ایرج مصداقی  
تماس
زندگینامه
از سایت‌های دیگر
مقاله
گفت‌وگو
صفحه‌ی نخست


دشمن دانا بلندت می‌کند، بر زمین‌ات می‌زند نادان دوست

ایرج مصداقی

این مطلب را چند روز پیش نوشته بودم اما از آن‌جایی که خطر اجرای حکم اعدام ولی‌الله فیض مهدوی پیش رو بود و نظر به تعهدی که در خود احساس می‌کردم، نمی‌خواستم با مطرح کردن موضوعی دیگر که جنبه‌ی فرعی داشت، ذره‌ای خدشه به تلاشی که برای جلوگیری از اجرای حکم اعدام او در جریان بود، وارد شود. اما حال که خطر موقتاً دور شده، به انتشار آن می‌پردازم.

علی قاسمی از هواداران مجاهدین که از قضا مطالبش در سایت همبستگی ملی، نشریه مجاهد و سایت‌های وابسته و یا هوادار مجاهدین درج می‌شوند در نوشته‌ای که قبل از هر چیز نشان‌دهنده‌ی کوته نظری و کم‌سوادی او است، ظاهراً در دفاع از ولی‌الله فیض‌ مهدوی و در ضدیت با مقاله‌ی  جنگجوی سپیده‌ دمان که از سوی من در دفاع از « فیض » نگاشته شده بود، مطلبی نوشته‌ که بیشتر عقده‌ گشایی هیستریک علیه من و کتاب «نه زیستن نه مرگ» و فعالان دفاع از حق حیات ولی‌اللهفیض مهدوی است تا دفاع از او که امروز بیش از هر چیز نیاز به حمایت همه‌ی ما دارد و در پیام دوم خود نیز همه‌ی ما را به تلاش برای جلوگیری از اجرای حکم اعدامش فراخوانده است.

سال گذشته نیز یکی از همین به اصطلاح نویسندگان با بی پرنسیبی هرچه تمام، تحت نام مستعار سیاوش جعفری مطلبی نگاشته بودبا این عنوان:در خانه اگر کس است یک حرف بس است

که آن موقع بنا به دلایل گوناگون صلاح ندیدم پاسخی درخور نویسنده به آن دهم. مضافاً بر این که نویسنده‌، جرأت نکرده بود در پناه امن اروپا نیز نامش را پای نوشته‌اش بگذارد، اما ادعاها داشت از قهرمانی‌‌اش، بیا و ببین!

می‌دانم که ارزش وقتم بیش از آن است که به جای کارهای انجام نداده‌ی بسیاری که دارم به چنین مسائلی بپردازم. اما در این جا روی سخن من علی قاسمی و آن‌هایی که ایده‌‌ای این چنین دارند نیست، چرا که در پاسخ‌شان تنها بایستی کلام علی‌ابن ابوطالب را بر زبان بیاورم که در مقابل افرادی از همین قماش گفت:

 الی الله اشکو من معشر يعيشون جهالا ، و يموتون ضلالا

(به خدا پناه می‌برم از مردمی که در جهل زندگی می‌کنند و در تاریکی می‌میرند)

البته امیدوارم ایشان عاقبت‌شان به دومی ختم نشود.

من خوانندگان این نوشته را مخاطب خود قرار می‌دهم تا با گوشه‌ای از زشتی‌هایی که در لباس عافیت تحویل ملت داده می‌شود آشنا شوند.

در ضمن امیدوارم تلنگری باشد برای کسانی که ایشان ظاهراً سنگ حمایت‌شان را به سینه می‌زند تا لااقل فکری به حال منافع خود کنند و نغمه‌های نابهنگام را خاموش سازند.

