ایرج مصداقی  
تماس
زندگینامه
از سایت‌های دیگر
مقاله
گفت‌وگو
صفحه‌ی نخست


گفتگوی نشریه برابری با ایرج مصداقی

ایرج مصداقی

۱- از آخرین وضعیت دستگیر شدگان مراسمهای سالگرد کشتار ۶۷ چه خبر!

 

تا کنون اخبار گوناگونی در مورد تعداد دستگیر شدگان از ۱۸ نفر تا ۳۵ نفر گزارش شده است. اما تا جایی که می‌دانم نام  ۳-۴ نفر بیشتر انتشار نیافته است و گفته می‌شود وثیقه‌ی ۱۰۰ میلیونی برای آزادی آنها گذاشته شده است. متأسفانه بعضی از خانواده‌ها تلاش می‌کنند اخباری در ارتباط با دستگیر شدگان انتشار نیابد تا بلکه حساسیت رژیم برانگیخته نشود و عزیزانشان زودتر آزاد شوند. البته بنا به تجربه‌ای که دارم این تصور درست نیست. اتفاقاً هدف اصلی مقامات رژیم این است که در خفا و بدون اطلاع افکارعمومی کارشان را پیش ببرند. هرگونه افشاگری و فشار از بیرون دست رژیم را برای پیشبرد سیاست‌هایش می‌بندد.  

 

2. اصولا ترس رژیم اسلامی از چیست که اجازه برگزاری مراسم سالگرد کشتار 67 در خاوران را نمیدهد!

 

قبل از هر چیز برای آن دسته از کسانی که با محل دفن قتل‌عام‌شدگان ۶۷ آشنا نیستند توضیح دهم که خاوران تنها و یا حتا مهم‌ترین محل دفن قتل‌عام شدگان ۶۷ نیست.

رژیم تا کنون آدرس محل دفن صدها تن از کشته شدگان ۶۷ در بهشت زهرا را داده است. اتفاقاُ حساسیت زیادی هم در مورد جمع شدن افراد در آن‌جا دارد و به شدت نسبت به آن واکنش نشان می‌دهد. در حال حاضر حتا فکر این را هم نمی‌شود کرد که در بهشت زهرا و به ویژه قطعه‌های ۱۰۵ و ۱۰۸ و ... مراسمی برگزار شود. 

رژیم در چند سال گذشته سیاست‌های گوناگونی را در رابطه با خاوران اعمال کرده است. مثلاً چند سالی بود که اجازه می‌دادند افراد در محیط دربسته خاوران به اجرای مراسم بپردازند. اما در همان حال با محاصره محل تلاش می‌کردند موضوع در همان‌جا محصور بماند و به محیط اطراف سرایت نکند. هر سال نیز تعدادی را دستگیر و یا مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند. دستگیر شدگان پس از مدتی با تعهد و ... آزاد می‌شدند. اما در میان‌ دستگیر شدگان سال گذشته چند تن از زندانیان سیاسی سابق که از دوستان و هم‌بندانم بودند، دیده می‌شوند که متأسفانه هنوز در زندان به سر می‌برند و کمتر یادی از آن‌ها می‌شود!

توجیه رژیم برای دستگیری آن‌ها این بود که شما از اعضای خانواده‌ی اعدام شدگانی که در خاوران آرمیده‌اند، نیستید، برای چه به این‌جا آمده‌اید؟ در سال‌های گذشته تلاش رژیم این بود که موضوع در حد خانواده‌ی قربانیان باقی بماند و از اجتماعی شدن ابعاد آن جلوگیری کند.

مقامات رژیم در پاره‌ای موارد به هنگام دستگیری‌ها گزینشی عمل کرده‌ و بی‌گدار به آب نزده‌اند. چنانچه ملاحظه می‌کنید در سال‌های گذشته بعضی از چهره‌های سیاسی در آن‌جا حضور پیدا کرده، سخنرانی می‌کردند و با این که نسبتی با اعدام شدگان نداشتند اما با پیامد و واکنشی از سوی رژیم نیز مواجه نمی‌شدند. اما امسال به موازات تشدید دامنه‌ سرکوب در جامعه، خاوران نیز به طور طبیعی فارغ از این تشدید فشارها نبوده و نمی‌تواند باشد. 

