ایرج مصداقی  
تماس
زندگینامه
از سایت‌های دیگر
مقاله
گفت‌وگو
صفحه‌ی نخست


آقای زرافشان به کجا می‌روید؟

ایرج مصداقی

ناصر زرافشان در یک برهه از زندگی خود علیرغم تمامی مشکلات جسمی که داشت، تلاش کرد به دفاع از حقیقت بپردازد و در این راه سختی‌های زیادی را نیز متحمل شد. در طول سالیان گذشته علیرغم انتقاداتی که به وی داشتم، موضوع را چندان با اهمیت ندیدم که آن را علنی سازم. اما حالا فکر می‌کنم برای خود او هم که شده، برای محفوظ ماندن تلاشی که در طول این سالیان به خرج داده، به خاطر پاس داشتن حرمت او، واجب است مطالبی را بیان کنم، هر چند بر او گران آید. سخن کوتاه کنم، زرافشان به بیراهه می‌رود.
نشانه‌های آن را در مصاحبه‌‌ی او با سیدابراهیم نبوی در رادیو زمانه در آدرس زیر می‌توان دید:
http://www.radiozamaneh.info/nabavi/2007/10/post_30.html
در این نوشته یا بهتر است بگویم درد دل به عنوان یک زندانی سیاسی سابق وهمدرد قدیمی سعی می‌کنم نکاتی را از سر دلسوزی و احساس مسئولیت با وی در میان بگذارم. امیدوارم این مطلب هشداری باشد برای او که دوستش دارم. لازم می‌دانم پیشاپیش از تیزی کلامم پوزش بخواهم، قصدم رنجاندن او نیست.
ناصر زرافشان برای انتقال پیام خود به خارج از کشور، آگاهانه سید‌ابراهیم نبوی و رادیو زمانه را انتخاب کرده است. از قرار معلوم روی سؤالات از قبل کار شده و در مسیری مشخص تهیه و تنظیم شده‌اند. آقای زرافشان دارای تریبون‌های مختلف بود اما او در زمین ما، در خارج از حاکمیت نظام جمهوری اسلامی، با یکی از وابستگان جناح‌های رژیم به مصاحبه پرداخته ‌است. این عمل به لحاظ سیاسی دارای معنا و مفهوم خاص خود است. این که چرا این کانال را انتخاب کرده، سؤالی است که امیدوارم در آ‌ینده خود بدان پاسخ دهد.
زرافشان به سؤالات متعدد ابراهیم نبوی چنین پاسخ می‌دهد:
ابراهیم نبوی: حالا برای چه میخواهید برگردید ایران؟ چرا نمی‌مانید پیش ما؟
ناصر زرافشان: راستش من خیلی دوست دارم پیش شما باشم، اما گمان می‌کنم هرکس هرکاری می‌خواهد بکند، باید در ایران بکند و فکر می‌کنم وقتی آدم در اروپا و در آمریکا بماند، گرفتار وضعیتی می‌شود که جلوی چشم‌تان هست و دیگران هم شده‌اند. واقعیتی که شما می‌خواهید در آن تغییر بدهید، در آن تحول ایجاد کنید، جای دیگری‌ست. یا باید دل بکنید از این قضیه، یا اگر واقعا می‌خواهید و به فکر تغییر و تحولی هستید، باید در بطن آن واقعیت باشد. اگر نبودید، قادر به عمل‌کردن نیستید. سخت است و به مرور شناخت و آگاهی خودتان را هم نسبت به آن واقعیت و درنتیجه از دست‌دادن تماس از دست می‌دهید. بنابراین من معتقدم کسی که واقعا می‌خواهد کاری بکند، باید و مطلقا ضروری ا‌ست که توی خود ایران باشد.
ایرج مصداقی: آقای زرافشان به دلایل متعدد معتقدم شما بهتر است به ایران برگردید، شخصاً توصیه‌ای به شما مبنی بر ماندن در خارج از کشور ندارم. چرا که جز این، شاید، مخاطبانتان را به سرعت از دست بدهید. شاید کار چندانی از شما ساخته نباشد. معتقدم اگر کسی می‌تواند در ایران بماند و کارش را دنبال کند همان بهتر که بماند؛ البته به شرطی که مجیز رژیم را نگوید و جنایات او را توجیه نکند. هر طور که صلاح می‌داند به کار و مبارزه خود ادامه دهد اما به شرطی که چنگ به چهره‌ی دیگران نکشد. خوشبختانه دامان شما تا کنون از این زشتی‌ها بری بوده است.
