم بعد از همین ملاقات بود که خامنه‌ای در یکی از گفتارهایش گفت که آمریکایی‌ها برای ایجاد رابطه منت ما را می‌کشند و تماس می‌گیرند. (نقل به مضمون). شاید اشاره‌ اش به همین تماس بود یا این هم یکی از موارد بود.
 
ایرج مصداقی:‌ آقای معتمد فاکسی را در اختیار من قرار دادند که حاوی شماره تلفن و یک پیغام بود. از گیرنده خواسته شده بود با شماره‌ای که در اختیارشان قرار گرفته، تماس گرفته و پیغامی را که به انگلیسی بود تکرار کند.  
 
بنابر این خامنه‌ای و احمدی نژاد که آن موقع این همه دم از مبارزه با آمریکا و استکبار می‌زدند مخفیانه به دنبال ایجاد رابطه بودند و کانال‌های مختلف را امتحان می‌‌کردند، آیا  درست فهمیدم؟
بله ، دقیقاً همینطور است. آخوند جماعت رو باید بشناسی. این ها که راست نمیگن. این همه بالای منبر از اخلاق می‌گویند خودشان رعایت می‌کنند؟ نه. از آخوند چشم‌ناپاک تر دیدی؟ شما از فساد این‌ها خبر نداری. بی‌خود نبود که منوچهر وظیفه‌ خواه را در انگلیس کشتند. او مسئول بخش روحانیت بود و از همه چیز خبر داشت.
 
آیا در ملاقات بعدی روی موضوع صحبت کردید؟‌
نه. احتمالاً از همان تلفن و پیام استفاده کرده بودند و دیگر نیازی به دخالت من و جوادیان نبود. در ملاقات بعدی پس از تعارفات اولیه درخواست جدیدی را مطرح کرد.
وی گفت آقای معتمد شما دیروز و ما امروز درد مشترکی داریم. از سال ۴۹ تا اوایل سال ۱۳۵۷ اکثر ترورهایی که شما هم اطلاع دارید را سازمان مجاهدین انجام دادند و بهترین‌های شهربانی ، ارتش، ژاندارمری و ساواک را ترور کردند. بعد از سال ۵۷ درگیری منافقین با جمهوری اسلامی هم آغاز شد و تا امروز تعداد زیادی از سران جمهوری اسلامی به خواست آمریکا توسط منافقین ترور شده‌‌اند که البته در سرکوب آن‌ها هم موفق بوده‌ایم. بنابر این انتخاب شما از طرف جمهوری اسلامی به دلیل اطلاعات شما طی ۲۰ سال خدمت‌تان در قزل قلعه، اوین و کمیته مشترک با گروهک‌های برانداز بوده و ما می‌دانیم شما و همکارانتان قبل از ما با این مزدوران مشکل داشتید. او ادامه داد آقای معتمد سپاه آگاه است که دشمن اصلی رژیم پادشاهی، سازمان منافقین بودند و بدون تعارف عرض می‌کنم ما درد مشترکی داریم. ما بخوبی آگاهیم سازمان منافقین چند نفر از همکاران شما را ترور کردند. ما بخوبی آگاهیم چگونه ناجوانمردانه سرتیپ رضا زندی‌ پور را ترور کردند. ما بخوبی آگاهیم پرویز خدایاری عضو کمیته چگونه ربوده شد. به هر حال این سازمان منافقین بود که کشتار جمعی از سران ارتش را سازماندهی کرد. البته این را هم می‌دانیم که شما در جریان این مسائل هستید. شما بخوبی آگاهید سازمان منافقین ۷  افسر آمریکایی را ترور کردند.
 