امسال اساساً اجازه ندادند کسی به خاوران برود و دستگیری‌ها قبل از مراسم صورت گرفت. پلاک ماشین‌ها را کندند تا به شناسایی بعدی صاحبان آن‌ها بپردازند. از پیش هم به تعدادی از افراد هشدار داده‌ بودند که در مراسم مزبور حاضر نشوند. عده‌ای را احضار کرده و مورد تهدید قرار داده بودند تا بلکه از تعداد شرکت کنندگان در مراسم بکاهند. البته تا حدود زیادی هم موفق شده بودند. دلیل این همه هراس مشخص است. کشتار ۶۷ یکی از بزرگترین جنایات سیاسی تاریخ معاصر بوده و آمران و مباشران این جنایت اهرم‌های سیاسی و قضایی را در دست دارند، معلوم است که برگزاری مراسم در هیچ سطحی و در هیچ کجا برای رژیم قابل قبول و مطلوب نیست و تا آن‌جا که بتواند از برگزاری آن جلوگیری می‌‌کند. این حساسیت رابطه مستقیم با ماهیت کشتار ۶۷ دارد چرا که اتفاقاً یکی از پاشنه آشیل‌های رژیم هم هست و به هیچ وجه نمی‌تواند خود را از شر آن خلاص کند. چون هیچ توجیهی برای آن ندارند. برای همین مسئولیت آن را به عهده نمی‌گیرند. حتا دولت به اصطلاح «اصلاحات» خاتمی نیز به آن نزدیک نشد و خاتمی دستور برخورد با روزنامه آریا را که در این مورد افشاگری کرده بود، داد. فراموش نکنیم آن چه که خمینی را واداشت منتظری را برکنار کند، افشای دست خط خمینی برای کشتار ۶۷ بود. بنابر این هرگونه خبر، افشاگری، بزرگداشت و... در رابطه با کشتار ۶۷ از نظر رژیم مطلوب نیست. به همین دلیل بایستی روی اجرا و برگزاری مراسم و افشاگری در مورد ابعاد این جنایت بکوشیم.

 

3. ارزیابی شما از مراسمهای سالگرد کشتار 67 در خارج کشور چیست !

 

برخلاف امیدواری‌هایی که بود و خوش بینی که شخصاً در موضوعات مختلف دارم و یا سعی می‌کنم پیشاپیش این وجه نظرم را تبلیغ کنم متأسفانه مراسم‌های برگزار شده و یا آن‌هایی که قرار است برگزار شوند، شکل خوبی نداشته و بیشتر جنبه عاشورا و تاسوعا پیدا کرده اند.

هر کس سعی می‌کند علم و کتل خودش را درآورده و دسته مربوط به خودش را راه بیاندازد. ملاحظه می‌کنید در یک روز مشخص یا در یک شهر چندین برنامه با توجیهات گوناگون برگزار می‌شود. هرکس می‌خواهد استفاده سیاسی خود را از این کشتار ببرد. من که احساس خوبی از این نوع برخوردها ندارم؛ چرا که احساس می‌کنم این‌ پراکندگی‌ها باعث خوشحالی رژیم می‌شود.  

از سوی دیگر به خاطر وجود دیدگاه‌های تنگ‌نظرانه و منافع خاص سیاسی تلاش می‌شود کانون توجهات را از کشتار ۶۷ دور کرده و آن را در ردیف دیگر جنایت رژیم قرار دهند. به نظر من کج‌سلیقگی بزرگی از سوی طیفی از زندانیان سیاسی سابق در همسنگ کردن جنایات رژیم در سال‌های اولیه دهه ۶۰ و ۶۷ صورت گرفته است.

اشتباه نشود منظور من این نیست که ارزش‌ جان‌هایی که در سال‌های اولیه دهه‌ی ۶۰ جاودانه شدند کمتر از ارزش افرادی است که در سال ۶۷ سر به دار شدند. منظور من این نیست که نباید یادی از آن‌ها کرد، خیر؛ البته که باید یاد آن‌ها بزرگ داشته شود. همچنین اعتقاد دارم که تاکنون حق آنها ادا نشده است. منظور من این نیست که تعداد کشته شدگان ۶۷ بیش از سال‌های اولیه دهه ۶۰ بود؛ خیر، این چنین نیست. اما کم کردن حساسیت نسبت به کشتار ۶۷ درست نیست. هر چیز سر جای خودش باید باشد. هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. نباید فراموش کرد که کشتار ۶۷ نه به خاطر تعداد جانباختگانش که به خاطر ماهیت امر و اسیر کشی‌ای‌ که در تاریخ معاصر نمونه نداشته بایستی مورد توجه قرار گیرد و محکوم شود. زندانیان سیاسی که در بیدادگاه‌های رژیم و بنا به قوانین خود رژیم به تحمل زندان محکوم شده بودند، بدون انجام هیچ جرم دیگری حتا بنا به تعریف قوانین رژیم، اعدام‌ شده‌اند.