آقای زرافشان تعجب من از این است که شما موقعیت خود را با دیگران یکسان می‌بینید. شما از عوارض تبعید و دوری از وطن می‌گوئید ولی به دلایل آن نمی‌پردازید. گویا نمی‌دانید بخش عظیمی از فعالان سیاسی بر اساس انتخاب به خارج از کشور نیامده‌اند، آن ها ناگزیر به این سوی کشانده شده‌اند. بسیاری از آن‌ها اگر قرار بود در ایران باشند، حالا در زیر خروارها خاک خفته بودند. مطمئنم این خواسته‌ی شما نیست. یادم می‌آید که شاملو نیز روزی گفته بود که: من اینجاییم و چراغم در این خانه می‌سوزد. و این حرف در آن مقطع بگیر و ببندها و کشتارهای دستجمعی دگراندیشان، بر تمامی آزادی‌خواهان و آن‌هایی که مجبور به ترک وطن شده بودند و حتا بر من که زندانی بودم بسیار گران آمد. به‌ویژه بر کسانی که شاملو را دوست می‌داشتند و او را شاعر خلق می‌دانستند.
آقای زرافشان برای این که شما را از اشتباه بیرون بیاورم بایستی توجه‌تان را به این نکته جلب کنم که شما با پاسپورت جمهوری اسلامی و با صلاحدید مقامات امنیتی نظام از کشور خارج شدید. حال آن که همسر من پس از گذشت ۸ سال از آزادی‌اش، علیرغم مراجعات مکرر قادر به گرفتن گذرنامه نشد. او پنج‌ سال پس از آزادی از زندان هم مجبور بود هر ماه خود را به نیروهای امنیتی معرفی کند. او در حالی که تازه سزارین کرده بود و از بستر سه ماهه برخاسته بود همراه با فرزند ۲۰ روزه‌مان (در حالی که زودتر از موعد هم به دنیا آمده بود) از طریق کوه و کمر و با پذیرش ریسک بالایی خارج شد؛ و تازه در ترکیه هم بیش از دو ماه را در زندان، آن‌هم در شرایط بسیار ناگواری به همراه فرزندم به سر برد. هستند کسانی که در شرایط ناگوارتری از کشور خارج شدند. بسیاری جان خود را بر سر آن نهادند. آقای زرافشان من و ما با ویزای توریستی و با بدرقه‌ی خانواده و دوستان از کشور خارج نشدیم که آب و هوای اروپا و آمریکا ما را از خود بیخود کند و رحل اقامت در ینگه دنیا بیاندازیم. ۲۹ سال پیش ۱۸ ساله بودم وقتی عطای خارج از کشور را به لقایش بخشیدم و سلول سرد انفرادی گوهردشت و سختی قبر و سلول مجرد قزلحصار را به سواحل گرم و نرم سندیاگو و لاهویای کالیفرنیا ترجیح دادم.
در آذر ۶۰ وقتی خون از در و دیوار می‌بارید تازه از زندان آزاد شده بودم، مزه شکنجه و سلول و تازیانه و اعدام مصنوعی و ... را هم چشیده بودم، آثارش هم بر بدنم بود، اما حاضر نشدم کشور را ترک کنم. به سادگی می‌توانستم دوباره به آمریکا بازگردم. اما وجدانم اجازه نمی‌داد. ذهنی نبودم و در آسمان هم سیر نمی‌کردم، می‌دانستم آینده‌ای جز مرگ یا که دستگیری و شکنجه در انتظارم نیست. روئین تن نبودم، با همه ضعف‌هایی که در خود سراغ داشتم ماندم و تلاش کردم در حد توانم مبارزه کنم. آقای زرافشان قصدم بیان مصائب فردی نبود، هدفم از بیان این مطالب، آشنایی شما با نوع دیگری از زندانی سیاسی و مصیبت‌های آن‌ها است.
