عدم اجرای حکم اعدام ولیالله فیض مهدوی در موعد مقرر را پیشاپیش به او، به جنبشی که از او در اشکال مختلف حمایت کرد و به همهی کسانی که در این روزها به یاد او بودند تبریک میگویم.
این عقب نشینی قبل از هر چیز مرهون تلاش، استواری و صلابت ولیالله فیض مهدوی است. او کار خویش به نحو احسن انجام داده و به حق به جایگاه خویش در تاریخ کشورمان دست یافته است. این پیروزی قبل از هر چیز مبارکش باد و گوارای وجودش. به امید روزی که جمهوری اسلامی مجبور به لغو حکم قتل او شود.
پیامهای دوگانهی «فیض» که با هشیاری و دقت هرچه تمام تر تنظیم شده بود چیزی نیست جز بیان مقاومت و ارادهی یک نسل که زندگی بر چوبه های دار را بر زندگی بر زانوان خمیده ترجیح داده است.
آنان که هنوز چشم بند بر چشم نزدهاند و خود را در میان بازجویان و شکنجه گران رژیم تنها نیافتهاند، درک نمیکنند ۵۴۶ روز سلول انفرادی، تحت بازجویی و شدیدترین شکنجههای فیزیکی و روحی قرار گرفتن یعنی چه؟
آنان که لحظهای زیر حکم بودن را تجربه نکردهاند، نمیتوانند درک کنند ۳ سال زیر حکم اعدام بودن یعنی چه؟
آنان که لحظهای با مرگ مواجه نبودهاند، نمیدانند وقتی که نیمه شب در سلولی تنها از خواب بیدارتان میکنند و از شما میخواهند که پیش از اعدام آخرین تقاضایتان را بگویید و بعد با شلیک گلولهای شما را اعدام مصنوعی میکنند، یعنیچه؟ وقتی این کار را به کرات تکرار میکنند، مگر کوه باشی، بمانی و فرو نریزی.
ولیالله فیض مهدوی، گوهری است بدینگونه که مرگ را سرافکنده ساخته است. لعلی است که به خون جگر سیراب گشته است.
ساده نیست این همه مصیبت را از سر گذرانده باشی و چونان او استوار بایستی و بخروشی.
«فیض» در پیام اولش بیدادگاهی که او را به محاکمه کشانده بود به زیر سؤال برد و گفت:
«در سال ۱۳۸۲ در شعبه ۲۶بیدادگاه انقلاب تهران فقط در یک جلسه دادگاه که مدتش هم بسیار کوتاه بود، به ریاست قاضی حداد به اعدام محکوم شدم. در همان جلسه دادگاه تمام اتهاماتی را که به من وارد شده بود صریجا رد کردم و با صدای بلند فریاد زدم که دادگاه رژیم را به رسمیت نمی شناسم، چرا که نه وکیلی در دادگاه حضور داشت و نه هیئت منصفه ای!»
و در پیام دومش به درستی روی این نکته انگشت گذاشت که:
«من یک زندانی عقیدتی هستم و اقدام تروریستی علیه حکومت انجام نداده ام و فقط صرف داشتن عقیده ام در داخل زندان به سر می برم. از تمام افراد آزادی خواه و سازمان های حقوق بشری می خواهم که از اعدام من ممانعت به عمل بیاورند و جلوی این عمل غیر انسانی حکومت را بگیرند.»
از نظر من پیام دوم ولیالله فیض که در راستای پیام اولش بود، هشیارانهتر تنظیم شده بود. او با همان صلابت و استواری نهفته در کلامش، توطئههای رژیم را نقش بر آب کرد و بازی را به میدان رژیم کشاند.
او در پیام اولش رو به «عمال و سرکردگان حکومت» گفته بود:
«ما هرگز تن به ذلت و تسلیم در مقابل شما نخواهیم داد و به حکومت دیکتاتوری حاکم شما به قیمت از دست رفتن جانمان آری نخواهیم گفت!»
در پیام دومش به درستی از ما و همهی کسانی که برای حقوق بشر فعالیت میکنند خواسته بود که جلوی «عمل غیرانسانی حکومت را بگیرند»
روی سخن او «عمال و سرکردگان حکومت» نبود و نیست او از من، تو، او، ما، شما و ایشان میخواست که دم فرو نبندیم و به مسئولیت خویش عمل کنیم.
شوخی نیست در چنگال دژخیمان رژیم اسیر باشی، زیر حکم اعدام باشی و با صدایی رسا از «افراد آزادیخواه و سازمانهای حقوق بشری» بخواهی که از اعدامت ممانعت کنند و با رشادت از آن به عنوان عمل «غیرانسانی حکومت» نام ببری.