افراد صرفاً به خاطر اعتقاداتشان و یا نخواندن نماز آن‌هم به صورت حیله‌گرانه اعدام شده‌اند. تعدادی از اعدام شدگان سال‌ها از پایان محکومیت‌شان می‌گذشت. این‌ها باعث برجستگی کشتار ۶۷ نسبت به دیگر جنایات رژیم است.

متأسفانه تلاش‌های نابجایی که از آن صحبت کردم مقارن با بیستمین سالگرد بزرگداشت یاد قتل‌عام شدگان ۶۷ شروع شد و به نظر من ریشه‌ی آن هم بر می‌گشت به دیدگاهی که ارج و قرب بخش عظیم اعدام شدگان ۶۷ را به خاطر وابستگی گروهی‌شان کم می‌داند. فراموش نکنیم بیش از ۸۵ درصد قتل‌عام شدگان ۶۷ زندانیان مجاهد هستند و از میان ۱۵ درصد بقیه قتل‌عام شدگان که زندانیان مارکسیست هستند، دو سوم توده‌ای و اکثریتی هستند و هیچ زن مارکسیستی در این میان خوشبختانه اعدام نشده است. این واقعیت باعث می‌شود تلاش‌هایی صورت بگیرد که کشتار ۶۷ را کم رنگ کند! البته تبلیغ می‌شود که ما همه‌‌ی جنایات رژیم در دهه‌ی ۶۰ را محکوم می‌کنیم. لازم به تذکر نیست که خود دوستان بهتر می‌دانند دلیل اصلی اتخاذ چنین موضوعی چیست. البته فراموش نمی‌کنیم که وابستگان تشکیلاتی به حزب توده و اکثریت به دلایل کاملاً‌مشخص کمتر به کشتارهای سال‌های اولیه دهه ۶۰ می‌پردازند چرا که خود مدافع و تأیید کننده این کشتارها بودند. ولی این دلیل نمی‌شود که به موضع انعکاسی دچار شده و از اهمیت کشتار ۶۷ بکاهیم.

در کنار این‌ها متأسفانه بایستی به این حقیقت اذعان داشت که اگر در کشتار ۶۷ حدود ۴۰۰ زندانی مارکسیست اعدام نشده بودند، امروز بسیاری حتا از این کشتار مانند بسیاری از جنایات رژیم یادی نمی‌کردند. همانطور که از صدها نفری که در شهرهای مرزی پس از عملیات فروغ جاویدان مجاهدین در ملاءعام از درخت‌ و تیر چراغ برق آویزان شدند و عکس‌هایش را روزنامه‌های رژیم انتشار یافت یادی نمی‌شود. اصلاً آن ها را به حساب جنایات رژیم نمی‌گذارند و متأسفانه شاید بعضی‌ها در دل یک دست درد نکنه و خسته نباشی به رژیم هم بگویند.  با این همه امیدوارم دوستان به سیاست صحیح و اصولی روی آورده و سال دیگر شاهد هر چه باشکوهتر برگزار کردن یاد قتل‌عام شدگان ۶۷ باشیم.

 

4. جمشیدی معاون قوه قضاییه جمهوری اسلامی گفته که قصاص نوجوانان در ایران با احکام اعدام متفاوت است! به نظر شما این تفاوت در چیست و جواب شما به این جلاد جمهوری اسلامی چیست !

 

رژیم برای انجام هر جنایتی توجیهی دارد مثلاً به شکنجه می‌‌گویند تعزیر. گویا با عوض کردن اسم، زشتی عمل پوشانده می‌شود. مقامات رژیم به خاطر این که تحت فشار افکار عمومی و بین‌المللی برای توقف این گونه جنایات قرار گرفته‌اند دست به دامن این توجیهات شده‌اند. به این ترتیب می‌خواهند مسئولیت اعدام به طور کلی را خود به عهده بگیرند و مسئولیت قصاص نوجوانان را به دوش خانواده قربانی و یا صاحب «خون» بیاندازند!‌ حرف آن‌ها این است که ما کودکان و نوجوانان را اعدام نمی‌کنیم بلکه این خانواده‌ها هستند که علیرغم تلاش‌های ما رضایت نمی‌دهند و خواهان قصاص می‌شوند! بنابر این مسئولیت اعدام این کودکان با خانواده‌ها است و نه ما. در حالی که این قوانین ارتجاعی و ضدبشری رژیم است که اجازه چنین کاری را می‌دهند. دادگاه‌های قرون‌وسطایی رژیم چنین احکامی را صادر می‌کنند و مأموران رژیم این احکام را اجرا می‌کنند. مسئولیت آن از ابتدا تا انتها با رژیم است.

