ایرج مصداقی  
تماس
زندگینامه
از سایت‌های دیگر
مقاله
گفت‌وگو
صفحه‌ی نخست


«کشتار ۶۷»؛ جنایت برنامه‌ریزی شده

ایرج مصداقی

 

۱

از ابتدای شکل‌گیری زندان‌های سیاسی و پدید آمدن زندانیان سیاسی، حاکمان جمهوری اسلامی پیوسته در پی حل معضل زندانیان سیاسی به شیوه‌‌ی ‌خود بودند. آن‌ها به خوبی می‌دانستند که در جامعه‌ی احساسی مانند ایران، وجود هزاران زندانی سیاسی تا چه حد می‌تواند برای ادامه‌ی حیاتشان خطرناک باشد و موضوع گروه‌های سیاسی در جامعه را زنده نگاه دارد. از آن‌جایی که دیکتاتوری مذهبی قرون وسطایی حاکم ماهیتاً از حل کوچکترین مسائل به شیوه‌های منطقی، ناتوان است، این مهم را نیز سعی می‌کرد که به شیوه‌‌های غیرمنطقی یا به قول خودش "حزب‌اللهی" حل کند.

مقامات امنیتی و قضایی در ابتدا سعی می‌کردند تا با اعدام‌های گسترده و وارد آوردن بالاترین و وحشتناک‌ترین فشارها بر زندانی در بازجویی‌ها و همچنین دوران زندان، وی را شکسته و به خدمت خود در آورند و با کاربست چنین شیوه‌ای، معضل زندانی سیاسی را برای همیشه حل کنند. در همین دوران قصاب تهران لاجوردی معتقد بود که دوای درد زندانیان، سلول انفرادی است که بعد از چند ماه می‌تواند آن‌ها را به لحاظ روانی در هم شکند. و عنوان می‌کرد: اگر امکانش را داشتیم، همه‌ی شما را در سلول‌های انفرادی جای می‌دادیم! با برخورداری از چنین دیدگاهی با جدیت، در پی راه‌اندازی سلول‌های انفرادی گوهردشت و آسایشگاه اوین بود. بعد از شکست پروژه‌ی سلول‌های انفرادی، وی خط ایجاد محل‌های موسوم به قبر، تابوت، قفس و سرپا ایستاندن طولانی مدت را در پیش گرفت. در همین زمان، مقامات سیاسی و تصمیم‌گیرندگان نظام به خوبی به تبعات منفی نفسِ داشتن زندانی سیاسی، آن هم در ابعاد بزرگ، به لحاظ داخلی و خارجی واقف بودند. آن‌ها نیک می‌دانستند برای حل و یا تخفیف مشکلاتشان در سطح جهانی و داخلی، هیچ فرد، گروه و یا دولت خوشنامی یارای نزدیکی رسمی و علنی به این حکومت را ندارد.

مقامات امنیتی و قضایی از همین زاویه بود که در سطح زندان‌ها این شعار را مطرح می‌کردند که: زندانیان سیاسی جزو آمار آمریکا بوده و باعث افزایش لیست مطالبات آمریکا از ما می‌شوند.

سیاست‌های سرکوبگرانه رژیم برای به زانو در آوردن زندانیان سیاسی و یکسره کردن کار آن‌ها و حل معضل زندانیان سیاسی، در این برهه نیز کارساز نشد و علی‌رغم موفقیت‌هایی که در این زمینه به دست آورد، در نهایت به خاطر مقاومت‌ زندانیان از یک سوی و تضادهای داخلی خود رژیم و فشارهای بین‌المللی از سوی دیگر، با شکست مواجه شد و مانند هر پروژه‌ی دیگری، پیشتازان آن، لاجوردی، حاج داوود رحمانی و صبحی را از صحنه بیرون کشیدند و جای آن‌ها را به نیروهای تازه نفس، برای اجرای برنامه‌های جدید سپردند.

 

۲

بعد از دیدار هانس دیتریش گنشر، وزیر امورخارجه وقت آلمان‌غربی بزرگترین شریک تجاری جمهوری اسلامی از ایران و همچنین دیدار نمایندگان مجلس این کشور از کارگاه زندان اوین و فشارهای آیت‌الله منتظری، مقامات زندان آرام- آرام به خط "اصلاحات" در زندان روی آوردند و پروژه‌ی اصلاحاتِ هدایت شده، نخستین بار در پاییز ۶۳، در زندان‌های تهران و کرج که محل اصلی نگاه‌داری زندانیان سیاسی بود شکل گرفت. ظاهراً جنبش در داخل کشور از تک و تاب افتاده بود و مقامات نظام ثبات بیش‌تری احساس می‌کردند. نیروهای سیاسی از کردستان ایران عقب‌نشینی کرده و نیروهای نظامی و امنیتی به موفقیت‌های چشمگیری در سرکوب‌ نیروهای سیاسی نائل آمده بودند.

مقامات امنیتی و قضایی که از سرکوب سال‌های ۶۲ و ۶۳ در زندان، طرف چندانی نبسته بودند و نتایج مورد نظر را کسب نکرده بودند، شیوه‌ی دیگری را در زندان‌ها آغاز کرده و تلاش می‌کنند تا به لحاظ فرهنگی و سیاسی، گشایشی در امر زندان‌ها به وجود آورند:

در سلول‌ها را باز کرده؛ بندها را عمومی ‌می‌کنند؛ به زندانیان اجازه‌ی هواخوری می‌دهند؛ وضعیت غذایی و بهداشتی و درمانی زندانیان را بهبود می‌بخشند؛ تواب‌ها[1] و اتاق‌های آنان را از دیگر زندانیان جدا کرده و قدرت‌شان را محدودتر می‌کنند؛ نمایشگاه کتاب در زندان بر پا می‌دارند و به زندانی اجازه‌ی خرید کتاب می‌دهند؛ در بندها تلویزیون رنگی نصب می‌کنند؛ فیلم نمایش می‌دهند و...

در راستای همین تلاش‌ها، کمیسیونی مرکب از نمایندگان دستگاه‌های اطلاعاتی، قضایی و مقامات زندان شرایطِ آزادی را برای آن دسته از زندانیانی که احکام‌شان تمام شده و مدت‌ها بلاتکلیف در زندان به سر می‌بردند و برای کسانی که احکام‌شان رو به اتمام بود، ساده‌تر می‌کند و محکومیت‌های سنگین عده‌ی زیادی از زندانیان را که خود نیز معتقد بودند «احکام کیلویی» گرفته‌اند، تقلیل می‌دهد.

همچنین مقامات زندان با مختلط‌ کردن ترکیب زندانیان مذهبی و غیرمذهبی و با زدن اطلاعیه‌ها و بریده‌‌های نشریات این دو طیف که در خارج از کشور علیه یکدیگر به موضع‌گیری می‌پرداختند، تلاش در تشدید اختلافات سیاسی زندانیان می‌کنند. هدف آن‌ها از انجام این امور، به انفعال کشاندن زندانیان بود تا در صورت آزادی از زندان، پتانسیل انقلابی آنان را گرفته و به انسان‌هایی سرخورده تبدیل کنند. از این پروژه‌، می‌توان به عنوان پروژه‌ی "منفعل‌سازی"  نام برد.