خواست آن‌ها از شما در ارتباط با مجاهدین چه بود؟‌
وی گفت تهران در مورد سازمان منافقین بسیار حساس است. ما درخواست داریم با امکاناتی که ایشان (آقای پرویز ثابتی) دارند در بین ایرانیان و فرانسویان فرد با نفوذی را انتخاب کنند و از دولت فرانسه بخواهند که پایگاه مجاهدین در اطراف پاریس را جمع کند و به حیات پادگان اشرف پایان دهند. «اگر خواست ما در مذاکرات مورد تأیید قرار بگیرد دولت جمهوری اسلامی آمادگی دارد با غرب به تفاهم برسد در غیر این صورت ما خودمان عمل خواهیم کرد. » او از محو و نابودی مجاهدین صحبت می‌کرد به نظرم رسید تهدید او جدی است.
سؤال کردم شما گفتید در رابطه با غرب امتیاز هم می‌‌دهید، امتیاز در چه موردی؟ گفت ببین آقای معتمد جمهوری اسلامی در تمام زمینه‌ها آماده مذاکره هست. بستگی به هدف دارد. خواهش می‌کنم نظرتان را در رابطه با این خواسته اعلام کنید.
او اضافه کرد همچنین پارلمان اروپا تصمیم دارد نام این سازمان را از لیست تروریستی درآورد. ما از شما و همکارانتان درخواست داریم به ما کمک کنید تا سازمان منافقین در ماه ژوئن موفق نشوند مبلغ ۱۰ میلیون دلار و یک و نیم میلیون یورو و ۳ میلیون پوند را پس بگیرد. این پرونده در زمانیکه آقای سرکوزی وزیر کشور بود تشکیل شده و ما نیاز به همکاری خانواده‌ی این ۷ افسر آمریکایی که توسط منافقین ترور شده‌اند داریم. توجه داشتید باشید آمادگی داریم هر هزینه‌ی سنگینی را هم بپردازیم.
 
شما در پاسخ چه گفتید؟
به نظرم رسید کارم را با شوخی آغاز کنم. به او گفتم آقای جوادیان چه خوابی برای این خانواده‌ها دیده‌اید؟
او گفت: ‌جناب معتمد درخواست ما این است که شما از خانواده‌ی این ۷ نفر که توسط مجاهدین ترور شده‌اند بخواهید در محل دادگاه حضور یابند. از طرفی ما هم ۱۵۰ نفر را بسیج می‌کنیم که روبروی درب دادگاه به تظاهرات علیه مجاهدین شعار دهند و زنانی را می‌فرستیم که مقابل این خانواده‌ها اشک بریزند و افتضاح بزرگی برایشان درست می‌کنیم. اگر این طرح با کمک شما عملی شود پول به دست مجاهدین نمی‌رسد.
گفتم : بسیار خوب نتیجه؟
گفت نتیجه آن سازمان مجاهدین موفق به دریافت این مبلغ نشود. مهم نیست که به نفع خانواده مقتولین تمام شود.
سؤال کردم اگر این مسئله دوم عملی شد چه امتیازی می‌‌دهید؟‌  پاسخ داد شما در مورد امتیاز صحبت نکن ما کنار می‌آییم. من گفتم شما آمادگی دارید غزه را امن کنید؟‌ پاسخ داد منطقه مورد اشاره ماست شما برو ببین چه کار می‌توانی انجام دهید ما در خدمت هستیم.
 
چرا با آقای ثابتی و درخواست رژیم از ایشان تماس نگرفتید؟‌
اساساً آقای ثابتی در این بازی‌ها وارد نمی‌شود. در این مورد تردیدی نداشتم که ایشان مایل به دخالت نیستند. من هم که فیلم بازی می‌کردم. قبلاً هم توضیح دادم در دوران خدمتم هم بیشتر تک رو بودم. در جلسه‌ی بعدی داستانی را سر هم کرده و بدون این که نامی ببرم گفتم دوستان پیغام داده‌اند به دلیل هدف مشترک، ما آمادگی داریم. آن‌ها تروریست هستند و از هر اقدامی علیه آنان استقبال می‌کنیم. اطلاعات ما در مورد این گروهک بسیار است. ما می‌توانیم جریان قرارگاه اشرف را در برنامه‌ی اول حل کنیم و هر دو را در یک سبد بگذاریم. این یک کار انسانی است که هم به نفع ایران و هم جلوگیری از کشتار شبانه‌روزی در منطقه خلیج فارس است.
 