آقای زرافشان شما به خوبی در جریان پرونده‌ی قتل مظلومانه‌ی زندانیان آزاد شده‌ی مشهدی هستید. یکی از دلایل دستگیری‌تان رسیدگی به چنین پرونده‌هایی بود، چیزی که خودتان هم دیگر تمایل چندانی ندارید راجع به آن‌ صحبت کنید. آقای زرافشان خود بهتر می‌دانید آ‌ن‌ها پس از ‌آزادی از زندان، حتا فعالیتی علیه نظام جمهوری اسلامی نداشتند ولی توسط آدمکشان رژیم ربوده شده و به قتل رسیدند. آنها تنها نمونه نبودند. اسم بردن از آن‌ها یکی از موارد اتهامی‌ عماد‌الدین باقی بود که به خاطرش به زندان محکوم شد. نماینده دولت خاتمی رسماً به دروغ علیه باقی در دادگاه شهادت داد. روزنامه زن به خاطر مصاحبه با خانواده‌ی آن‌ها تحت فشار قرار گرفت و به بهانه‌ای آن را بستند. ایران فردا هم چون از خطر قرمز رد شده بود و سخن از آن‌ها به میان آورده بود تاوان پس داد. آقای زرافشان در کشور برای همه، موقعیت فعالیت سیاسی فراهم نیست. من به وقت آزادی از زندان، جدای از نوشتن انزجار نامه، تعهد دادم که فعالیت سیاسی نکنم و در صورت فعالیت مجدد، به اعدام محکوم شوم. به من تفهیم شد چنانچه روزی در شهرهای مرزی دستگیرم کنند به اشد مجازات محکومم خواهند کرد. مصاحبه با رادیوهای خارجی و رهبری مبارزات داخل و خارج از کشور پیش‌کش. سخنرانی بر سر قبر شهیدان و... که جای خود دارد. به من تأکید شد چنانچه خواستم فعالیت سیاسی کنم ابتدا قبری در بهشت زهرا برای خودم بخرم. شوخی نمی‌کردند این سرنوشتی بود که برای دوستانم رقم خورد و من به چشم خود دیدم.
آقای زرافشان ظاهراً شما متوجه نیستید موقعیتی را که شما در کشور و در سطح بین‌المللی یافته‌ اید از صدقه سر اپوزیسیون خارج از کشور است. اگر نبود اپوزیسیون خارج از کشور، اگر نبود سه دهه مبارزه وقفه ناپذیر با رژیم، اگر نبود تلاش رژیم برای بی‌اعتبار ساختن مبارزات اپوزیسیون خارج از کشور، هیچ‌گاه مقامات رژیم به شما اجازه نمی‌دادند از درون زندان بیانیه‌های سیاسی دهید، خواهان رفراندوم شوید و اطلاعیه مبنی بر تحریم انتخابات دهید و به عنوان چهره از داخل کشور به خارج بیایید و برگردید و آب هم از آب تکان نخورد. باور کنید این‌ها به خاطر فشار پذیری رژیم و یا پایداری خاص شما نیست، منافع رژیم اینگونه حکم می‌‌کند. آن‌ها به این ترتیب تبلیغ می‌کنند اوضاع آن‌چنان که گفته می‌شود بد نیست چرا که زندانیان سیاسی هم حق دارند بیانیه‌ های شداد و غلاظ سیاسی صادر کنند. البته نظام جمهوری اسلامی همه‌چیزش منحصر به فرد است. آقای زرافشان شما را برای دو کلمه حرف حسابی که زدید به زندان انداختند، آنوقت به شما اجازه دادند که از درون زندان هرچه خواستید بگویید و انتشار دهید و آن‌ها به روی مبارکشان هم نیاورند. مگر نه این که یکی از اهداف دستگیری و به زندان انداختن مجرمان سیاسی و غیرسیاسی مانع شدن از تکرار جرم است. آیا از خودتان سؤال کرده‌اید چرا به شما اجازه می‌دادند علناً به تکرار جرمتان در زندان و به هنگام مرخصی از زندان و از طریق رادیوهای بین‌المللی ادامه دهید؟ اگر فکر می‌کنید فشارهای خارجی مؤثر بوده، چرا بی‌آبرویی دستگیری و محاکمه‌ی مضحک شما را به جان خریدند؟ خوب به خاطر فشارهای بین‌المللی اصلاً محکومتان نمی‌کردند. این که بهتر بود.
آقای ‌زرافشان شما دچار توهم هستید. شما تا پیش از آن که به زندان بیافتید مسیر درستی را در مبارزه انتخاب کرده بودید، شما وکیلی آگاه و رادیکال بودید. بایستی در همان مسیر به مبارزه خود ادامه می دادید. تلاش شما برای آن‌که پرده از راز جنایات رژیم براندازید، ستودنی بود. یادتان هست به درستی کمیته حقیقت یاب برای قتل‌های زنجیره‌ای تشکیل دادید؛ می‌خواستید به همه‌ی پرونده‌ها رسیدگی کنید و نه ۴ پرونده‌ای که رژیم مدعی بود. به خاطر همان دستگیر شدید، وگرنه داشتن وکالت خانواده‌ی قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای که جرم نبود، شیرین عبادی هم داشت اما دچار سختی و تنگی هم نشد. البته به غلط شما معروف به وکیل خانواده‌‌های قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای شدید در حالی که حقیقت نداشت و شما تنها وکیل خانواده‌ی پوینده بودید؛ اگر اشتباه می‌کنم لطفاً مرا تصحیح کنید، این یکی را بر اساس شنیده‌هایم نوشتم.