برخلاف دوره قبل که تلاش می‌شد زندانیان را شکسته و به خدمت در بیاورند، در این دوره هدف اصلی منفعل کردن زندانی بود و نه به خدمت درآوردن او.

به‌ هر حال، این‌بار نیز کوشش‌های رژیم بنا به دلایل متعددی، به شکست انجامید و صرفاً باعث سر باز کردن تضادهای عمیقی بین زندانیان و زندانبانان شد. خواسته‌های منطقی زندانیان که در طول سالیان گذشته به شدت سرکوب شده بود، به شکل مطالبات پاسخ نگرفته، روی هم انباشته شده و به مرحله‌ی انفجارآمیزی رسیده بود. طی این سال‌ها، به ویژه در سال‌های ۶۵ و ۶۶ و ابتدای ۶۷، حرکت‌های اعتراضی جمعی و فردی زندانیان هر روز رو به افزایش می‌نهاد و رژیم هیچ راه‌ حلی برای آن نداشت. خط "اصلاحات" و "منفعل سازی" با شکست مواجه شده بود و سردمداران آن مانند حسین شریعتمداری که در عمل شکست را به چشم دیده بودند، به محافظه‌کارترین جناح‌های رژیم بدل می‌شدند.

 

۳

در بیرون از زندان، بین سال‌های ۶۵ تا ۶۷ نهضت ضد جنگ آهسته آهسته اوج گرفته و فرار سربازان از جبهه‌های جنگ فزونی می‌یافت. خمینی قدرت بسیج‌کنندگی‌اش را رفته- ‌رفته از دست داده بود. در همین دوران، حرکت‌های تشکل یافته‌ی مادران زندانیان سیاسی نیز شکل گرفته و این باعث هراس رژیم و برنامه‌ریزان آن شده بود. اعتراض‌های دست‌جمعی مادران در مقابل دادستانی و عزیمت آن‌ها به قم، زنگ خطر و هشدارباش را برای رژیم به صدا در آورد! مقامات اطلاعاتی و امنیتی این فعالیت‌ها را با حرکت‌های مشابه در سال‌های ۵۶ و ۵۷، یکی دیده و خطر را احساس می‌کنند و این‌ها را موتور محرک جنبش اعتراضی بعدی و عمومی می‌بینند.

پس از تصویب قعطنامه ۵۹۸ در شورای امنیت فشارهای بین‌المللی برای پذیرش قطعنامه از سوی رژیم و خستگی مردم از جنگ، از کار افتادن توان رژیم برای جلب و بسیج  توده‌های ناآگاه و کودکان جهت اعزام به جبهه‌های جنگ و پایین آمدن شدید قیمت نفت و بحران عمیق و رو به افزایش اقتصادی گریبان‌گیر رژیم شد و افزون بر این‌ها با تشکیل ارتش آزادی‌بخش در نوار مرزی ایران و عراق در خردادماه ۶۶ موضوع جدیدی نیز به مشکلات رژیم افزوده شد که می‌توانست آینده آن را با مخاطرات جدی روبرو کند.

در تابستان ۶۶ در سایه تحولات موجود در جامعه و برهم خوردن تعادل قوا بین رژیم و مجاهدین، از یک سو بیرحمی زندانبان‌ها افزون شده و از سوی دیگر برخوردهای زندانیان و به ویژه زندانیان مجاهد که اکثریت زندانیان را تشکیل می‌دادند تهاجمی‌تر شد. در چنین فضایی، شرایط زندان‌ها رو به وخامت گذاشت و اوضاع ملتهب تر شد. این روند همچنان تا هنگام کشتار زندانیان در سال بعد سیری صعودی داشت.

در پی اوج گرفتن مقاومت زندانیان سیاسی و افزایش سطح مطالبات زندانیان و رشد حرکات اعتراضی در زندان‌ها مقامات امنیتی و اطلاعاتی سرکوب وحشیانه حرکت‌های جمعی زندانیان را در دستور کار قرار دادند.

در این شرایط ورزش جمعی توسط زندانیان مفهوم دیگری داشت. مقامات زندان آن را در قالب یک حرکت نظامی و رزمی دیده و تفسیرشان از ورزش جمعی، متفاوت از قبل شده و تمامی هم و غم خود را صرف جلوگیری از این حرکت زندانیان کرده بودند. تلاش زندانیان برای انجام ورزش جمعی و عزم جزم رژیم برای جلوگیری از آن منجر به بروز شرایط بحرانی در زندان‌ شد.

در این دوره حمله و هجوم گاه و بیگاه پاسداران به بندها ادامه داشت و با بهانه‌های واهی به ضرب و شتم شدید زندانیان می‌پرداختند تا این که فرمان ممنوعیت غذاخوری جمعی به بندها ابلاغ شد که در فضای به وجود آمده بدون مقاومت چندانی اعمال شد. مسئولان زندان به صراحت عنوان می‌کردند که مقامات امنیتی و قضایی دست آن‌ها را برای ضرب و شتم زندانیان تا مرگ باز گذاشته‌اند و این یک تهدید صرف نبود. آزادی عمل مربوطه به خوبی در نحوه‌ی سرکوب و ضرب و شتم زندانیان دیده می‌شد.

 

هنوز در مرحله‌ی تدارک و زمینه‌‌چینی‌ این جنایت بزرگ بودند که با شکست‌های پیاپی در جنگ روبرو شدند. این شکست‌ها ابتدا از عدم موفقیت در پروژه‌های جنگی رژیم شروع شد و عاقبت به عقب نشینی و از دست دادن مناطق اشغالی مانند جزایر مجنون، فاو و... منجر شد. خزانه‌ی خالی و از هم‌پاشیدگی اقتصاد کشور، ادامه‌ی جنگ را ناممکن می‌کرد.

افزون بر این شکست‌ها، فعالیت‌های بی‌سابقه‌ی ارتش آزادیبخش و سقوط شهر مرزی مهران توسط این ارتش از یک سو و بمباران سکوهای نفتی ایران و کشتی‌های مین‌گذار ایرانی در خلیج فارس و سقوط یک فروند هواپیمای مسافربری ایرانی توسط نیروی دریایی آمریکا از سوی دیگر، دست به دست هم ‌داد تا خمینی به منظور جلوگیری از فروپاشی کل رژیم، به پذیرش قطعنامه و سرکشیدن جام زهر تن دهد.