بقیه داستان را چگونه جلو بردید و موضوع به کجا انجامید؟‌
در وضعیت روحی بدی به سر می‌بردم. شب‌ها نمی‌خوابیدم. تمام زندگی‌ام به هم ریخته بود. چرا من را انتخاب کردند؟ مواردی که مطرح می‌کردند بسیار حساس بود. ارتباط مستقیم به کلی سری با ایالات متحده آمریکا در رابطه با مشکلات بین دو کشور.
در ملاقات بعدی به جوادیان گفتم شما اشتباهات مجاهدین را با خونریزی بیشتری پاسخ دادید. امروز هم می‌گویید این ها همگی باید نابود شوند. ببین سرهنگ من جهت نابودی انسان‌ها با تو همکاری نمی‌کنم. از خیر منزلم گذشتم ولی در مورد حقوقم تا روز دریافت آن موضوع را پیگیری می‌کنم. دوباره داستانی جدیدی تولید کردم و گفتم اجازه دهید من با یکی از همکارانم صحبت کنم. من می‌‌توانم ایشان را ببینم و مفصل در این مورد صحبت کنم.
جوادیان برخاست و صورت من را بوسید. ادامه دادم ایشان در آمریکاست. شاید قادر باشم او را به پاریس دعوت کنم. از نظر مالی وضعیت خوبی دارد. سرش هم درد می‌کند برای این کارها. امشب تلفنی با او برای آمدن به پاریس صحبت می‌کنم. چون هدف مشترک داریم حتما موفق خواهیم شد البته به یاری خداوند متعال.
 
آن‌ها چرا شما را انتخاب کرده بودند؟‌
تصور سرهنگ جوادیان و همکارانش در مورد من این بود که با توجه به مشکلات مالی و بیماری همسر و فرزندم و با توجه به تجربه‌ای که دارم بهترین فردی هستم که قادرم امکاناتی در اختیار آن‌ها قرار دهم که میکونوس دیگری را راه بیاندازند. وی گفت جناب معتمد هزینه مالی را من می‌پردازم.
پاسخ دادم فعلاً که نیاز به  پول نیست ولی از شما درخواستی دارم. سناریوی جدیدی را طرح ریزی کردم و به او گفتم آقای سرهنگ سوژه‌های من در رژیم گذشته که اکثراً وکیل و وزیر بودند اکنون رهبران اپوزیسیون هستند. تجربه‌‌ی من می‌گوید بعضی از این افراد چون گذشته در خارج از کشور نیز کثافتکاری‌های خود را ادامه می‌دهند. توجه داشته باشید ما یک مسیر مشترک داریم. در چند جلسه قبل گفتید مشکل منزلم را حل می‌کنید، حقوق بازنشستگی‌ام را پرداخت می‌کنید، بنده به شما عرض کردم و تکرار می کنم من به دلیل گذشته مجاهدین و به قتل رساندن رئیس کمیته مشترک و تعدادی از همکارانم با شما همکاری می‌کنم. توجه کنید من هم انتظار دارم ما را تغذیه کنید. دوبار هم عرض کردم مورد منزلم را خودم پیگیری می‌کنم. فقط شما دخالت نکنید. به هر حال هم از نفوذتان در اپوزیسیون خارج از کشور بخصوص فرانسه برایم بگویید.
 
واکنش او به درخواست شما چه بود؟‌
وی چند دقیقه‌ای به حرف من می خندید. به او گفتم چرا می‌خندید؟ من دلقک سیرک نیستم. پاسخ داد استاد عزیز درخواست بیجایی از من دارید. من به شما بگویم ما چه می‌کنیم؟ بازهم خندید. گفتم زیبا فرمودید پس چرا من با شما همکاری کنم. بنابر این من در صورتی با شما همکاری می‌کنم که شما هم به من راه دهید. آخر ناسلامتی من هم کارمند اطلاعاتی بودم. گفت استاد من چه اطلاعاتی دارم خودم تازه به پاریس آمدم. گفتم من که نگفتم الان به من لیست بدهید ولی در جلسه‌ی بعدی دست خالی تشریف نیاورید. ضمناً شما اشاره کردید که هزینه عملیات را می‌پردازید. من منظورم این بود که به غیر از هزینه سفرها، نامه ای هم از دفتر رهبری به امضاء ولایتی بیاورید که چنین دستوری با موافقت رهبری تان صادر شده است. من هم شماره تلفنی در اختیار شما قرار می‌دهم که تأیید می‌شود من اجازه همکاری با شما را دارم.
 