علی قاسمی که به هنرهای زیادی آراسته است و تازگی نویسندگی را هم به جمله هنرهایش افزوده، می‌نویسد (البته جملات بی سر و ته و گاه بی معنی از نویسنده‌ی پریشان‌حال اما پرکار سایت‌های نامبرده شده در بالاست):

«یکصد و بیست هزار شهید اگر برای آن عده که نمیخواهند بفهمند که مجاهدین قدرت پرست نیستند کم است ولی الله فیض نیز کافی نیست. یکصدوبیست هزار شهید اگر ثابت نکرد که مجاهدین اگر دنبال قدرت بودند که در رژیم اخوندی همان اولهای بقدرت رسیدن اخوندها ذوب میشدند ولی الله فیض هم نخواهد توانست. اما دم!! «مخالفان مجاهدین» گرم که علیرغم اینکه میدانند اگر «خر»مجاهدین از پل بگذرد و «یقه انها را میگیرد» باز هم حاضر شده اند زیر فراخوان جلوگیری از اعدام توسط اخوندها امضاء بیاندازند. واقعا بر این هنر درود!!» </>

هرچه گشتم کلمه‌ای بهتر از بلاهت محض بیابم، نیافتم. او ظاهراً‌ در دفاع از مجاهدین مدعی می‌شود اگر «خر» مجاهدین از پل بگذرد، آن‌ها «یقه» کسانی را می‌گیرند که «حاضر شده‌اند زیر فراخوان جلوگیری از اعدام یک مجاهد امضا بیاندازند.»

و بعد هم اضافه می‌کند،«دم!!» چنین مخالفانی گرم؛ با آن‌که می‌دانند اگر مجاهدین «خر»شان از پل بگذرد، «یقه» آن‌ها را خواهند گرفت، باز هم امضا می‌کنند. سپس «درود!!»ی هم بر «هنر» این دسته افراد می‌فرستد. شاید هم استفاده از علامت‌های تعجب متعدد حاکی از پوزخندی است که بر «سادگی و حماقت» امضا کنندگان متن فراخوان جلوگیری از اعدام ولی‌الله فیض مهدوی می‌زند.

از قدیم راست گفته‌اند که «دشمن دانا بلندتمی‌کند،بر زمین‌اتمی‌زند نادان دوست» و ایشان مصداق واقعی این ضرب‌المثل ایرانی است. اما این که مجاهدین چه نیازی به دوستان این‌چنینی و مقاله‌ نویسانی با این سطح از دانش و اخلاق دارند، به قول حکیم فردوسی«یکی داستانی است پر آب چشم».

کافیست کمی در نوشته‌ی ایشان تأمل کنیم:

آیا براساس نوشته‌ی ایشان، چهره‌ی مجاهدین به زیور «بی‌چشم و رویی» آراسته نشده‌ است؟ آیا مخالفان مجاهدین دارای سعه صدر و بلند نظری نشان داده نشده‌اند؟

معلوم نیست در این میان مجاهدین بایستی سرزنش شوند یا مخالفان مجاهدین؟ گلی به جمال مجاهدین بایستی گفت یا مخالفان آن‌ها؟

لااقل در یک زمینه مجاهدین را بدتر از خمینی معرفی می‌کند و صدای کسی هم در نمی‌آید!

در تاریخ معاصر کشور ما این تنها خمینی بود که وقتی «خر» ش از پل گذشت «یقه» کسانی را گرفت که «حاضر شده بودند زیر فراخوان جلوگیری از اعدام او امضا بیاندازند»[1][1]. امیدوارم دیگر چنین نمک به حرامی در کشور ما از سوی هیچ قدرتی تکرار نشود.

از قدیم گفته بودند و شنیده بودیم «تو بزن چه چه بلبل، چو خرت بگذرد از پل» اما ایشان که اراده‌ کرده‌اند مرزهای اخلاقی را زیرپا بگذارند، هنوز «خر» مرادشان از پل نگذشته، چه‌چه بلبل زده‌اند و وعده‌ کرده‌اند که «یقه»ها را پس از عبور «خر»شان از«پل» خواهند گرفت. با وجود چنین سینه‌چاکانی بعید است رژیم و دستگاه اطلاعاتی آن در زمینه‌ی دشمن تراشی از یک جنبه نیاز چندانی به توطئه و صرف‌ هزینه‌های هنگفت داشته باشد، چرا که این دسته افراد قبل‌ از هر چیز «خر»ش را در مسیر دلخواه پیش می‌برند.

نوشته‌ی فوق روزها روی سایت‌های لااقل «کانون هنرمندان در تبعید» و «ایران آزاد» و... می‌ماند و مورد اعتراض مجاهدین و ... هم قرار نمی‌گیرد که البته جای تأسف دارد. شاید سرشان شلوغ است و به این امور نمی‌رسند. شاید هم نیازی نمی‌بینند.