آنچه که فیض مهدوی میگوید در دادگاه لاهه، در تریبونهای بینالمللی و یا در مقابل دوربینهای تلویزیونی ادا نشده است. او در چنگال دژخیمان رژیم اینگونه میغرد.
چه بسا آنان که از دور دستی بر آتش دارند و با آنان که هنوز شهید شدن البته برای دیگران را میپسندند و تلاش برای زنده ماندن شرافتمندانه را لغزش و سستی معرفی میکنند، سگرمههای خود را در هم کنند که چرا فیض مهدوی خواستار تلاش برای ممانعت از اعدامش شده است؟ چرا مثل داستان «امام حسین» که ملای محل با آب و تاب بالای منبر میگفت،در قتلگاه سر مبارک خود را در اختیار شمر برای بریدن قرار نداده است؟
فراموش نکنید ما مبارزه میکنیم برای زندگی و برای زنده ماندن، پویندگان این راه آنگاه که دیگر راهی نبود با افتخار و با سری برافراشته، فرشتهی مرگ را با شکوه هرچه تمامتر در آغوش میگیرند. بوسه بر لبانش مینهند و او را از کرده خویش خجل میسازند. آنان در آنجا نیز رو به زندگی دارند و از این روست که جاودانگی مییابند. این رسمی است که من در راهروها، دهلیرها و سلولهای مرگ از عزیزانم آموختم.
من این راز را در چشمان پرفروغ سیامک طوبایی وقتی برای آخرین بار در آغوشش گرفتم، خواندم. هنوز صدای تپش قلبش را در جان و دلم احساس میکنم. آوایش هنوز آرامبخش لحظههای پر از التهاب من است وقتی که مرا میخواند، برای موفقیت در راهی که پا نهاده، دعا کنم.
من پیشتر نیز بارها و بارها صدای «فیض» را شنیده و با آن آشنا بودم.
روز ۲۲ مرداد ساعت حوالی هشت شب، فرامرز جمشیدی در حالی مرا دید که تصور میکرد اعدام شدهام؛ تمامی پهنهی صورتش شد خنده. گفت: شنیده بودم اعدام شدهای، هنوز زندهای؟ نمیدانی چقدر خوشحالم که زندهات میبینم. او خود همانشب همانطور که پیشبینی میکرد، اعدام شد و داغ دیدن دوبارهاش بر دلم ماند.
روز ۲۵ مرداد ۱۳۶۷، ساعت یک و سی دقیقه بعد از ظهر، عادل نوری در حالی که قاطعیت از صدایش میبارید، گفت: « به خاطر تعهدی که نسبت به زنده ماندن احساس میکردم، تمام تلاشم را کردم. حالا با خیال راحت به استقبال مرگ میروم» وقتی که میرفت جاودانه شود با تمام وجودم صداقت را در گفتههایش میدیدم.
و...
فیض مهدوی به مسئولیت خویش عمل میکند. او بار اولش نیست که با مرگ روبرو شده. او بارها آن را پیشتر تجربه کرده و هر بار سربلند بیرون آمده بود. این بار نیز چنین خواهد کرد.
اما در این میان میبایستی هشیاری خود را حفظ کنیم، ما تنها در یک مرحله یعنی به تعویق انداختن حکم اعدام فیض مهدوی به پیروزی رسیدهایم و رژیم را به عقب نشینی واداشتهایم و این رشته سر دراز دارد.
این که رژیم از چه طریق میخواهد عقب نشینی کند مربوط به خودش است. چنان که از اخبار بر میاید برای آن که خود را از تک و تاب نیاندازند از طریق کانون مدافعان حقوق بشر که تا کنون در این رابطه، آگاهانه خاموشی گزیده بودند وارد عمل شده است.
رادیو فردا در معرفی آقای دادخواه او را یکی از وکلای مدافع ولیالله فیض معرفی میکند. فیضی که در مراحل بازجویی و دادگاه از داشتن وکیل مدافع محروم بود، او که در یک جلسه دادگاه توسط قاضی حداد (دادیار اوین به هنگام قتلعام سال ۶۷) به اعدام محکوم شده بود به یک باره چند روز مانده به تاریخ اجرای حکم قتلش، دارای چندین وکیل مدافع میشود و یکی از آنان به مصاحبه با رادیو فردا میشتابد.