بدون تردید اولین چیزی که در فضای بعد از جنگ ممکن بود مسئله‌ساز شود، مسئله‌ی زندانیان سیاسی و اقدام‌های آنان در زندان‌ها و همچنین حرکت‌های احتمالی خانواده‌های‌ آنان و گسترش آن به حرکت‌های اعتراضی در کل جامعه بود. زندانیان سیاسی به لحاظ روحی، در بالاترین و زندانبانان در پایین‌ترین سطح قرار داشتند. نیروهای رژیم در سطح شهرها به شدت واخورده و بی‌انگیزه شده بودند. امکان بروز حرکت‌های اعتراضی و تعرضی از سوی زندانیان، خانواده‌ها‌یشان و مردم به جان آمده به شدت احساس می‌شد و این چنین حرکت‌هایی می‌توانست کنترل اوضاع را از دست نیروهای سرکوبگر خارج کند. بروز چنین حالتی برای جامعه‌‌ای که هشت سال جنگ بی‌حاصل را پشت سرگذاشته بود، یک خطر بالقوه محسوب می‌شد که در آن صورت، رژیم برای سرکوب آن و حفظ قدرت خود باید دست به کشتار ده‌ها هزار نفری می‌زد که خود می‌توانست باعث شعله‌ورتر شدن تضاد بین مردم و حاکمیت شود.

 

۴

خمینی در اولین تابستان پس از پیروزی انقلاب در سخنرانی روز قدس (۲۶ مرداد ۵۸)، بعد از بستن روزنامه آیندگان، از این که چوبه‌های دار را در میدان‌ها و معابر عمومی برقرار نساخته بود، اظهار پشیمانی و توبه می‌کند.

...اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم به طور انقلابی عمل کرده‌ بودیم و قلم تمام مطبوعات مزدور را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و رؤسای آن‌ها را به محاکمه کشیده بودیم و حزب‌های فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و رؤسای آن‌ها را به جزای خودشان رسانده بودیم و چوبه‌های دار را در میدان‌های بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمت‌ها پیش نمی‌آمد.[2]

و رفسنجانی در مهرماه ۶۰ به صراحت اعلام می‌دارد:

بر طبق فرامین الهی ۴ حکم بر این‌ها لازم الاجراست: ۱- کشته شوند ۲- به دار کشیده شوند ۳- دست و پایشان قطع شود ۴- این‌ها از جامعه جدا شوند. اگر آن روز [منظور اوایل انقلاب است] ۲۰۰ نفر از این‌ها را می‌گرفتیم و اعدامشان می‌کردیم؛ امروز این قدر نمی‌شد. امروز اگر با قاطعیت در مقابل این گروهک‌های مسلح منافق و عمال آمریکا و شوروی نایستیم، سه سال دیگر به جای ۱۰۰۰ اعدام باید چندین هزار نفر را اعدام کنیم.... بار دیگر اعلام می‌کنم که ما به حکم قرآن راه قاطع قلع و قمع منافقین مسلحی را که در برابر اسلام و مسلمین ایستاده‌اند،‌ در پیش گرفته‌ایم ...[3]

با شرایط جدیدی که در کشور پیش آمده بود، مسئولان جمهوری اسلامی به خوبی به این حقیقت آگاه بودند که چنان‌چه به قتل‌عام هزاران نفر در زندان‌ها دست نزنند، در آینده نزدیک باید تعداد زیادتری را از دم تیغ بگذرانند و اتفاقاً از این زاویه بود که به راحتی و بدون دغدغه‌ی خاطر و با بیرحمی به انجام جنایتی که بدان مأمور بودند، همت ‌گماردند. از آن‌جایی که در آن شرایط، رأس و رهبری سازمان مجاهدین و دیگر نیروهای مخالف رژیم (به جز حزب توده ایران که در زندان به سر می‌بردند و غالباً در کشتار ۶۷ به قتل رسیدند) در خارج از دسترس رژیم بودند، تلاش مقامات امنیتی و اطلاعاتی در این خلاصه شده بود که این رأس به بدنه‌اش یعنی جامعه وصل نشود. زندانیان سیاسی و خانواده‌های آنان حلقه‌ی ارتباطی بودند که می‌توانستند این دو را به یکدیگر پیوند دهند. حداقل این نگاه مقامات امنیتی و اطلاعاتی در آن مقطع به مقوله‌ی زندان، زندانیان سیاسی و خانواده‌هایشان بود.

 

۵

در شرایط بعد از جنگ و پذیرش قطعنامه، امکان داشتن تعداد زیادی زندانیان سیاسی، اگر نگوییم غیرممکن، بسیار سخت و دشوار بود. در طول سالیان گذشته جنگ پوششی بود برای کشتار و سرکوب نیروهای فعال جامعه و برخورد با زندانیان سیاسی و حالا پا به دورانی می‌‌گذاشتیم که این بهترین حربه از دست رژیم گرفته می‌شد. مقامات قضایی و امنیتی با علم بر این موضوع بایستی با یکسره کردن کار زندانیان سیاسی خود را آماده ورود به شرایط نامشخص جدید می‌کردند.

از سوی دیگر در شرایط جدید، مقامات امنیتی و قضایی دیگر نمی‌توانستند مانند دوران جنگ، با مردم و مشکلات بی‌شمار آنان برخورد کنند. رژیم برای ورود به مرحله و وضعیت جدید، نیاز به یک سرکوب و بحران بزرگ داشت تا بتواند اذهان را از مسئله‌ی پذیرش قطعنامه و نوشیدن "جام زهر" و تبعات آن دور کند. کما این که خمینی به همین بسنده نکرد و بعدها مجبور به صدور فتوای قتل سلمان رشدی و کنار گذاشتن آیت الله منتظری شد.

در آن روزها مهم‌ترین نکته‌ای که اعضای هیئت ویژه برای کشتار زندانیان سیاسی روی آن انگشت می‌گذاشتند و به شکل‌های مختلف مطرح می‌کردند، تأکید خاص روی این موضوع بود که نمی‌خواهیم دیگر زندانی سیاسی داشته باشیم و تصمیم مسئولان نظام این است که از این به بعد چیزی به عنوان زندانی سیاسی نداشته باشیم. ما دستور داریم و حکم امام است که سرموضعی‌ها را اعدام کرده و بقیه را نیز آزاد کنیم و در زندان‌ها را نیز ببندیم.

در این شرایط سران رژیم تصمیم نهایی‌شان مبنی بر کشتار وسیع زندانیان را گرفته و به تأیید خمینی می‌رسانند.

همان‌طوری که ذکر شد، کشتار زندانیان سیاسی نه یک قتل‌عام کور و انتقام‌جویانه بلکه یک حرکت حساب شده با انگیزه‌ی مشخص سیاسی و امنیتی و در جهت حفظ و بقای رژیم و دور کردن خطرهای احتمالی از آن بود. حرکت‌‌های بعدی رژیم این موضوع را تأیید کرد.

 

۶

نظام جمهوری اسلامی با تجربه‌ای که از دوران شاه و فروپاشی سلطنت داشت، در هر مقطع سعی می‌کرد و می‌کند که همه‌ی سوراخ سنبه‌ها را ببندد و لااقل در تمامی زمینه‌هایی که امکان خطر می‌رفت و یا می‌رود، پیش‌بینی‌های لازم را کرده و تمهیدات کافی از پیش فراهم کند تا به آن‌چه بر شاه و سیستم‌های مشابه رفت، دچار نشود. رژیم این سیاست را در سال‌های بعد نیز ادامه داد.