آیا باز هم او را دیدید؟‌
بله قرار بعدی دو روز بعد ساعت ۳ بعداز ظهر در ورودی مترو باستیل پاریس گذاشته شد. روبروی اپرای باستیل وارد یک رستوران شدیم. هر دو گرسنه بودیم و دستور غذا دادیم. من صحبت را آغاز کردم و گفتم من با دوستم تماس گرفتم. می‌خواهد برگردد آمریکا. او  تاجر ماهری است. از امیراحمدی هنرش بیشتر است. دستش هم باز است. مشتری شهرداری نیست. من ترتیبی می‌دهم که قبل از رفتن ایشان، خواسته‌هایتان را با وی مطرح کنید. فاصله بین محل قرار تا فرودگاه فرصت داریم. سؤال کرد این فرد با آقای ثابتی تماس دارد؟ همه کارها با ایشان است؟
دوباره گفتم من آقای ثابتی را از سال ۱۹۸۵ به بعد ندیدم ولی همیشه جویای حال ایشان هستم و آرزویم یک بار ملاقات با ایشان است. من دقیقاً اطلاع دارم ایشان بعد از خروج از کشور تره برای کسی خرد نکرده‌اند و هرگز فعال نیستند. من هم ۲۰ سال از کارمندان و همکاران ایشان بودم به ما هم راه نمی دهد ولی من به ایشان خیلی ارادت دارم. او مرد با شخصیتی است. آن سرگرد شهربانی به شما واقعیت را نگفته است. من با آقای ثابتی ارتباط کاری ندارم. و من به شخصیت او احترام می‌گذارم ولی هرگز برای انجام کاری با ایشان صحبت نکرده‌ام. او تصور می‌کرد که من با ثابتی ارتباط دارم و موضوعات را از طریق او پیش می‌برم. البته موضوع وصل ارتباط با آمریکایی‌ها او را مشتاق کرده بود که به رابطه با من ادامه دهد. او فکر می‌کرد کسی که ارتباط بین آن‌ها با آمریکا را وصل کرده می‌تواند خانواده‌ی هفت افسر آمریکایی را نیز جمع کرده و به بروکسل بیاورد. 
 
شما در این مدت چه مواردی را به او منتقل می‌کردید؟‌ در مقابل درخواست های او موضوعات را چگونه پیش می‌بردید؟‌
من هر شب یک سناریو می‌نوشتم و صبح با او اجرا می‌کردم. در این بین من شده بودم سخنگوی مقام امنیتی. هر روز می‌گفتم دیشب این را گفت و یا فلان توصیه را کرد و ... بازی‌اش داده بودم. فکر می‌کرد طرح‌اش در حال پیشرفت است.
از طرفی مطرح می‌کردم هوشنگ نهاوندی را نفوذ بدهیم در نظامیان فرانسوی از طریق آن‌ها با آمریکایی ها تماس گرفته شود. ثابتی روحش هم در جریان نبود. حتی «س –ج» که ارتباط آن‌ها با آمریکا را وصل کرد هم در جریان بقیه مسائل نبود. من خودم را مجاز می‌دانستم که هر کار می‌خواهم انجام دهم.
در مورد خانواده‌های نظامیان آمریکایی گفتم خیلی مشکل است. بایستی قکر کنم. او گفت بله می‌دانم مشکل است اما در توان شما و ایشان است. من خیلی فکر کردم چطوری او را مشغول نگه دارم. داستان های بعدی و سناریوهای بعدی را مرور می‌کردم. مثلاً یک روز گفتم سپهبدی را دیدم که او امکانات زیادی در ارتش آمریکا دارد و در نیس زندگی می‌کند. قرار است بروم با او ملاقات کنم.
نام چند گردن کلفت در فرانسه را گفتم و برای هریک سناریویی ساختم. اسامی‌‌ را می‌گفتم که ممکن بود او پرونده‌شان را خوانده باشد و یا اسم‌شان را شنیده باشد. او از خوشحالی در پوستش نمی‌‌گنجید. او روی من که حساب نمی‌کرد فکر می‌کردم پشتوانه قوی دارم.
 