مقامات رژیم به این ترتیب به خیال خود می‌خواهند آمار بالای اعدام سالیانه را نیز با حذف موارد قصاص پایین بیاورند. راستش این نوع برخورد برخاسته از به اصطلاح «خرمرد رندی» آخوندی است. هیچ عقل سلیمی در دنیا توجیهات رژیم را نمی‌پذیرد.

قصاص کودکان و نوجوانان بزرگترین و بارزترین جنایت علیه بشریت است چرا که  کودک و نوجوانی که بدون طرح و برنامه قبلی در اثر یک خشم آنی دوست و یا همبازی خود را به قتل رسانده با طرح و برنامه‌ی یک نهاد قضایی، توسط بزرگسالان در کمال بیرحمی به وحشیانه ترین شکل به قتل می‌رسد.

این واقعیت را بایستی در نظر داشت که اصولاً کودکان و نوجوانان به هنگام ارتکاب جنایت آن‌هم به صورت آنی در موقعیتی نیستند که سختی و شدت مجازات، آن‌ها را از انجام جنایت باز دارد. از این امر مقامات رژیم نیز به خوبی آگاه هستند، هدف آن‌ها ایجاد رعب و وحشت در جامعه است که البته مؤثر نیز هست.

 

5. ایرج مصداقی شما از زندانیان سیاسی در بند در دهه شصت بودید نقش جلاد لاجوردی در کشتار زندانیان سیاسی چه بود و آیا شما هم در دوران زندان با او برخورد داشته اید و اگر جواب مثبت کمی از آن برای خوانندگان نشریه توضیح دهید !

در واقع جنایات رژیم در لاجوردی سمبلیزه می‌شد. او سمبل وحشی گری رژیم بود. وگرنه همه‌‌ی ما شاهد هستیم که قبل و بعد از لاجوردی نیز جنایات رژیم به همان شکل ادامه پیدا کرد. در کردستان، ترکمن‌صحرا در سال ۵۸ که لاجوردی نبود. وقتی خمینی در ۲۷ تیرماه ۵۸ وعده برپا کردن چوبه‌های دار در میادین را داد لاجوردی بر سر کار نبود. در کشتار ۶۷ هم لاجوردی مصدر کار نبود. قتل‌های زنجیره‌ای نیز توسط او انجام نگرفت. اما لاجوردی که روح خمینی و ایدئولوژی ضد بشری‌اش در او حلول کرده بود، سمبل جنایات رژیم بود. او نقش تعیین کننده‌ و بدون گفتگویی در سرکوب سال‌های اولیه دهه ۶۰ داشت. نقش او در رژیم و جنایاتش بی‌مانند بود. از نظر من او تجسم ایدئولوژی خمینی بود و با اعتقاد و ایمان کامل جنایت می‌کرد و برای همین جزو شقی ‌ترین افراد رژیم بود. چون ایدئولوژیک ترین آن‌ها هم بود.

در خلال سال‌های ۶۰ تا ۶۳ و ۶۸ تا ۷۰ که او مصدر کار بود و من در زندان بودم، بارها او را در شعبه‌های بازجویی، در بند و یا حسینیه اوین از نزدیک دیده بودم، پای صحبت‌اش نشسته‌ بودم و شاهد جنایاتش نیز بودم. اما در ۳ موقعیت با او برخورد شخصی داشتم.

اولین بار در بهمن ۶۰ در ساختمان دادستانی بود. شب سختی را پشت سر گذاشته بودم، یک زندانی که به شدت شکنجه شده و پاهایش تا ران باندپیچی شده بود نیمه‌های شب در راهرو طبقه دوم دادستانی اوین، کنارم با خوردن سیانور خودکشی کرد. من تلاش کردم پاسداران و توابینی که در نزدیکی ما بودند متوجه خرخر کردن او نشوند تا هرچه زودتر جان بدهد و از عذاب شکنجه رهایی یابد. لحظات سختی بود. بعد از این که او را به بهداری بردند تا صبح خواب به چشمانم نیامد، سحر بود که لاجوردی در حالی که پیژامه‌ای به پا داشت آمد و مرا که در راهرو خوابیده بودم، بلند کرد و به توالت برای وضو گرفتن برد. قیافه‌اش را در حالی که قرص و محکم وضو می‌گرفت نمی‌توانستم تحمل کنم. انگار نه انگار که یک انسان آن جا جان داده بود. صدایش هنوز توی گوشم است و آزارم می‌دهد.