من در مقاله‌‌ی «جنگجوی سپیده‌ دمان» با توصیف راهروی مرگ در جریان قتل‌عام ۶۷در رثای فیض مهدوی و پس از شنیدن پیامش، نوشته بودم:

«صدایش را می‌شنوم، مثل صدای‌ بچه‌هاست در راهروهای مرگ، با همان صلابت و صمیمیت، با همان سادگی و صفا. از روزی که عزیزانم در خاک شدند، مشتاق روییدن دوباره‌ی آن‌ها هر روز به زمینی که از شرم عنابی بود می‌نگریستم و با خود می‌خواندم: «کدام دانه فرو رفت در زمين که ُنرست؟ چرا به دانه انسانت اين گمان باشد؟»حالا با اشتیاق به نهال‌های انسانی رسته پیش‌ رویمان نگاه می‌کنم به نهال «حجت»، به نهال «فیض»به صدای «فیض» گوش می‌سپارم، تنها به شکوه رفتن او نمی‌اندیشم، به تحقیری که از این طریق رژیم بر ما روا می‌دارد نیز می‌اندیشم.»

علی قاسمی با بی‌خردی و بی‌صفتی می‌نویسد:

«اما اگر مجاهدین دستشان را هم تا آرنج عسل کنند و در دهان بعضی ها کنند باز هم هنگام بیرون آوردن گازش خواهند گرفت.آن یکی در نامه جانگداز خود شهدای مجاهدین را که برای آزادی و برابری در ایران شهادت را برگزیدند یکجا در جیب گشادش میریزد و عزیزان خود مینامد. ولی در چهار جلد کتابش[نه زیستن نه مرگ] حتی یک کلمه هم نمیگوید که چرا او خود اعدام نشد؟!

در پاسخ به اراجیف ایشان بایستی بگویم: والا تا به یاد دارم از مجاهدین به من و امثال من «عسلی» نرسیده اما اگر به شما رسیده است، بدانید که بخشی از هزینه‌ی تهیه«عسل‌»های مربوطه که به حلقوم شما ریخته شده، تحت نام زندانیان سیاسی( که البته من‌هم به مدت دهسال جزو آن‌ها بوده‌ام) و شهدا فراهم شده و می‌شود. البته با خواندن مقاله شما نیاز به اثبات ندارد که «گاز» گرفتن و [...‌گیری] خصیصه‌ی کیست.

در ضمن ببخشید! نمی‌دانستم برای «عزیز» خطاب کردن کسانی که تا آخرین لحظه‌های زندگی‌شان در راهروها و سلول‌های مرگ با هم بوده‌ایم، می‌بایستی به قول شاملو از «گاو گند چاله‌دهانی» در کشور دانمارک اجازه بگیرم که به عمرش رنگ سلول و زندان و چشم بند و بازجو و شکنجه‌گر و شکنجه و ... هم ندیده است.

او همچنین مدعی است در ۴ جلد کتابم «یک کلمه هم نگفته‌ام که چرا خودم اعدام نشده‌ام» و از من دلیل آن را به سبک بازجویان و زندانبانان رژیم که دائم در طول زندان می‌پرسیدند، چرا تا کنون آزاد نشده‌ای، به گونه‌ای دیگر طلب می‌کند.

«مدعی‌العموم» کذایی نمی‌فهمد و یا به او نگفته‌اند که اگر قرار باشد من و یا امثال من جوابگوی آن شویم که چرا در قتل‌‌عام ۶۷ و یا زندان خمینی زنده‌ مانده‌ایم، بسیاری دیگر نیز می‌بایستی پیشاپیش جوابگو شوند که در خلال حوادث ۴ دهه گذشته و به ویژه سه سال اخیر چگونه و چرا زنده‌ مانده‌اند؟ هرچند من برخلاف شما و امثال شما که اعتقاد دارید: «مرگ خوبست اما برای همسایه» مرگ را برای همه بد می‌دانم و از این که آن‌ها را زنده می‌بینم از صمیم قلب خوشحال و خشنودم.