آیا طی این مدت سرویس امنیتی فرانسه از تماس هایتان آگاه کردید؟‌
می‌دانستم کار خطرناکی است. دوباره به فرانسوی‌ها مراجعه کردم و توضیح دادم که پس از یک توقف دوماهه به درخواست یکی از دوستانم در آمریکا ارتباطم را وصل کرده‌ام. متوجه شدم مقامات امنیتی فرانسه دیگر مرا تحویل نمی‌گیرند. می‌گفتند شما را نمی‌شناسیم. ارتباط ما تمام شده . خیلی صریح من را جواب کردند. همه سرویس‌های امنیتی این گونه عمل می‌کنند. ارتباط را تمام شده می‌دیدند. احتمال می‌دادم موضوع را با آمریکایی‌ها نیز مطرح کرده باشند. مطمئن بودم که خانه‌ی زیر شنود است. من ۲۰ سال کارم این بود. به همین دلیل پشت تلفن خیلی شفاف صحبت می‌کردم. حتی به جوادیان زنگ می‌زدم و مسائل را تلفنی به او می‌گفتم. دیگر ما با هیچ‌ ارتباطی با هم نداشتیم. هنوز هم نداریم. همان موقع تمام شد.
 
در مورد خانواده‌ی آمریکایی‌های کشته شده چه داستانی ساختید؟‌
مجبور بودم یک جوری داستان را تمام کنم. خانواده‌ای در میان نبود. عاقبت در یکی از ملاقات‌ها به جوادیان گفتم پیگیری ام به نتیجه رسید. هفت نفر آمادگی دارند که در بروکسل حاضر شوند و از طرح مزبور استقبال هم کردند. ولی این‌ها میگویند کار ما بده، بستان است. آن‌ها می‌گویند در ازای کمک ما، از شما می‌خواهیم که در هدف بمانید (اصطلاحاً یعنی این که برای ما هم کار کنید) یکه خورده نگاهم کرد. گفت یعنی چی؟ گفتم منظورم این است که اگر فردا جایی هم منتقل شدید آن‌ها آدم‌هایی دارند که با شما تماس می‌گیرند. یعنی تو رابطه باش. اگر لازم بود اطلاعات رد و بدل می‌کنیم.
 
جوادیان در مقابل پیشنهاد همکاری چه گفت؟‌
روز عاشورا به حسینیه آن‌ها رفتم. حسینیه در منطقه ۹۲ پاریس است. خودش هم آن‌جا زندگی می‌کرد. تو حسینیه اراذل و اوباش حزب‌ اللهی هم جمع بودند.
او گفت من به تو اعتماد دارم. بچه‌ام را می‌دهم اگر خانواده‌ای ایرانی می‌شناسی از او نگهداری کند. بچه‌اش در حدود ۱۲- ۱۳ ساله بود. همسرم هم این‌جا بماند حرفی ندارم. من خودم نمی‌توانم این‌جا بمانم. دو جلسه هم با زنش صحبت کردم. خانم محترمی بود. رویش را هم آن‌چنان نمی‌گرفت. التماس می‌کرد که این بچه من را نجات بده. دیدم تیرم به هدف خورده.
از جوادیان پرسیدم الان شرایط حقوقی من چه می‌شود؟ او گفت خودت که می دانی من کاره‌ای نیستم. من بایستی با تهران در این مورد صحبت کنم.
 