چنانچه مقامات امنیتی و اطلاعاتی با در نظر داشتن تشکیل شب‌های شعر توسط کانون نویسندگان در انستیتو گوته تهران در اواخر سال ۵۶ و چگونگی به قدرت رسیدن واسلاو هاول در جمهوری چکسلواکی سابق و نقش نویسندگان و روشنفکران چک در تحول دهه ۹۰ در این کشور و همچنین نقش روشنفکرانی مانند سولژنتسین و ساخاروف در روسیه و... پروژه‌ی حذف نویسندگان مستقل و آزاداندیش ایران را به اجرا در آوردند.

از همه مهم‌تر، در آن شرایط نظام جمهوری اسلامی باید چنگال خونینش را نیز نشان می‌داد تا کسی سعی نکند از فرصت به دست آمده، استفاده کند. شاهد این مدعا قتل فجیع دکتر کاظم سامی است که در بین نیروهای ملی و مذهبی از بقیه خوشنام‌تر بود. قتل وی پس از پایان پروژه‌ی کشتار زندانیان سیاسی و اعلام آن به خانواده‌های قربانیان، در پاییز ۶۷ انجام می‌گیرد. این قتل در واقع هشداری بود برای بقیه‌ی نیروهایی که ممکن بود در آن شرایط دست و پا گیر شوند. شاهد دیگر این مدعا، انتصاب دوباره‌ی لاجوردی، پس از حدود ۵ سال برکناری‌اش از پست‌های رسمی در سیستم قضایی، است. ظهور دوباره لاجوردی و کنار گذاشتن آیت‌الله منتظری، از وجود اراده‌ی سرکوب رژیم در شرایط جدید پس از خمینی، خبر می‌داد.

 

۷

مقامات امنیتی و قضایی که از پیش مقدمات قتل‌عام زندانیان سیاسی را فراهم کرده بودند، در مقطع پذیرش قطعنامه و عملیات "فروغ جاویدان" ارتش آزادیبخش بهترین و آخرین فرصت برای اجرای آن را به دست می‌آورند. دیکتاتوری مذهبی حاکم بر کشور همانند مجاهدین، با توجه به برنامه‌‌ای که از قبل چیده بودند انتخاب دیگری پیش روی خود نمی‌بیند.

با پذیرش قطعنامه‌ی ۵۹۸ از سوی رژیم و اجرای قرارداد آتش‌بس بین دولت‌های ایران و عراق، مجاهدین فرصتی برای انجام عملیات نظامی در آینده نمی‌توانستند داشته باشند. عملیات باید با هدف سرنگونی رژیم انجام می‌گرفت و این آخرین فرصت و امکان برای آن‌ها بود. مجاهدین می‌دانستند که بعد از این هیچ‌گاه شرایط فرصت انجام چنین کاری فراهم نخواهد شد. کما این که تحولات بعدی نیز صحت موضوع را به اثبات رساند. یا بایستی خط ارتش آزادی‌بخش و تئوری «جنگ آزادیبخش نوین» را شکست‌خورده و تمام شده معرفی می‌کردند و یا از آخرین روزنه و شانس به زعم خود استفاده می‌کردند.

مقامات رژیم نیز برای اجرایی کردن پروژه‌ی کشتار زندانیان سیاسی، فرصت دیگری نداشتند. با پذیرش قطعنامه‌ی ۵۹۸، شرایط جدیدی بر کشور حاکم می‌شد که امکان انجام چنین کشتاری را در آینده از آن‌ها سلب می‌کرد. مقامات دست‌اندرکار می‌دانستند با از دست دادن این فرصت نادر، برنامه‌ای را که حداقل یک سال روی آن کار کرده و تمهیدات آن را از پیش فراهم کرده بودند و در بعضی موارد، حتا زمینه‌های لازم برای بالا بردن موضع زندانیان را ایجاد کرده بودند، باید یکسره به کناری می‌نهادند و شاهد نتایج مخرب آن در آینده می‌بودند.

از سوی دیگر مقامات سیاسی رژیم می‌دانستند پذیرش قطعنامه شورای امنیت و تن دادن به خواست بین‌المللی این تصور را به وجود آورده که نظام جمهوری اسلامی آمادگی خود را برای ورود به جامعه‌ بین‌المللی و حرکت در مسیر دلخواه غرب در پیش گرفته است. به همین دلیل کسی در غرب آن‌ها را به خاطر قتل‌عام زندانیان سیاسی مورد شماتت قرار نخواهد داد و بهای چندانی برای این جنایت بزرگ نخواهند پرداخت.

بدون شک عملیات "فروغ جاویدان" و حمله‌ی ارتش آزادیبخش با هدف سرنگونی رژیم، ابعاد این کشتارها را وسعت بخشید و به آن شکل انتقام‌جویانه و کینه‌کشی نیز داد.

 

به جز آن چه در بالا ذکر شد، اگر بخواهیم دلایل مهم دیگری را که در تصمیم‌گیری و اجماع مسئولان سیاسی و امنیتی رژیم برای کشتار وسیع زندانیان سیاسی مؤثر بوده است جست‌وجو کنیم، همانا باید به اراده‌ی حاکم بر بخشی از زندانیان مجاهد برای تداوم مبارزه بعد از آزادی از زندان اشاره کنیم. رژیم به خوبی و درستی این مسئله را دریافته بود و نمی‌خواست چنین گنجینه‌ای را در اختیار مجاهدین قرار دهد. رفسنجانی در این رابطه در نماز جمعه هفت مرداد ۶۷ چنین گفت:

این یکی از فتنه‌هایی است که باید از میان می‌رفت و به این آسانی هم نمی‌شد این فتنه را خواباند و مدت‌ها طول می‌کشید تا این بچه‌های متعصب فریب‌خورده‌ای که این همه به این‌ها در زندان‌ها محبت شد، توبه‌شان را پذیرفتیم به عنوان "تائب" بیرون آمدند و دوباره به آن‌جا رفتند و برگشتند که با ملت خودشان بجنگند و برای عراق جاسوسی کنند. [4]

 

هم‌بند سابقم غلامرضا شمیرانی در خاطراتش از قتل‌عام زندانیان سیاسی در اوین، اشاره‌ای دارد به گفتگویش با زمانی[5] مسئول اطلاعات اوین و یکی از برنامه‌ریزان کشتار سال ۶۷. گزارش این گفتگو که در سایت‌های اینترنتی صدای ما و دیدگاه انتشار یافته، می‌‌تواند به عنوان یکی از اسناد مهم دلایل کشتار زندانیان سیاسی مورد بررسی قرار گیرد:

زمانی اول من را به داخل اتاقش صدا زد هنگامی که رفتم داخل گفت بشین، سپس پرسید چه خبر؟ چکار می‌کنید؟ و بعد از شنیدن جواب‌های معمولی و سر بالا پرسید: نظرت راجع به اعدام دوستانت چیه؟ پرسیدم امنیت دارم حرف بزنم؟ او در جواب گفت: آره بزن. پرسیدم: برای چی بچه‌ها را اعدام کردی؟ مگر گناه آن‌ها چی بود؟ طبق قوانین قضایی خود شما همه آن‌ها حکم داشتند و برخی مثل حسین محبوب در آستانه آزادی بودند. او گفت: آن‌ها نظم زندان را به هم زده بودند؛ اعتصاب غذا می‌کردند؛ شورش راه انداخته بودند؛ شما در زندان و خانواده‌هاتون در بیرون از زندان امنیت نظام را به خطر انداخته بودید؛ هر روز یک بلوایی بر پا می‌کردید و اگر ما جلوش را نمی‌گرفتیم شماها مسلح هم می‌شدید.