 

دومین بار دو هفته بعد موقعی بود که مرا برده بودند در زیر زمین ۲۰۹ جنازه موسی خیابانی، اشرف ربیعی و... را نشانم بدهند. از شادی در پوستش نمی‌گنجید. پاسداران روی جنازه‌ها که کف  اتاق را پوشانده بودند راه می‌رفتند. لاجوردی عجله داشت که زودتر اطلاعیه‌ مربوطه را بدهند. ابتدا جنازه موسی خیابانی را که جدا از بقیه گذاشته بودند، نشانم داد. ابرویم شکسته بود و صورتم خونی بود وقتی به او گفتم موسی خیابانی را نمی‌شناسم و دلیلش را ندیدن چشمانم گفتم با غیظ دستور داد که بدن او را بلند کرده و در فاصله بسیار نزدیکی از چشمانم قرار دهند. سپس دستور داد برای مدتی من را در همان اتاق نگاه دارند تا بیشتر جنازه‌ها را ببینم و تحت فشار قرار بگیرم.

 

در سال ۶۲ به صورت تنبیهی به سلول انفرادی گوهردشت برده شده بودم. او یک مورد خودش از من بازجویی کرد. آخر سر یکی از پاسداران در گوشش گفت که به خاطر این که حالم خوب نیست سلول مرا دو نفره کنند. او در حالی که پوزخندی می‌زد به صورت کشیده‌ای با صدای بلند گفت: نه انفرادی براش  خوبه، درستش میکنه و بعد برایم جیره کتک هم قرار داد. از آن به بعد پاسداران وقت و بی  وقت به سلولم می آمدند و به شدت مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفتم. کسانی را که می‌شناخت و یا کینه‌ای از آن‌ها به دل داشت خودش در بازجویی و شکنجه‌شان شرکت می‌کرد و حداکثر تلاشش را به کار می‌برد  تا آن‌ها را بشکند.

 

یک بار یادم هست به خاطر این که بچه‌‌ها در حسینیه از گوشه و کنار سرفه می‌کردند، دستور داد ضمن ضرب و شتم شدید زندانیان، تعدادی را به شعبه‌ هفت بازجویی ببرند و تا صبح مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار دهند تا دیگر کسی هوس اخلال در برنامه‌های او را نداشته باشد.

 

جدا از بیرحمی‌ای که داشت از یک رذالت و پستی ذاتی هم برخوردار بود. کافی بود چیزی از او بخواهید حتماً‌عکس آن عمل می‌کرد. مثلاً اگر زندانیان به او می‌گفتند «حاج آقا» وقت هواخوری ما نیم ساعت است لطفاً به پاسداران بگویید آن را یک ساعت کنند، می‌گفت: نیم ساعت هواخوری دارید؟ زیاد است؛ بایستی یک ربع هواخوری داشته باشید و آن را کم می‌کرد.

چند بار هم بعد از سال ۶۸ او را در اوین دیدم. نسبت به سابق کرک و پرش ریخته بود. قدرت خاصی نداشت. رئیس سازمان‌ زندان‌ها بود و مسئولیت خدماتی در امر زندان‌ها داشت و نه تصمیم‌گیری در مورد حیات و ممات زندانیان.

 

بعد زندان یادم هست، یکی از دوستانم در یک مجلس عروسی لاجوردی را دیده بود. او با همه دست داده بود الا با لاجوردی. چند روز بعد او در خیابان آپادانا مورد حمله چند ناشناس قرار گرفت و شدیداً‌ مضروب شد.  ضاربین به تصور این که وی به قتل رسیده رهایش می‌کنند و عابرین او را به بیمارستان می‌رسانند. دچار خونریزی شدید داخلی شده بود. چندین عمل جراحی روی او انجام گرفت  تا نجات پیدا کرد. مجازات دست ندادن با لاجوردی در یک مجلس عروسی از نظر او مرگ بود . این مربوط به دورانی است که لاجوردی قدرتی نداشت. حسابش را بکنید وقتی که قدرت بلامنازع اوین بود چه می‌کرد.

حرف در مورد لاجوردی زیاد است و در این فرصت با توجه به محدودیت‌های نشریه نمی‌گنجد.

 

 

۱۱ سپتامبر ۲۰۰۸

منبع: نشریه برابری شماره‌ی ۵۵ بیست و هشتم شهریور ۱۳۸۷

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

facebook Yahoo Google Twitter Delicious دنباله بالاترین

   

نسخه‌ی چاپی  


irajmesdaghi@gmail.com    | | IRAJ MESDAGHI 2007  ©