آیا با آمریکایی‌ها تماس گرفته بودند؟
بعد از انتخابات ۸۸ بود که به دیدارش رفتم. اظهار کرد الان از بروکسل آمدم و ۲ شب هم نخوابیدم. از او پرسیدم با توجه به صحبت شما که به من گفتید تهران مستقیماً با آمریکایی‌ها تماس گرفته ولی متأسفانه ارتباطی برقرار نشده. نظرتان نسبت به این موضوع چیست؟
پاسخ داد این موضوع بسیار مهمی است ولی متأسفانه دخالت جناح‌های گوناگون در حاکمیت باعث کندی کار می‌شود. من فردا عازم تهران هستم و امیدوارم در برگشت از ایران اطلاعات بیشتری به دست بیاورم. سؤال کردم برگشت شما مشخص است؟ جواب داد نه ولی فکر می‌کنم کمتر از یک هفته برگردم. در خاتمه به وی گفتم امیدوارم پاسخ شفافی در مورد درخواستی که خودتان آرزوی انجام آن را داشتید به من بدهید.
همانطور که قبلا‌ً هم گفتم فرد کودنی بود. ممکن است او یکی از افراد سپاه قدس باشد که در آدمکشی مهارت دارند ولی در رابطه با مسائل اطلاعاتی مبتدی به نظر می‌رسید. او به من گفت به بروکسل رفته از طرفی در دقیقه اول قرار او را بسیار خسته دیدم و چندین بار هم احساس کردم پلک‌های چشمش بهم نزدیک می‌شود و قادر به تکلم نیست. فراموش نشود که فاصله‌ی بروکسل پاریس با ماشین سه ساعت و ۱۸ دقیقه است و قطار سریع‌السیر ۲ ساعت. بنابر این در مورد رفتن به بروکسل دروغ می‌گفت. احتمالاً‌ به یکی از کشورهای بلوک شرق مسافرت نموده و راه طولانی پیموده بود.
فکر می‌کنم روز ۲۵ خرداد بود که به ایران بازگشت. ظاهراً‌ تمام نیروهای اطلاعاتی خارج از کشور را جمع کرده بودند تا جریان ۲۲ خرداد را سرکوب کنند.
 
آیا او باز هم به فرانسه بازگشت؟ آیا این آخرین دیدار شما با او بود؟‌
نه. بعد از ۴۰ روز دو بار مراجعه کردم اما گفتند نیست. مقابل در ورودی کمین کردم تا ببینم می‌آید یا نه؟ سه روز کمین کردم تا او را دیدم. ۵-۶ ساعت منتظر شدم تا موقع برگشت او را بگیرم. پریدم جلوی ماشین‌اش مجبور شد بایستد. درب ماشین را باز کرده و کنارش نشستم. از این که او را گیر انداخته بودم تعجب کرد. هاج و واج مانده بود. از او در مورد وضعیتم پرسیدم. همه حرف ها را دیگر سانسور شده می‌زد. من حرف آخرم را به او زده بودم.  
بعد از آن ارتباط‌مان به مرور کمرنگ و نیم‌بند شد تا عاقبت قطع شد.
 
شما چه کردید؟ یادم هست اولین باری که با من تماس گرفتید راجع به این موضوع و تلاش‌تان برای ارتباط با مجاهدین گفتید؟
از هنگامی که موضوع ضربه به مجاهدین و تلاش برای آوردن خانواده‌ی نظامیان آمریکایی به بروکسل را با من مطرح کرد، تلاش کردم با این سازمان تماس بگیرم و توطئه‌ی رژیم را به اطلاع آن‌ها برسانم. اما هرچه زدم به در بسته خورد. از طریق دوستی که در شهرک «کرتی» خشکشویی دارد به محمد شمس آهنگساز ایرانی که با مجاهدین در رابطه است پیغام دادم. شماره تلفن‌هایم را نیز گذاشتم چنانچه مایل بودند با من تماس بگیرند. سه ماه قبل از شهید شدن تعدادی از مجاهدین در اولین حمله به قرارگاه اشرف به دکه‌ی آن‌ها در شهرک «کرتی» خروجی پرفکتور مراجعه کردم. مقداری کتاب و مجله و روزنامه داشتند. سه نفر بودند و مسئولشان خود را مسعود معرفی کرد، ضمن معرفی خودم دو شماره تلفن در اختیار آن‌ها گذاشتم و تأکید کردم من یکی از کارمندان ساواک هستم به مسئولان‌تان بگویید خبر مهمی دارم که بایستی فوراً به اطلاع آن‌ها برسانم. با من تماس بگیرند.  دو شماره‌ تلفنم را نیز به آن‌ها دادم اما خبری از تماس نشد.
 