گفتم بر فرض که شما راست می‌گویید اما در بین زندانیان، شما افرادی را اعدام کردید که سال‌های سال از بیماری روحی رنج می‌بردند آیا آن‌ها هم شورش بپا کرده بودند؟ او گفت: آره قبول دارم ما در این قضیه یک سری اشتباهات هم کردیم و جاهایی کنترل کار از دستمان در رفت اما خوب طبیعی است در هر حرکت بزرگی این احتمال وجود دارد که آدم اشتباهاتی هم بکند ولی ما آن را به حداقل رساندیم. ...

در ادامه گفتم: چیزی که از آن به عنوان شورش نام می‌برید چیزی نبود جز اعتراض به وضع موجود و یک واکنش کاملأ طبیعی نسبت به آن‌چه که در زندان بر سر ما آورده بودند. گفتم: وقتی یک بچه گربه را اذیت می‌کنیم بر می‌گردد و با چنگ زدن واکنش نشان می‌دهد آنوقت شما چطور انتظار دارید که ما نسبت به آن‌چه که امثال لاجوردی و داوود رحمانی بر سر ما آوردند واکنش نشان ندهیم. در جواب گفت: آره شنیدم که آن‌ها چه کارها کرده‌اند اما آن‌ها از ما نبودند. متأسفانه گاوهایی امثال حاج داوود رحمانی با آن اعمال احمقانه‌ای که انجام دادند در شما انگیزه ایجاد کردند و وضع شما را به این‌جا کشاندند. آن‌ها ضد‌انقلاب بودند و با این کارها به نظام ضربه زدند. اما الان دیگر نیستند و هیچ نقشی ندارند. گفتم: پس برای چی کسانی که در مقابل این رفتارها اعتراض می‌کردند متهم به شورش می‌کنید و مستحق اعدام. این‌جا بود که کم آورد و گفت این دیگه ربطی به تو ندارد و ما دستور امام را اجرا کردیم.الان هم برو تو بند و به دوستانت بگو از این به بعد ما حوصله زندان و زندانی را نداریم. نمی‌خواهیم تبلیغات ضد حقوق‌ بشری علیه خودمان داشته باشیم تا حالاش هم کلی برای نظام گران تمام شده است. ما قصد داریم همه شما را آزاد کنیم. اما بیرون از زندان مثل سایه دنبالتان هستیم‌، اگر دست از پا خطا کنید و کوچک‌ترین اقدامی برای وصل شدن به سازمان انجام بدهید در جا اعدام می‌کنیم و از سر خودمان هم باز می‌کنیم.

 

آن‌چه که غلامرضا شمیرانی از زبان زمانی یکی از مسئولان و برنامه‌ریزان قتل‌عام به عنوان دلایل اصلی کشتار زندانیان در تابستان ۶۷ روایت می‌کند، بعد از آن بارها از زبان ناصریان، و دیگر مسئولان زندان نیز شنیده شد.

تهدید زندانیان به دستگیری دوباره پس از آزادی و اعدام آن‌ها و نپذیرفتن مسئولیت آن که در گفته‌های زمانی آمده است، در سال‌های بعد در ابعاد وسیعی به مورد اجرا گذاشته شد. ده‌ها زندانی سیاسی سابق مجاهد پس از آزادی توسط جوخه‌های رژیم ربوده و سربه نیست شدند. نام تعدادی از آن‌ها در جریان‌ پرونده‌ای که به «قتل‌های زنجیره‌ای» معروف شد از پرده بیرون افتاد. اما نظام جمهوری اسلامی تاکنون از قبول مسئولیت دستگیری و اعدام آن‌ها سرباز زده است.

 

 

تدارک یک تصفیه‌ی خونین

 

چهارم آذرماه ۶۶ از سوی بازجویان اوین به غلامرضا شمیرانی یک زندانی مجاهد که از چندماه قبل به خاطر مسائل زندان به سلول انفرادی‌ آسایشگاه اوین منتقل شده بود و زیر فشار قرار داشت، گفته می‌شود که آن‌ها در آینده نزدیک قصد اجرای طرحی علیه زندانیان را دارند چنانچه وی به همکاری با آن‌ها بپردازد، جان سالم به در خواهد برد.

 

در همین دوران، بازجویان کمیته مشترک از جمله ۳۴ و ۷۷ [6] به زندانیان دوباره دستگیر شده‌‌ی مجاهد[7]  می‌گویند: «ما به زودی تکلیف‌مان را با شما روشن خواهیم کرد و اجازه نخواهیم داد به روابط کنونی خود ادامه دهید. به برخوردهای امروز ما نگاه کنید، شرایط این‌گونه نخواهند ماند.»

 

در آذر ۶۶ سیاست تفکیک زندانیان در دستور کار قرار می‌گیرد. داوود لشکری معاون امنیتی زندان به همراه پاسداران شیفت‌های مختلف، کلیه‌ی زندانیان بندهای گوهردشت را مورد بازجویی قرار داده و ماه بعد زندانیان را به دو دسته مذهبی و غیر مذهبی تقسیم می‌کنند. علاوه بر پارامتر فوق، تفکیک بندها بر اساس میزان محکومیت، به دو دسته‌ی زیر ۱۰ سال و یا بالای ۱۰ سال تا ۱۵ سال و "زرد" و "سرخ" صورت می‌گیرد. "سفیدها" از قبل در بندهای کارگاه و جهاد زندان مشغول به کار بودند. محکومان به حبس ابد و پانزده سال به بالا را قبلاً به اوین برده بودند.

 

در اواخر پاییز ۶۶، ده نقر از زندانیان قدیمی گوهردشت را که به زور در دو آمبولانس جا داده شده بودند به سلول‌های انفرادی آسایشگاه اوین منتقل می‌کنند. چند روز بعد آن‌ها به دادگاه اوین برده شده و به اتهام فعالیت تشکیلاتی در زندان و مبارزه با نظام اسلامی تجدید محاکمه می‌شوند. در دادگاه به آن‌ها صراحتاً گفته می‌شود که شما درون زندان و دوستانتان در عراق به مبارزه با اسلام برخاسته‌اید. مأموران پس از اتمام کار دادگاه آن‌ها را به خاطر پاسخ‌هایی که داده بودند با فحش و کتک و تهدید به اعدام ، از دادگاه بیرون می‌کنند.

این دادگاه پس از آن تشکیل می‌شود که ابتدا بند آن‌ها منحل شده و زندانیان به دو بند کوچکتر منتقل می‌شوند. چند روز بعد از این تقسیم‌بندی، کلیه زندانیان پس از ضرب و شتم شدید به وسیله‌ی داوود لشکری و زندانبانانی که او را همراهی می‌کردند، توسط مرتضوی رئیس زندان مورد بازجویی قرار می‌گیرند.

