نامهی طولانیای را که در ادامه میآید با عجله و در مدت هشت روز نوشتم و چهار روز به ویراستاری و تدوین آن گذشت. قصد داشتم روز ۱۹ بهمن سال گذشته منتشر کنم که به خاطر پیگیری بیماریام، خوشبختانه انتشار آن دو روز به تعویق افتاد و حملهی بیرحمانهی تروریستی عوامل رژیم به «لیبرتی» و کشتار مجاهدین بیدفاع باعث شد که از انتشار آن موقتاً صرفنظر کرده و دستنگهدارم.
در توصیف خط مشی خودم بایستی بگویم من منتقد جدی مجاهدین هستم و دشمن آشتیناپذیر رژیم. جنبهی انتقادی کارم نبایستی سایهای بر وجه مبارزاتی فعالیتهایم علیه رژیم غدار حاکم بر کشورمان بیاندازد و جنایات آنها را تحتالشعاع خود قرار دهد.
به همین دلیل در بحبوحهی حملهی موشکی جنایتکارانه به «لیبرتی»، مطلبی در چرایی حملهی رژیم و محکومیت آن نوشتم. در آنجا از طرح انتقاداتم نسبت به سیاست پافشاری بر ماندن در عراق خودداری کردم. چون در آن لحظه محکومیت جنایت رژیم برایم مهم بود.
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-49373.html
عدم انتشار نامهام این امکان را به من داد که با صرف روزهای متمادی و بازنگری در محتوای آن و اضافه کردن نمونهها و فاکتهای مشخص به منظور تدقیق هرچه بیشتر (به دوبرابر و نیم شدن صفحات آن منجر شد) به انتشار آن اقدام کنم.
۱۹بهمن را به این دلیل انتخاب کرده بودم که سیویکمین سالگرد شهادت موسی خیابانی و یارانش بود. پیکر درهمشکسته اما استوار «موسی» که به دستور لاجوردی در مقابل چشمانم گرفته شد و من از فاصلهی نزدیکی در او خیره ماندم پس از گذشت این همه سال او همچنان الهامبخش و سردار آرزوهایم باقی مانده است. تجدید عهد با همهی عزیزانم که حیات بیولوژیک و ساختار شخصیتیام را نیز مدیون آنها هستم مرا وادار میکند سکوت نکنم و از ارزشهای اخلاقی دفاع کرده و به پیروی از وجدانم عمل کنم.
«من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم/ تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال»
آنچه را که در این نامه با شما در میان میگذارم حرف امروز و دیروز من نیست نزدیک به پانزده سال است که در من نضج گرفته، رشد کرده و نکات اصلی آن را افرادی که با من روابط نزدیکی دارند و داشتند حتی زمانی که بهصورت تمام وقت در ارتباط با مجاهدین فعالیت میکردم بارها شنیدهاند. بخش زیادی از آن را حتی مسئولان مجاهدین شنیده و خواندهاند. بسیاری از نکات مطرح شده در این نامه بصورت اشاره در کتابها و مقالات انتشار یافتهام آمده است. با این حال به قول حکیم ابوالقاسم فردوسی آموزگار بزرگ میهنمان «سخن را نگه داشتم سال بیست».
همیشه احساس میکردم یکی مثل من بایستی سخن بگوید. اما پیش از آن بایستی کارهای مهمتری را انجام میدادم. بهترین سالهای عمرم در زندان و با مجاهدین سپری شده است و این هم کار را برایم سخت میکند و هم آسان. از یک سو بایستی بر احساس و عاطفهام فایق آیم و از سوی دیگر خود را موظف میدانم اهداف و ارزشهای انسانی یارانم را دنبال کنم.
صحبتهای شما در نشست درونی مجاهدین در ۵ دیماه ۱۳۹۱ برای من همچون هشداری بود که اگر امروز شما را مخاطب قرار ندهم فردا خیلی دیر است. به ویژه که خود شما در همان نشست خواستید:
«در مورد هر فرد یا جریان یا موضوع یا اتهام و ادعایی که خودتان نتوانید جوابگو باشید، تمامی این قبیل موارد را به من ارجاع بدهید.»
این که چرا بایستی همین الان به موضوع بپردازم برمیگردد به رویکرد جدید شما که آن را در سخنرانی مزبور اعلام کردید. تهدید مجاهدین و کسانی که قصد جدایی از شما را دارند به افشای گزارشهای خصوصیشان در «قیامت» و «معاد»های برگزار شده در «اشرف» و مطالبی که در سالهای گذشته در اوج اعتماد و اطمینان برای شما و مسئولانشان در مجاهدین تحت عنوان «صفر صفر تناقضات جنسی» نوشتهاند. در واقع شما با این تهدید و دست گذاشتن روی پروندههایی که در طول سالهای گذشته برای تک تک مجاهدین تهیه کردهاید تعداد زیادی را به گروگان خود تبدیل میکنید.
وقتی «محمد اقبال» یکی از اعضای مجاهدین به تأسی از شما به شکل ناپسند با ادبیاتی به شدت موهن و زشت به موضعگیری علیه خواهرانش «عاطفه» و «عفت» پرداخت، و به ویژه «عاطفه» را در کنار لاجوردی و حاجداوود رحمانی نشاند و وعدهی محاکمهی او را داد ضرورت انتشار این نامه را دوچندان احساس کردم.
02-17-15-30-40&catid=5:2010-12-28-06-03-02&Itemid=6
گویا نامهی محمد اقبال «هدیه»ای هم بوده به مناسبت سالروز تولد خواهرش «عاطفه»! ای کاش «عاطفه» این گونه زیرپا گذاشته نمیشد و «عفت» به سادگی به تاراج نمیرفت تا «اقبال»، چنین تلخ از برادری رخ برنتابد.
فرهنگی که باعث میشود برادری با کلماتی زشت خواهرش را که برای سرنوشت او احساس مسئولیت کرده و به «اشتباه» خواهان نجات جان او شده در شب تولد به مسلخ ببرد، بایستی مورد نقد و بررسی قرارگیرد. چرا که اگر قدرت داشته باشد معلوم نیست تا کجا پیش برود.