حالا برای چی اصرار داشتید که موضوع را با مجاهدین در میان بگذارید؟
ما با هم دشمن بودیم، مبارزه کرده بودیم. اما این مربوط به سابق بود. ما وظیفه‌ای داشتیم و در حال جنگ بودیم. آن دوران گذشته است. حالا می‌توان نشست موضوعات آن دوران را تجزیه و تحلیل کرد و دید چه اشتباهاتی صورت گرفته است. سلطنت فاتحه اش خوانده شده است. ما دشمن مشترک داریم. هر ضربه‌‌ای که به آن‌ها وارد بشود انگار به من ضربه وارد شده است. اگر بتوانم مانع شوم حتماً اقدام می‌کنم. من مشکلی ندارم با آن‌ها. برام مهم نیست آن‌ها چی فکر می‌کنند. بعد هم جوادیان از طرح رژیم برای نابودی آن‌ها می‌گفت.
یک بار هم که جوادیان گفت ما تو این تشکل خوانساری و نوری زاده و جهانشاهی نفوذی داریم، سیروس آموزگار را دیدم و ضمن معرفی کامل خودم و شغل سابقم موضوع را به او یادآور شدم و گفتم دستگاه اطلاعاتی در آن‌ها نفوذی دارد. به او گفتم چون شما با خوانساری بطور مشترک در تلویزیون‌ها حاضر می‌شوید موضوع را به شما گفتم که به گوش آن‌ها برسد.
این راست‌ها قیمت مشروب و ودکا و ویسکی را خوب می‌دانند ولی کلاشینکف نمی‌دانند چیست. بزمی هستند نه رزمی. به درد کار نمی‌خورند.
 
عدم تماس مجاهدین با شما به چه معنا بود؟‌
فهمیدم آن‌ها هم اینکاره نیستند. وقتی تو فعالیت می‌کنی باید شاخک‌هات تیز باشند و هر خبری را بگیری تا به هدف برسی. فکرش را بکن اگر رژیم یکی را پیدا می‌کرد که از طریق او قادر می‌شد خانواده‌ی آمریکایی‌های ترور شده را ترغیب به شکایت علیه مجاهدین بکنه چی می‌شد؟ پدر پدر جد مجاهدین هم به سادگی نمی‌توانست از زیر بارش در برود. تصمیم دادگاه و اتحادیه اروپا و ... میتوانست تغییر کند. خوب با این بی اعتنایی ممکن بود چنین اتفاقی بیافتد. حالا من این کاره نبودم و طرف را گذاشته بودم سر کار. اگر یکی بود که دنبال این کار می‌افتاد، نتیجه‌اش برای مجاهدین فرق می‌کرد. یک سرنخ کوچک ممکن است به جاهای مهم برسد. یادت هست برات توضیح دادم سر پرونده بهروز ارمغانی دنبال کردن دو خط گزارش رسید به حمید اشرف و بزرگترین ضربه‌ها به چریک‌های فدایی. 
 
آیا عاقبت توانستید با مجاهدین تماس بگیرید یا ملاقات کنید؟‌
بله قادر به تماس شدم. از طریق یک نفر که برادرش اعدام شده بود ایمیل مهدی سامع را به دست آوردم. برایش ایمیل زدم و خودم را معرفی کردم و گفتم می‌خواهم او را ببینم. بلافاصله پذیرفت و من برای اولین بار او را در میدان باستیل دیدم.
چند جلسه با مهدی سامع حضوری صحبت کردم. در یک کافه می‌نشستیم. حتی او پیشنهاد کرد ابوالقاسم رضایی را ملاقات کنم. من گفتم یک گزارش برای او می‌نویسم که به دست او برسانید. به او توضیح دادم که خانواده اش را می‌شناسم و به پدرش حاج خلیل ارادت داشتم.
 
