ایرج مصداقی  
تماس
زندگینامه
از سایت‌های دیگر
مقاله
گفت‌وگو
صفحه‌ی نخست


جنگجوی سپیده‌ دمان
سخن کوتاه ايرج مصداقي

ایرج مصداقی

«دل‌هایمان در آروزی بوسه‌ای به گونه‌هاش
آی چه بی‌قرار می‌شوند»
شاید ماه دیگر، یا آنطور که وعده کرده‌اند، ۱۲ روز دیگر ولی‌الله فیض مهدوی در میان ما نباشد. که هرگز این‌چنین مباد.
او را غمی نیست چنان که خود بارها گفته‌ است، می‌رود تا جاودانه گردد.
اما برای من همه چیز دوباره تکرار می‌شود، چون روزهای پرالتهاب قتل‌عام ۶۷ در راهروهای مرگ وقتی که عزیزانم را به صف می‌کردند؛ بوسه‌ای از راه دور نثارش می‌کنم و قطره‌ اشکی بدرقه‌ی راهش. صدایش را می‌شنوم، مثل صدای‌ بچه‌هاست در راهروهای مرگ، با همان صلابت و صمیمیت، با همان سادگی و صفا. از روزی که عزیزانم در خاک شدند، مشتاق روییدن دوباره‌ی آن‌ها هر روز به زمینی که از شرم عنابی بود می‌نگریستم و با خود می‌خواندم: «کدام دانه فرو رفت در زمين که ُنرست؟ چرا به دانه انسانت اين گمان باشد؟» حالا با اشتیاق به نهال‌های انسانی رسته پیش‌ رویمان نگاه می‌کنم به نهال «حجت»، به نهال «فیض» به صدای «فیض» گوش می‌سپارم، تنها به شکوه رفتن او نمی‌اندیشم، به تحقیری که از این طریق رژیم بر ما روا می‌دارد نیز می‌اندیشم. می‌دانم خیلی‌های دیگر نیز این صدا را شنیدند و سکوت کردند.
 
شاید «فیض» را از ما بگیرند. اما مایی که می‌‌مانیم، اما شمایی که می‌مانید و سکوت می‌کنید، آیا پس از این جاودانگی، آسوده می‌‌خوابید؟ با شما هستم: «آی‌آدم‌ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان» پارسال گنجی قرار بود چند صباحی دیگر زندان باشد، اعتصاب غذا هم کرده بود، یادتان هست چه کردید؟ یادتان هست چه اعلامیه‌ها دادید، چه مقاله‌ها نوشتید، چه کمپین‌ها برگزار کردید؛ چقدر نماینده و ... بسیج کردید؟ از نظر من به خاطر ظلمی که بر گنجی رفته بود، او شایسته ‌حمایت‌ بود. اما آیا شمایی که امروز نظاره‌گر ظلمی هستید که بر ولی‌الله فیض مهدوی می‌رود و سکوت می‌کنید، به ارزش‌هایی که دم از آن می‌زدید پای‌بندید؟ یک بار دیگر اعلامیه‌هایتان را بخوانید، تردیدی نداشتم و ندارم به آن‌چه که می‌گفتید اعتقادی ندارید؟ گنجی و رنجی که او و خانواده‌اش می‌بردند، بهانه بود. شمایی‌که امضایتان را بی‌دریغ خرج می‌‌کنید، چرا در این مورد کوتاهی کرده‌اید؟ ولی‌الله فیض‌مهدوی پس از انقلاب در روزهای پرالتهاب سال ۵۸ دیده بر جهان گشود، در دورانی که گنجی و دوستانش می‌رفتند تا دستاوردهای انقلاب بهمن را به نابودی کشانند. در روزهایی سخن گفتن آموخت که سیاهی و نکبت و خشونت از در و دیوار می بارید، تخت‌های شکنجه و میدان‌های تیر و چوبه‌های دار لحظه‌ای از کار باز نمی‌ایستادند. او هنگامی به مدرسه رفت که کودکان را از پشت میزهای تحصیل به جبهه‌های جنگ و میدان‌های مین گسیل می‌داشتند. او هنوز خود را نشناخته بود که جنگ پایان یافت و هزاران زندانی سیاسی به خاک و خون کشیده شدند. او نظاره‌گر جنایاتی بود که در میهنش و پیش روی چشمانش روز و شب اتفاق می‌افتاد. و البته گنجی و دوستانش نیز در تحمیل این سیاهی و نکبت سهیم بودند، هر چند گنجی بعدها تلاش کرد از آن فاصله بگیرد. هیجده ساله بود که غوغای خاتمی برخاست و فتنه‌ی او خیلی‌ها را با خود برد، حتا آنان که ادعای مبارزه با رژیم را داشتند. اما «فیض» نماینده‌ و فریاد نسلی شد که دیر یا زود سربلندی را به میهن بازخواهد گرداند. در این راه ۵۴۶ روز سلول انفرادی را همراه با شکنجه‌های جسمی و روحی و با دست بند و پابند و چشم‌بند پشت سر گذاشته است. بارها اعدام مصنوعی شده است ولی همچنان فریاد برمی‌آورد که «تن به ذلت و تسلیم» نمی‌دهد، چرا که فکر می‌کند «عدالت و آزادی و دمکراسی مثل تنفس برای هر انسانی حیاتی و لازم است». او ۵ سال زندان را پشت سر گذاشته و همچنان پرنشاط است و امید. او جوایز بین‌المللی را نربود، مدال‌ و قلم بین‌المللی نصیبش نشد، او از ابتدا می‌دانست و می‌داند که جز گلوله، چیزی «نشان سینه‌ی جنگجوی سپیده دمان نمی‌شود».
 
irajmesdaghi@yahoo.com

منبع: ایرج مصداقی

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

facebook Yahoo Google Twitter Delicious دنباله بالاترین

   

نسخه‌ی چاپی  


irajmesdaghi@gmail.com    | | IRAJ MESDAGHI 2007  ©