خظای شما از نظر رژیم پیگیری پرونده آن ۴ قتل نبود. گناه شما این بود که جای درستی را نشانه رفته بودید و به مرکز و کانون توطئه اشاره داشتید، برای همین دستگیرتان کردند. با آن‌که خود در نامه به فرخ نگهدار اشاره کرده بودید که : «به خاطر آگاهی از جنایاتی در زندان هستم که دیگران مرتکب شده‌اند. در شرایطی که جنایتکاران خود آزادند و سررشته کارها را بدست دارند» اما چه در دوران زندان و چه بعد از آزادی به چیزی که نپرداختید همان موضوع بود. درست مثل گنجی به خاطر همان اطلاعات قطره‌ای که راجع به قتل‌های زنجیره‌ای داد و نور محدودی که به تاریکخانه‌ی اشباح افکند دستگیر شد و مصیبت تحمل کرد اما بعد از دستگیری و رفتن به زندان و آزادی و آمدن به خارج و... به همه چیز کار دارد الا این یکی، چرا؟ نمی‌دانم. نمی‌دانم آب اوین این روزها چه خاصیتی دارد هر کس که می‌‌نوشد احساس رهبری و عقل کلی به وی دست می‌دهد و نسخه برای همه‌ی دردها می‌نویسد.
به نظر من مشکلات شما از زمانی آغاز شد که با توطئه‌ی‌ دستگاه امنیتی رژیم دستگیر شدید. از آن به بعد شما مسیری را که بایستی طی می‌کردید رها کردید؛ تعریف و تمجیدها کار خود را کرد، شما دچار توهم شدید. شما از لحظه‌ی دستگیری، دیگر آن زرافشان قبلی، یعنی وکیل و وحقوقدان آگاه و رادیکال نبودید، دچار این احساس شدید که جامه‌ی رهبری را به قامت‌تان دوخته‌اند. شما از روی زمین به آسمان نقل مکان کردید. برای همین است که مدعی هستید سفرتان را نیمه تمام گذاشته و به خاطر وضعیت مخاطره‌آمیز کشور به وطن باز می‌گردید.
ابراهیم نبوی: چه پیشنهادی و چه سفارشی و چه نصیحتی، و چه حرفی دارید برای دوستانی که در ایران هستند و فکر می‌کنند اگر بیایند بیرون بهتر می‌توانند کار بکنند، و کسانی که بیرون هستند و می‌خواهند برگردند داخل و مدام با خودشان حساب و کتاب می‌کنند که برگردند یا برنگردند؟
ناصر زرافشان: من همواره به بچه‌های داخل کشورگفته‌ام که به‌طور کلی این وسوسه‌ رفتن به بیرون را، اگر دلایل دیگری ندارند، از سر به در کنند. حتی در موقعیت‌هایی که بهرحال ماندن در آنجا با مخاطرات و با هزینه‌هایی روبه‌روست. به نظر من اگر بتوان یکجوری آن را حل و فصل کرد و اگر سه‌ چهار روز زندان رفتن را تحمل کنی و بیایی بیرون، به قیمت اینکه بمانی در داخل ایران، بهتر است. این حرفی‌ست که به بچه‌های داخل همیشه تاکید کرده‌ام و همیشه نظرم نیز این بوده و در این مدت کوتاهی هم که بیرون بودم، با هموطنان خارج از کشور هم باز همین صحبت‌ها را کرده‌ام. احساس من این است که این جا یک جوری آدم بتدریج دچار توهم می‌شود. یعنی زندگی فرد در دنیایی از پندارهای غیرواقعی و واهی قرار می گیرد و رفته‌رفته این از دست دادن تماس، از دست دادن شناخت و غم غربت، همه اینها دست به دست هم می‌دهد و به لحاظ ذهنی فضایی را می‌سازد که با آن فضا و با آن ذهنیت فکر نمی‌کنم کار جدی چندانی از کسی ساخته باشد. ....