چه زمان با مهدی سامع ملاقات کردید؟‌
مدت‌ها از موضوع گذشته بود. دیگه فایده نداشت. در اکتبر سال گذشته او را دیدم. نامه‌هایی را هم به ابوالقاسم رضایی و مریم رجوی نوشتم و توضیح دادم که در هر دادگاهی که تشکیل شود حاضر هستم شهادت دهم و طرح عملیاتی دستگاه اطلاعاتی رژیم را بازگو کنم.
 
نامه را چگونه به دست ابوالقاسم رضایی و مریم رجوی رساندید؟‌
از طریق مهدی سامع نامه ها را به دست آن‌ها رساندم.
 
ایرج مصداقی :  آقای معتمد کپی نامه‌ها را به من نشان دادند.
 
آقای معتمد یک فرقی بین من و ابوالقاسم رضایی و مسعود رجوی و مهدی سامع و امثال او هست. من رک و راست هستم، اگر کاری انجام دهم به صراحت مسئولیت انجام آن را به عهده می‌گیرم و از آن با تمام وجود دفاع می‌کنم. اما به مهدی سامع اگر رو بدهی منکر ارتباط با شما می‌شود و ابوالقاسم رضایی اساساً خود را بی خبر از همه جا جلوه می‌دهد.
 
پرویز معتمد : بله من هم می‌دانم، تجربه‌ی بیش از ۵ دهه کار اطلاعاتی و امنیتی به من می‌گوید فرق بزرگی بین شما و آن‌هاست وگرنه چرا با مهدی سامع در کافه قرار می‌گذارم و شما را به خانه‌ام می‌آورم و با خانواده‌ام آشنا می‌کنم و سر یک سفره غذا می‌خوریم. من که مهدی سامع را زودتر از شما دیدم. هر دو هم در یک شهر زندگی می‌کنیم و دسترسی‌ام به او راحت تر است.
 
تاریخ  گفتگو نوامبر و دسامبر ۲۰۱۳
تاریخ انتشار ژوئن ۲۰۱۶
 
با توجه به این که در روزهای اخیر [ژوئن ۲۰۱۶] تلاش خمینی برای تماس با رئیس جمهور آمریکا در سال ۱۳۴۲ از پرده بیرون افتاده است، از آقای معتمد نظرشان را در این مورد جویا شدم.
 
ایرج مصداقی: آقای معتمد در اسناد منتشر شده در بی بی سی آمده است که خمینی در آبانماه ۱۳۴۲ هنگامی که در خانه‌ی قیطریه تحت نظر بود و شما حفاظت از آن‌جا را به عهده داشتید، پیامی مخفیانه به دولت جان اف کندی می‌دهد تا از حملات لفظی‌اش سوء تعبیر نشود زیرا او از منافع آمریکا در ایران حمایت می‌کند. شما در مورد این پیام چه فکر می‌کنید؟‌
 
پرویز معتمد: من که به شما توضیح دادم خمینی آدم دو رویی بود. از رابطه‌ی او با «آقا سیف» و شوخی‌هایی که آقا سیف با او می‌کرد گفتم. رفتارهای دوگانه او را توضیح دادم.
من در آن گفتگو توضیح دادم ما در مورد خمینی سختگیری آن‌چنانی نمی‌کردیم. هدف‌مان کنترل اوضاع بود. اجازه می‌دادیم افراد مختلف به دیدار او بیایند. پیام وی به دولت آمریکا ناشی از صحت روایت من است. اگر یادتان باشد در مورد کاپیتولاسیون هم که سؤال کردید گفتم مخالفت او با موضوع کاپیتولاسیون که به خاطر آن حسنعلی منصور ترور شد بهانه‌ بود. خمینی به دنبال دردسر تراشی و ایجاد غائله بود وگرنه باخود کاپیتولاسیون مشکلی نداشت. می‌بینید در این جا به صراحت می‌گوید که حملات لفظی من را جدی نگیرید و سوء تعبیر نشود. در سال ۵۷ هم او همین کار را تکرار کرد.

منبع: ایرج مصداقی

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

facebook Yahoo Google Twitter Delicious دنباله بالاترین

   

نسخه‌ی چاپی  


irajmesdaghi@gmail.com    | | IRAJ MESDAGHI 2007  ©