طی دهه گذشته به منظور حل مشکلات جامعه ایران و حرکت گام به گام به سوی دمکراسی، آزادی، حقوق بشر، حکومت قانون و... حمایت های بیدریغی نصیب جناح «دوم خرداد» رژیم شد که خود عامل بسیاری از نابسامانیهای جامعه ایران بوده است.
پوشش و محمل این حمایتها چه در سطح بینالمللی و چه در سطح داخلی، حمایت از حرکات اصلاحطلبانه و پرهیز از خشونت و قهر که جامعه را به سمت قهقرا میبرد بود!
محافل مشخص در سطح بینالمللی و داخلی در توجیه اقدامات خود روی این نکته تأکید میکردند که با حمایت از خاتمی و جناح او به تقویت آنها در برابر جناح محافظه کار و خشونت طلب رژیم میپردازند و جامعه را آمادهی تغییرات مثبت میکنند!
پس از هشت سال و ارائهی انواع و اقسام حمایتها نتیجهای که عاید مردم ایران شد چیزی نبود جز سر بر آوردن فاشیستیترین باندهای رژیم که احمدینژاد آن را نمایندگی میکند.
همان باندهایی قدرت را در دست گرفتند که تا دیروز به خاطر دور نگاهداشتنشان از قدرت هر گونه حمایتی نثار خاتمی و اطرافیانش میشد.
نتیجهی حمایت همه جانبه از خاتمی و جناح دوم خرداد موجب بسته شدن راه حتا برای به قدرت رسیدن جناحهای محافظه کار متعادل رژیم شد. به شرایطی رسیدیم که از سوی «اصلاحطلب»های وابسته به رژیم، حزب موتلفه اسلامی «معتدل ترین بخش جناح حاكم» معرفی میشود.
امیدوار ساختن کاذب مردم به امامزادهای که از ابتدا قرار نبود شفایی دهد باعث سرخوردگی شدید مردم، به ویژه
جنبش دانشجویی، کارگری و به تبع آنان دیگر اقشار جامعه شد.
این انفعال و ناامیدی پس از سرکوب ۱۸ تیر ابتدا در جنبش دانشجویی و سپس در بخشهای دیگر اجتماع رخ نمود و در انتخابات دومین دوره شورای شهر تهران، هفتمین دوره مجلس شورای اسلامی و نهمین دوره ریاست جمهوری اسلامی به بارزترین شکل خود را نشان داد.
نتیجهی آن سیاست امروز پیش رویمان است. کشور در لبهی پرتگاه قرار گرفته است.
نگاهی به گذشته کنیم:
در طول این سالیان آنان که در مقاطع مختلف به عنوان چوبهای زیر بغل رژیم به آن خدمت کردهاند هر از چند گاهی مخالفت خود را با سرنگونی رژیم اعلام داشته و به مردم در مورد خطرات دست زدن به چنین کاری هشدار داده و از بروز هرج و مرج، خشونت، خونریزی، انقلاب، جنگ، ناامنی و... اظهار نگرانی کردهاند.
آنها سیاست خود را در لباس حمایت از مبارزات غیر خشونت آمیز، اصلاحطلبانه و صلحجویانه به خلایق قالب کردهاند.
اما در نگاه من اصلاح طلبان واقعی و بی غل و غش نمیتوانند به چیزی کمتر از سرنگونی تام و تمام رژیم بسنده کنند.
سالها پیش برتراند راسل مصلح بزرگ اجتماعی، فیلسوف صادق ضد خشونت و اصلاح طلب واقعی کسی که کارش بیشتر در حوزهی معرفت شناسی بود در سخنرانی که تحت عنوان «اخلاق فردی و اجتماعی» داشت چنین گفت:
« من منکر وجود موقعیتهایی نیستم که قانون شکنی در آنها به صورت تکلیف در میاید»
و یا
«تصور میکنم همچنین باید پذیرفت که در بعضی موارد، انقلاب توجیه پذیر است. در برخی از حالتها، حکومتِ قانوناً مصدر کار، بقدری بد است که سرنگون کردن آن حتا به خطر هرج و مرج میارزد. این خطر، کاملاُ واقعی است. شایان توجه اینکه موفقترین انقلابها- یعنی انقلاب ۱۶۸۸ انگلستان و انقلاب ۱۷۷۶ آمریکا- به دست مردانی برپا شدند که وجودشان عمیقاً سرشار از احترام به قانون بود»
آیا حکومت «قانوناً مصدر کار» جمهوری اسلامی «آنقدر بد» نیست که نیاز به سرنگون کردن آن باشد؟
آیا چیزی بدتر از این در دنیای معاصر متصور است؟ آیا نمونهی بدتری در دنیا میتوان سراغ داشت؟
در نظر مخالفان انقلاب و سرنگونی رژیم، شرایط میبایستی به چه صورتی باشد که «انقلاب توجیه پذیر» مورد نظر برتراند راسل موجه گردد؟
وقتی که برتراند راسل که با هیچ منطقی نمیتوان او را «خشونت طلب» نامید در دههی نهم عمر خویش بانگ بر میدارد که سرنگون کردن یک حکومت بد «حتا به خطر هرج و مرج» میارزد، منطق آنانی که تلاش میکنند هر طور شده رژیم را سرپا نگاه دارند از کجا آب میخورد و روی در کجا دارد؟
وقتی برتراند راسل «خطر هرج و مرج» را «کاملاً واقعی» ارزیابی میکند، آنان که مردم را از بروز هرج و مرج و خطرات آن میترسانند آب به کدام آسیاب میریزند؟
به عنوان یک اصلاحطلب واقعی و معتقد به حقوق بشر و استانداردهای شناخته شدهی بینالمللی عقیده دارم راه حل سرنگونی جمهوری اسلامی اگر چه دردناک است اما تنها گزینهی واقعی برای علاج دردهای جامعهی ایران است. آنان که دل در گرو میهن و مردم در بند آن دارند نمیتوانند به گزینهی دیگری فکر کنند.
Irajmesdaghi@yahoo.com