آن‌هایی که کتاب مرا خوانده‌اند به خوبی می‌دانند که برخلاف ادعای سخیف و کذب علی قاسمی و همفکرانش، در جلدهای ۳ و ۴ کتاب «نه زیستن نه مرگ» بطور مشروح در صدها صفحه‌ توضیح داده‌ام که چگونه در قتل‌عام ۶۷ و ماجراهای پس از آن در سال‌های ۶۸-۷۰ ،زنده‌ ماندم. بخشی از آن را هم‌اینک در روزشمار قتل‌عام ۶۷ در قسمت حقوق بشر سایت دیدگاه و سایت صدای ما و بسیاری وبلاگ‌ها می‌توان خواند و به دروغگویی و عدم صداقت به اصطلاح نویسنده پی‌ برد.

جهت اطلاع ایشان و همه‌‌ی کسانی که خواهان زنده ندیدن من و امثال من هستند و آرزو می‌کنند که ای کاش زنده نمی‌ماندیم، می‌گویم: بیش از آن‌که فکرش را بکنید خوشحالم و سرفراز که زنده ماندم تا امروز بتوانم رو در روی رژیم و مزدورانش فریاد عزیزانم را پژواک دهم. لحظه‌های پراز درد و غرور آن‌ها را به تصویر کشم و جهان را با نام و یادشان آشنا کنم. تا کور شود هر آن‌که نتواند دید.

علی قاسمی در ادامه در چند خط که پریشانی از سر و روی آن می‌بارد می‌‌نویسد:

و بعد چه شد و کی بود که او را بعنوان زندانی سیاسی در جهان مطرح کرد و با اینهمه نمک ناشناسی شهدای مجاهدین را که صاحب عله اش برای همه مشخص است میخواهد یکجا بجیب خود بریزد و فکر میکند که دنیا اینهمه بی حساب و کتاب است و مردم با خواندن اینگونه مقالات برای نویسنده اش که اندکی هم قدر شناسی ندارد را به به چه چه میکنند.

آقایان که ادعای مبارزه و ضدیت با رژیم آخوندی را دارید با اینگونه ضدیتها که مخالفت با مجاهدین میخوانید به اخوندها فرجه میدهید که معاملاتش را با دنیا پیش ببرد. والا عقب افتادن سرنگونی رژیم آخوندی تقصیر من و شما به خاطر همین دعواها و خاک پاشیدن به چشم عده ای که مجاهدین اینچنینند و آن چنانند هم هست.

آخر مجاهدین چه گناهی کرده اند که اینهمه مورد کم لطفی شماها قرار دارند.آیا ریگی در کفشتان نیست؟» </>

این که «قدر ناشناسی» و ناسپاسی چیست، «مردم» مورد نظر چه کسانی هستند، «حساب و کتاب» دنیا چگونه است، بماند...

اما جهت اطلاع ایشان و کسانی که دچار توهم هستند، بایستی بگویم که من و امثال من مشروعیت و حقانیت خود را با وجود همه‌ی ضعف‌ها، لغزش‌ها، کاستی‌ها و اشتباهات از مبارزه و مقاومت خود در طول سه دهه گرفته‌ و می‌گیریم و از این بابت در این دنیا وامدار کسی نیستیم و خود را بدهکار هیچ بنی بشری نمی‌دانیم.

بایستی اضافه کنم برخلاف شما که در نوشته‌‌هایتان «به به و چه چه» این و آن را در نظر دارید، من تنها به دنبال بیان حقیقتم.

علی‌ قاسمی نمی‌فهمد و یا به او گوشزد نکرده‌اند، کسی که ده سال زندان بوده و لااقل ۲۰۰۰صفحه‌ از نوشته‌هایش چاپ و با وجود محدودیت‌های گوناگون در اندک زمانی نایاب شده، نیازی به «مطرح» شدن از سوی این و آن ندارد. اگر کسی در این میان سودی می‌برد و یا برده و یا خواهد برد لااقل زندانی مزبور نیست.