آقای محمدعلی دادخواه میگوید که «حکم اعدام تأیید شده بود و به ایشان هم ابلاغ شده بود اما در حکم نوشته بود که در صورتی که متهم تقاضای عفو کند صراحتاً به شعبه ۲۶ اعلام بشود.»
آقای دادخواه که قاعدتاً درس حقوق خواندهاند و با آیین و تشریفات دادرسی آشنا هستند، به خوبی میدانند آنچه که تأیید شده نه حکم اعدام (که یک مجازات قانونی است با تشریفات قانونی) بلکه حکم قتل است و آمران و مجریان آن در زمرهی جنایتکاران و قاتلان قرار میگیرند و دیر یا زود میبایستی در برابر محاکم صالحه قرار گیرند.
ایشان اگر قرار بود طبق موازین شناخته شده حقوقی و قانونی و حتا قوانین خود رژیم به دفاع از موکل خویش برخیزند، میبایستی به جای دم زدن از تقاضای عفو، صدور حکم اعدام، بدون رعایت تشریفات قانونی را قتل نامیده و در محکومیت آن سخن میگفتند.
طبق اصل ۳۵ قانون اساسی رژیم: در همهی دادگاه ها طرفين دعواها حق دارند براي خود وکيل انتخاب نمايند و اگر توانايي انتخاب وکيل را نداشته باشند بايد براي آنها امکانات تعيين وکيل فراهم گردد.
طبق اصل ۳۶ حکم به مجازات و اجراي آن بايد تنها از طريق دادگاه صالح و به موجب قانون باشد.
وقتی ترتیباتی که قانون اساسی رژیم مقرر داشته رعایت نشده بر اساس کدام منطق حقوقی دم از تقاضای عفو زده میشود؟
در حالی که به موجب قانون رژیم، عفو متهم یکی از اختیارات رهبری است که با تقاضای ریاست قوه قضاییه و پس از طی مراحل قانونی صورت میگیرد. کدام مراحل قانونی در اینجا رعایت شده است؟
فراموش نکردهایم در جریان دادگاه هاشم آغاجری پس از صدور حکم اعدام توسط دادگاه همدان، وقتی مقامات رژیم با بنبست اجرای حکم مواجه شده بودند و هاشم آغاجری حاضر به عقب نشینی و تقاضای عفو نمیشد، وکیل او به صراحت گفت که از اختیارات خود استفاده کرده و تقاضای عفو میکند. یکی از محسنات وکلای مدافع برای سیستم قضایی قرون وسطایی رژیم آن است که به وقت نیاز میتوانند رژیم را از بنبست پیش آمده نیز نجات دهند و آبرویی برای سیستم قضایی رژیم دست و پا کنند.
مضحک است آقای دادخواه حتا برای گرفتن وکالتنامه نیز ولیالله فیض را ندیدهاند. آن وقت دم از تیم وکلا زده میشود. خوشا به حال ولیالله فیض مهدوی و این همه وکیل مدافع.
البته محدودیتها و محذرویتهای آقای دادخواه را درک میکنم. در دوران ریاست جمهوری خاتمی، قانونی به تصویب رسید که وکلای دادگستری میبایستی سوگند یاد کرده و وفاداری خود را به قانون اساسی و ولایت مطلقه فقیه اعلام دارند، چیزی که در دوران هیتلر و حکومت دست نشانده ویشی، وکلای دادگستری فرانسه از انجام عملی مشابه آن خودداری کردند.
آقای دادخواه از وجود «موازین خاص شرعی و قانونی و عرفی» سخن به میان میآورند و توضیحی نمیدهند که چگونه با وجود این موازین خاص، حکم قتل فیض مهدوی بدون حضور وکیل مدافع و رعایت آیین دادرسی صادر شده و در آخرین مرحله برای تقاضای عفو به فکر وکیل افتادهاند؟ مگر فیض مهدوی لال بود که از سه سال پیش تاکنون خودش یک کلمه تقاضای عفو کند، مگر برای انجام چنین کاری نیاز به واسطه و وکیل مدافع است. مگر خود فرد نمیتواند یک جمله بنویسد که تقاضای عفو دارم.
وکیل را که نگذاشتهاند دم آخری قبل از مرگ برای موکل تقاضای عفو کند. آیا این است وظیفهی وکیل مدافع؟ در کجای دنیا به غیر از نظام جمهوری اسلامی چنین رسمی وجود دارد؟
با این همه خوشحالم که فیض مهدوی بعد از ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۵ نیز در میان ما خواهد بود.
Irajmesdaghi@yahoo.com