این عده پس از انتقال دوباره از اوین به گوهردشت به سلول انفرادی منتقل شده و روزهای متمادی به بهانه‌های گوناگون توسط پاسداران مورد ضرب و شتم شدید قرار می‌گیرند.

 

در اواخر زمستان ۶۶ پاسداران میز نگهبانی را در وسط راهروی سراسری زندان و در کنار در یکی بند زندانیان قدیمی گوهردشت قرار می‌دهند. زندانیان بدون آن‌که پاسداران متوجه شوند از زیر در با گذاشتن شیفت‌های مختلف به طور ۲۴ ساعته به استراق سمع صحبت‌های آن‌ها می‌پردازند.

پاسدارها هر از چندگاهی دور میز جمع شده و پیرامون مسائل مختلف به گفتگو می‌پردازند و به این ترتیب زندانیان به اخبار جدیدی دست پیدا می‌کنند. از جمله مهدی یکی از پاسداران گوهردشت با اشاره به عمليات روز افزون مجاهدين در نوار مرزى مى‌گوید:  منتظر دستور مقامات رژيم بايد باشند تا در صورت نياز داخل هر بند چند نارنجك بيندازند، و با افتخار مى‌گوید:  من كه در انجام وظيفه حتا يك لحظه هم ترديد نمى‌کنم.

 

در اسفند ۶۶ اولین نشانه‌های تغییر شرایط در زندان گوهردشت پدیدار شد. تعدادی از زندانیانی که با عفو و تقلیل محکومیت مواجه شده بودند، با پشت سر گذاشتن مراحل آزادی و سیر حقوقی آن از جمله اخذ تعهدات مالی و وثیقه و ضامن و... آزاد می‌شوند. اما سری دوم پس از آن‌که کارهای حقوقی‌شان نیز انجام گرفته بود، با تعلیق وضعیت مواجه شده و احکام آزادی‌شان معلق می‌شود. بخشی از آنان چند ماه بعد در میان قتل‌عام شد‌گان هستند و چندتایی نیز تا سا‌ل‌ها بعد در زندان به سر ‌می‌برند. خانواده‌های آنان نیز در مراجعات مکرر خود به مسئولان زندان جواب مشخصی دریافت نمی‌کنند و تنها به آنان گفته می‌شود تا ۱۵خرداد ۶۷، همه چیز روشن خواهد شد.

 

از بهار ۶۷ مقامات زندان در پی اجرای یک سیاست هماهنگ برای ارتقای هر‌چه بیش‌تر موضع زندانیان هستند. دستگاه امنیتی رژیم، فریبکارانه آهنگ جدیدی را به شکل یکنواخت و هماهنگ می‌نوازد. آن‌ها به شیوه‌های گوناگون تلاش می‌کنند تا زندانیان را تحریک کرده و آنان را به موضع‌گیری وادار کنند. ظاهراً مسئولان امنیتی و قضایی رژیم، تصمیم خود مبنی بر پاکسازی و تصفیه‌ی زندان‌ها را گرفته‌ و در حال تهیه‌ی مقدمات آن هستند.

یکی از این مقدمات را می‌توان برخورد مستمر و درگیری روز افزون پاسداران با زندانیان تلقی کرد. التهاب در زندان دست آنان را برای برخوردهای احتمالی بازتر می‌کرد. شرایطی که در بندها حاکم بود، شرایط عادی نبود. مقامات زندان هر روز ترفندی جدید به کار می‌بستند تا زندانیان را به واکنش‌های جمعی وادار کنند.

 

یکشنبه هفت فروردین عملیات بزرگ آفتاب در منطقه‌ی "فکه" در جنوب غربی ایران، توسط مجاهدین بر علیه نیروهای جمهوری اسلامی انجام می‌گیرد. این اولین عملیات بزرگ و متمرکز مجاهدین علیه نیروهای رژیم است و نشان از باز شدن جبهه جدیدی در جنگ می‌دهد. این مسئله به وضوح بر فروریزی ماشین نظامی خمینی دلالت می‌کند..

 

در همین دوران مسعود مقبلی از زندانیان مجاهد بند ۱ اوین را به "کمیته مشترک" برده و در آن‌جا امکان گوش دادن به رادیو مجاهد را برایش فراهم می‌کنند. بازجویان به وی می‌گویند از نظر ما زندانیان به سه دسته‌ی "سفید"، "زرد" و "سرخ" تقسیم می‌شوند و ما برای تصفیه‌ی خونین به زندان خواهیم آمد و از او می‌خواهند این موضوع را به هم‌بندانش در اوین اطلاع دهد!

 

مسئولان اطلاعاتی رژیم از مدت‌ها قبل نسبت به بیماری سرطان خمینی، نارساهایی‌های قلبی و عوارض ناشی از کهولت وی آگاهی داشتند. مسئولان ارشد سیاسی و امنیتی رژیم به ویژه رفسنجانی، خامنه‌ای، احمد خمینی، ری‌شهری و...  به خوبی و از زوایای گوناگون به مشکلات بعد از مرگ خمینی و تضادهای حل ناشده‌ای که هر یک‌ از آنها ممکن بود رژیم را با بحران‌های جدی روبرو کند آگاه بودند. این تضادها را می‌توان در موارد زیر جمع‌بندی کرد:

الف - مسئله‌ی جانشینی خمینی و آینده‌ی ولایت فقیه و رقابت باندهای مختلف رژیم در این زمینه؛

ب -  مسئله‌ی جنگ با عراق؛

ج -  مسئله‌ی زندان و زندانیان سیاسی؛

د - مسئله‌ی بازنگری در قانون اساسی به منزله‌ی تحکیم جنبه‌های اقتدار حکومت مذهبی.

در واقع هر دو جناح رژیم به یک اجماع در رابطه با کشتار زندانیان سیاسی رسیده بودند. لاجوردی لب کلام بحث‌ها‌یشان با خمینی را در مصاحبه‌ با روزنامه‌ی رسالت به تاریخ ۱۲ مرداد ۶۷ بیان داشت:

متأسفانه در طول چند سال اخیر بر خلاف مصلحت اسلام با منافقین برخورد شده است. طبق اطلاعی که در دست است اکثر کسانی که به نام تواب از زندان آزاد شده‌اند، مجددا به سازمان منافقین پیوسته‌اند که تعدادی از آن‌ها نیز در عملیات مرصاد به هلاکت رسیدند. از سال ۶۰ تا اواخر سال ۶۳ که با منافقین با شدت برخورد شد، این‌ها نتوانستند ۱۰ نفر را هم جذب سازمان نمایند، اما بعد از آن با منافقین با سستی و مماشات رفتار شد و اعضای آن‌ها به اسم تواب از زندان آزاد شدند، نتیجه‌ی این آزادی همین شد که در حمله به شهر اسلام آباد و کرند دیدیم.