وی سپس می‌نویسد:

«من قصد موعضه[موعظه] و نصیحت آنها را ندارم بلکه میخواهم نظرم را بگویم که شهید مجاهد شهید مجاهدین است و مجاهدین همه چیزشان مطعلق[متعلق] به خلقشان است و اگر کسی برای مجاهدی دل میسوزاند باید اینرا بفهمد که چرا مجاهد شکنجه های وحشیانه دژخیمان خمینی را با تمام وجود میپذیرند و تحمل میکنند اما دیگران نه؟»

چنان که می‌بینید از دریچه‌ی تنگ نظر و دیدگاه ایشان که بویی از عقل و منطق در آن نیست، فقط مجاهدین شکنجه‌های دژخیمان خمینی را با تمام وجود می‌پذیرند و تحمل می‌کنند و دیگران نه!

بماند که این خود تحریف تاریخ است و توهین و جسارت بیشرمانه‌ به هزاران زندانی سیاسی زن و مرد غیر مجاهد اعم از مارکسیست و مذهبی که در سیاه‌ ترین روزها، سبعانه‌ترین شکنجه‌ها را با رویی گشاده تحمل کردند، و خیل عظیمی از آن‌ها در میدان‌های تیر و یا بر سر دارها جاودانه شدند و امروز یاد و خاطره‌شان روشنی بخش محفل‌های ماست.

توهین و جسارت به صدها زندانی شریف مارکسیستی است که در قتل‌عام سال ۶۷ به بهای جان بر عقاید خویش پای فشردند و به جاودانگی رسیدند.

اما برای آن‌که این گونه ادعاها را بی پاسخ نگذاشته باشم به ایشان و کسانی که تاریخ را نه آن‌گونه که بوده بلکه آن‌گونه که می‌پسندد، جلوه می‌دهند، یادآوری می‌کنم که گردانندگان فرومایه «انجمن نجات» وابسته به وزارت اطلاعات رژیم هم مجاهدین سابق هستند که در مقابل شکنجه‌ها و فشارهای رژیم تاب تحمل از دست داده و به خدمت دستگاه های اطلاعاتی آن درآمده‌اند و طرفه آن‌که مدعی هستند در زندان‌های رژیم شکنجه‌ای هم در کار نیست. البته شاید در ارتباط ا آن‌ها نبوده است، و الله اعلم

. اتفاقأ مسعود خدابنده، کریم حقی و همراهانشان که در زمره‌ی کارگزاران دستگاه‌ اطلاعاتی رژیم در خارج از کشور هستند نیز مجاهدان سابقی هستند که بدون کوچکترین شکنجه‌ای به خدمت دستگاه اطلاعاتی رژیم درآمده‌اند و امروز گرداننده‌ی سایت‌های وابسته به رژیم(ایران اینترلینک، ایران آینده، پیوند، نگاه نو و...) هستند. البته اگر زمینی فکر کنیم و دست از شعارهای صد من یک غاز برداریم بروز چنین پدیده‌‌هایی طبیعی است و در هر سازمان و جریانی ممکن است پیش آید و به خاطر آن نمی‌توان کسی را ملامت کرد.

نمی‌دانم چگونه و به چه زبان می‌شود به کسی که مرزهای اخلاقی را زیر پا گذاشته، تعهد و صداقت را یادآور شد. در ارتباط با موضوع «ریگ» به کفش داشتن هم بایستی بگویم کمی هم روی عبارت «شرم مقوله‌ای است انسانی» فکر کنید، خدا را چه دیدی، شاید به کارتان آمد.


 

ولی الله فیض پرورده کدام مکتب است؟

 

 

***

جنگجوی سپیده‌ دمان


[2][1]پس از پانزده خرداد رژیم شاه قصد اعدام خمینی را داشت ولی مراجع تقلید آن زمان از جمله آیت ‌الله شریعتمداری با صدور اطلاعیه‌ای که امضایشان پای آن بود خمینی را نیز مرجع تقلید معرفی کردند و به این ترتیب مانع اعدام وی شدند. خمینی وقتی خرش از پل گذشت اول از همه «یقه‌» شریعتمداری را گرفت و ضمن خانه نشینی وی را از مرجعیت نیز خلع کرد.

 



منبع: ایرج مصداقی

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

facebook Yahoo Google Twitter Delicious دنباله بالاترین

   

نسخه‌ی چاپی  


irajmesdaghi@gmail.com    | | IRAJ MESDAGHI 2007  ©