 

روز ۲۷ اردیبهشت (عید فطر)، دو بند متعلق به زندانیان مجاهد در زندان گوهردشت همزمان مورد هجوم پاسداران قرار می‌گیرد. داوود لشکری پس از پایان گشتن بند و تخریب اموال زندانیان به صراحت و بدون پرده‌پوشی به زندانیان هر دو بند می‌گوید: اگر دستور دهند، یکی- یک نارنجک در اتاق‌ها‌یتان می‌اندازیم و همه‌تان را نابود می‌کنیم.

 

در پایان این ماه، حجت‌الاسلام ناصری (انصاری نجف آبادی) نماینده‌ی آیت‌الله منتظری به بند ۱ اوین مراجعه کرده و خواستار ملاقات با پنج نفر از مسئولان بند که توسط زندانیان برگزیده شده بودند می‌شود. در این ملاقات ناصری هشدار می‌دهد که در حسینیه‌ی اوین مسئولان زندان و مسئولان امنیتی، نمایشگاهی از وسایل مکشوفه در بندها از قبیل تیزی، چاقو، ابزارکار مانند موغار، درفش، تیغ اره، وسایل ورزشی چون میل ورزشی، دمبل و... که توسط زندانیان درست شده و در طول هفت سال گذشته حتا یک بار استفاده غیر معمول از آن‌ها نشده بود و مسئولان امنیتی به خوبی از آن آگاه بودند، تشکیل داده و مدعی شده‌اند که زندانیان با درست کردن این ابزارها در تدارک "اقدامات خطرناکی" هستند. وی خیرخواهانه از مسئولان انتخابی بند خواست به زندانیان گوشزد کنند که دست از اقدامات تحریک‌آمیز برداشته و از انجام اعتصاب و تحریم خودداری کنند. چرا که توطئه‌ی بزرگی علیه زندانیان در حال برنامه‌ریزی است.

 

در اردیبهشت ۶۷ سه زندانی سیاسی مارکسیست که از چندی پیش به تقاضای خود به کارگاه اوین منتقل شده بودند، برای تجدید بازجویی به زندان «کمیته مشترک» برده شده و شدیداً تحت فشار و شکنجه قرار گرفتند.

این سه نفر در بهمن ۶۶ اوضاع زندان را بحرانی ارزیابی کرده و برای اجتناب از روبرو شدن با اتفاقاتی که به زعم آنان احتمال وقوع آن می‌رفت تقاضای کار در کارگاه زندان اوین را می‌کنند. طبیعتاً این تقاضا در ابتدا با استقبال مقامات زندان روبرو می‌شود اما دو ماه بعد وقتی موضوع به گوش مأموران وزارت اطلاعات می‌رسد روی موضوع حساس شده و آن‌ها را به زیر فشار برده و تحت آزار و اذیت قرار می‌دهند تا در بیاورند که آیا آن‌ها بر اساس دستیابی به اطلاعات خاصی چنین رویکردی را انتخاب کرده‌اند و یا بر اساس تحلیل شخصی به این کار مبادرت کرده‌اند؟

 

روز ۱۱ خرداد در زندان گوهردشت ۱۵۰ تن از زندانیان مجاهد را از سه بند مختلف جدا کرده و به اوین منتقل می‌کنند. به جای آن‌ها زندانیان ملی‌کش[8] را که در حدود ۱۵۰ زندانی مارکسیست و مجاهد هستند، به گوهردشت منتقل می‌کنند.

شاید در ابتدا می‌خواستند کشتار را در اوین انجام دهند و قصد اعدام زندانیان «ملی‌کش» را در آن مرحله نداشتند. به همین منظور زندانیانی را که روی آن‌ها بیش‌تر حساس بودند، به اوین منتقل کردند. ظاهراً این‌ تغییر و تحولات مقدماتی بود که رژیم قبل از پذیرش قطعنامه و با توجه به شرایط، برای اجرای کشتار گسترده و تصفیه خونین فراهم می‌کرد.

آن‌چه مسلم است، در ابتدای امر و هنگامی که طرح کشتار را می‌ریختند، ابعادی را که بعدها کشتار زندانیان به خود گرفت، پیش‌بینی نمی‌کردند.

 

در روز ۱۲ خرداد، طی حکمی، خمینی برای مقابله با اوضاع درهم شکسته‌ی نیروهای ارتشی و بسیجی و سپاه و شکست‌های پی در پی در جبهه‌ها و عدم کارایی آن‌ها، هاشمی رفسنجانی را به عنوان جانشین و فرمانده‌ی کل قوا در همه‌ی امور مربوط به جنگ منصوب می‌کند. وی هم چنین در نامه‌اش صریحاً از دادگاه‌های نظامی جنگ و تنبیه متخلفان در هر رده و مقامی صحبت به میان می‌آورد.

 

در نیمه‌ی دوم تیرماه، شورای‌عالی قضایی طی اطلاعیه‌ای خبر از تنفیذ حکم اعدام ده تن از "مفسدین" داد.

 

روز ۲۷ خرداد ۸ نفر از زندانیان مجاهد به دستور عرب دادیار ناظر زندان به شدت مورد ضرب و شتم پاسداران قرار می‌گیرند. عرب پیش از آن‌که دستور انتقال آن‌ها به سلول انفرادی و قطع ملاقات با خانواده‌هایشان را بدهد در حالی که با ضربات کابل بر سر و روی آن‌ها می‌زند می‌گوید: فکر می‌کنید موضوع به همین جا ختم می‌شود بگذارید امام فتوا دهد همه‌تان از کرده خود پشیمان خواهید شد. جرم زندانیان مزبور این است که به میل خود حاضر به شرکت در مصاحبه‌ی اجباری یک زندانی شدیداً تحت فشار قرار گرفته نمی‌شوند.

 

در روز ۳۰ خرداد ۶۷ حمله‌ی نیروهای ارتش آزادیبخش تحت نام چلچراغ آغاز می‌شود. در این عملیات شهر مرزی مهران سقوط می‌کند و هزاران نظامی به اسارات نیروهای ارتش آزادیبخش در می‌آیند. این عملیات ضربه بزرگی به ماشین نظامی رژیم وارد ساخته و زمینه‌ی پذیرش قطعنامه ۵۹۸ را بیش از پیش آماده می‌کند.

 

در روز ۲۷ تیرماه ۶۷ در میان بهت و ناباوری بین‌المللی خمینی قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت را می‌پذیرد. هر چند وی دو هفته قبل در نامه‌ی مورخ ۱۳ تیرماه ۶۷ خود به آیت الله منتظری نوشته بود: "امروز تردید به هر شکلی خیانت به اسلام است. غفلت از مسائل جنگ خیانت به رسول‌الله (ص) است. "[9]

 

یک شنبه دوم مرداد بر خلاف انتظار، ملاقات‌ بند ۱ گوهردشت را قطع کرده و آن‌ها از دیدار با خانواده‌ها‌یشان محروم می‌شوند.

عصر همان روز ناصریان و لشکری در میان زندانیان سالن۱ حاضر شده و از آن‌ها می‌خواهند تا برای انتقال به ساختمانی در کنار کارگاه و جهاد زندان، کلیه‌ی وسایل‌شان را جمع‌آوری کنند.

زندانیان سالن ۱ کسانی بودند که در تقسیم‌بندی مسئولان زندان، "زرد" محسوب می‌‌شدند. موضوع انتقال زندانیان به بندی خارج از مجموعه‌ی بندهای گوهردشت و در کنار بند کارگاه و جهاد، مورد مخالفت افراد قرار می‌گیرد و اظهار می‌کنند که حاضر به زندگی در کنار زندانیان عادی که در کارگاه کار می‌کنند، نیستند.

ناصریان برای متقاعد کردن آن‌ها و خاموش کردن مخالفت‌شان، از موضعی بالا می‌گوید: ما شما را تواب به حساب نمی‌آوریم و تنها به علت بالا زدن چاه فاضلاب و مشکلاتی که در رابطه با فاضلاب زندان به وجود آمده است، مجبور به انجام این انتقال هستیم.

مطابق برنامه‌ی مسئولان رژیم، زندانیان این بند شامل کسانی که قرار بود قتل‌عام شوند، نبودند. پس باید آن‌ها را به بهانه‌ای دور می‌کردند. ساختمان کنار کارگاه بهترین مکان برای نیل به چنین مقصودی بود.

 

روز دوم مردادماه در زندان اوین تعدادی از زندانیان زن و مرد به سلول‌های انفرادی آسایشگاه منتقل می‌شوند.. مسئولان رژیم در حال تدارک آخرین مراحل کشتار هستند.

در روز سوم مرداد فرم‌هایی حاوی پرسش‌هایی پیرامون نام، نام خانوادگی، اتهام ، میزان محکومیت و... به کلیه‌ی زندانیان می‌دهند تا پر کنند، بعدها از این فرم‌ها در دادن حکم اعدام زندانیان استفاده می‌شود.

 

زندانیان دوبار دستگیری که در اوایل تیرماه به انفرادی منتقل شده بودند و در این روز قصد بازگرداندن آن‌ها را به بندهای عمومی داشتند، در میانه‌ی راه با تغییر تصمیم مقامات زندان روبه‌رو شده و دوباره به سلول‌های انفرادی برگردانده می‌شوند.

برخورد پاسداران و مسئولان زندان به یکباره تغییر کرده و در مقابل پرسش اتهام، وقتی با پاسخ "مجاهدین" روبه‌رو می‌شوند، هیچ واکنش حادی نشان نداده و لبخند رضایت‌بخشی نیز بر لبانشان پدیدار می‌شود! آن‌چه که مسلم است، تلاش وافر و غیر مستقیم آن‌ها برای تشویق افراد به اتخاذ چنین مواضعی است تا تعداد بیشتری را روانه‌ی جوخه‌های اعدام کنند.

 

در همین روز خمینی یک فرمان کشتار وسیع نظامیان را صادر می‌کند.در این حکم که پس از پایان جنگ صادر شده وی خطاب به علی رازینی رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح فرمان می‌دهد که:

«- دادگاه ويژه تخلفات جنگ را در كليه مناطق جنگي تشكيل و طبق موازين شرع بدون رعايت هيچ يك از مقررات دست و پاگير به جرايم متخلفان رسيدگي نماييد.

2- هر عملي كه به تشخيص دادگاه موجب شكست جبهه اسلام و يا موجب خسارت جاني بوده و يا مي‌باشد مجازات آن اعدام است . والسلام . »[10]

 

در روز سوم مرداد عملیات فروغ جاویدان ارتش آزادی‌بخش آغاز می‌شود. در مراحل اولیه مقامات رژیم از آن به عنوان حمله نیروهای عراقی به مناطق غرب کشور نام می‌برند.

 

روز چهارم مرداد به یک سری از زندانیان بند ۲ گوهردشت که از نظر مقامات زندان «سرخ» قلمداد می‌شوند ملاقات داده می‌‌شود و پس از آن ملاقات را متوقف کرده و بقیه‌ی خانواده‌ها موفق به دیدار فرزندانشان نمی‌شوند.

ظاهراً مسئولان امنیتی و قضایی تصمیم قعطعی اجرای قتل‌عام را اتخاذ کرده و تردیدی ندارند که اخبار عملیات، از طریق افرادی که به ملاقات می‌آیند، به زندانیان منتقل خواهد شد و نسبت به نتیجه‌ی آن که بالارفتن روحیه‌ی زندانیان است، یقین دارند. این چیزی است که زندانبانان با جدیت به دنبال آن هستند تا میزان بالاتری از افراد را از دم تیغ بگذرانند.

 

در حالی که به گفته‌ی آیت‌الله منتظری فرمان خمینی برای قتل‌عام زندانیان در روز ششم مرداد صادر شده اما صبح روز پنجم مرداد ۶۷ اطلاعیه‌ای روی درب زندان اوین مبنی بر این که ملاقات‌ زندانیان به مدت دو ماه تعطیل است، زده می‌شود و عصر همان‌روز، هیئت کشتار زندانیان در اوین کار خود را آغاز می‌کند اما تا نیمه شب کسی اعدام نمی‌شود. اعضای هیئت مرگ و دست‌اندرکاران زندان در جریان حکمی که می‌رفت توسط خمینی امضا شود بودند و از قبل مقدمات کار را فراهم کرده بودند.   

 



[1]   زندانیانی که به خدمت رژیم درآمده و مانند کاپوها در اردوگاه‌های هیتلری ، در اعمال سرکوب به زندانبان‌ها کمک کرده و جنایات زیادی را مرتکب می‌شدند.

[2]   کیهان ۲۷ مرداد ۵۸

[3]   روزنامه‌ اطلاعات، یازدهم مهرماه ۱۳۶۰.

[4]   مشروح خطبه رفسنجانی در نماز جمعه ۷ مرداد ۶۷، کیهان هوایی ۱۲ مرداد ۶۷ شماره ۷۹۸

[5]   نام واقعی وی  موسی واعظی است و زمانی نام مستعاری است که وی از آن استفاده می‌کرد.

[6]   بازجویان در این دوران به جای نام مستعار از کد و شماره استفاده می‌کردند.

[7]   زندانیانی که پس از آزادی از زندان به خاطر فعالیت و یا تلاش برای خروج غیرقانونی از کشور دستگیر شده بودند.

[8]   زندانیانی که مدت‌ها از پایان محکومیت‌شان گذشته بود و رژیم آزاد کردن آن‌ها را منوط به نوشتن انزجارنامه و انجام مصاحبه ویدئویی کرده بود.  در جریان کشتار ۶۷ از ۷۵ زندانی ملی‌کش مجاهد ۷۲ نفر اعدام شدند. 

[9] خاطرات آیت‌الله منتظری، پیوست شماره‌ی ۱۴۰ صفحه‌های ۵۰۶  و ۵۰۷.

[10]   صحیفه نور، مجموعه سخنرانی‌ها و پیام‌های خمینی جلد 21 - صفحه  102

 

منبع: رادیو فردا

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

facebook Yahoo Google Twitter Delicious دنباله بالاترین

   

نسخه‌ی چاپی  


irajmesdaghi@gmail.com    | | IRAJ MESDAGHI 2007  ©