ایرج مصداقی : شما می‌گوئید: «... اگر سه‌ چهار روز زندان رفتن را تحمل کنی و بیایی بیرون، به قیمت اینکه بمانی در داخل ایران، بهتر است.» آقای زرافشان به گونه‌ای صحبت می‌کنید گویی بقیه نتوانستند «سه چهار روز زندان» را تحمل کنند و آمدند بیرون! آقای زرافشان اشتباه نکنید، موقعیت خود را با دیگران مقایسه نکنید، شما هنوز مزه‌ی کابل، قپانی، بیخوابی هفتگی، سرپا ایستادن طولانی، قبر، قیامت، واحدمسکونی، راهرو مرگ، سلول مرگ، انفرادی با جیره‌‌ی کتک، حکم‌ ضرب حتی‌الموت، شکنجه برای انجام مصاحبه و هزار و یک تحقیر را نجشیده‌اید. شما با کابوس مرگ دست و پنجه نرم نکرده‌اید. شما ترس و هراس از تقطیع و مثله شدن در زیر شکنجه نداشتید. شما صدای تیرخلاص را نشنیده‌اید. از همه بدتر شما هراس از به لجن کشیده شدن تحت فشار را نداشته‌اید. شما تحت پوشش کامل رسانه‌های بین‌المللی بوده‌اید، کسی چپ به شما نمی‌توانست نگاه کند. خیلی ها له شدند تا شما به این موقعیت دست یافتید. برای همه نسخه نپیچید. شما از درون زندان به نامه‌نگاری با «دوست و همرزم دیرینه‌» خود مشغول بودید. در زندان به آخرین اخبار اینترنتی دسترسی داشتید. باور کنید این طرف دنیا سازمان‌های بین‌المللی این حرکت‌ها را نشانه‌ی بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران می‌دانند. باور کنید در صحبت‌های خصوصی به ما می‌خندند، حتا در حضور خودمان هم پوزخند می‌زنند.
آقای زرافشان من هم یکی از آن‌هایی هستم که «چند روزی زندان» را تحمل کردم، اگر زندان آنی بود که شما تجربه‌ کردید به شرافتم قسم حاضرم برای آزادی و رهایی مردم میهنم تا آخر عمر بسا بیش از آن را تحمل کنم و دم بر نیاورم.
آقای زرافشان فکر نکنید همه از ترس «سه چهار روز زندان» که در مواردی جز آب و نان و جوایز متعدد بین‌المللی چیزی برای فرد نداشته به خارج آمده‌اند. خیلی‌ها روی جانشان ریسک کرده‌اند تا بلکه سیاهی و تباهی را به چشم جهانیان پدیدار کنند. تعدادی از دوستانم را مخفیانه دستگیر و اعدام کردند، جرمشان تلاش برای خروج غیرقانونی از کشور بود. بیچاره خانواده‌‌هایشان هنوز نمی‌توانند باور کنند که فرزندانشان زیر خاک سرد و سیاه خفته‌اند.
آقای زرافشان در روزهای پس از قتل‌ عام ۶۷ که شما سکوت اختیار کرده‌ بودید من و دوستانم با هزار مصیبت و با ریسک به خطر انداختن جان و مال خود و خانواده‌هایمان در تلاش برای فرار از زندان و خروج از کشور بودیم تا بلکه صدای عزیزانمان را که در راهروهای مرگ خاموش شده بود پژواک دهیم. از میان آن‌ها فقط من معجزه آسا زنده ماندم. همگی در تور وزارت اطلاعات اسیر شده و بی‌آنکه رژیم مسئولیت دستگیری‌شان را بپذیرد به دارشان آویخت.
آقای زرافشان از شما سؤال می‌کنم، شمایی که در داخل کشور بودید و ماندید و مبارزه کردید و از «سه چهار روز زندان» نهراسیدید، لطفاً برای یک بارهم که شده لیست اقدامات خود بر علیه رژیم از سال ۶۰ تا ۷۶ را بیان کنید.
آقای زرافشان در سال‌های سیاه ۶۰ شما کجا بودید و چه می‌کردید؟ وقتی بهترین جوانان این وطن پرپر می‌زدند شما به عنوان یک وکیل و حقوقدان کجا بودید؟ ندای کدام یک از آن‌ها را به گوش دنیا رساندید؟ آن روز ما به شما نیاز داشتیم. کدام دفاع را در سالهای سیاه دهه ۶۰ از نسل ما که با حمایت و پشتیبانی «دوست و همرزم دیرینه» شما فرخ نگهدار و تشکیلات کذایی‌ای که او رهبری‌اش را به عهده داشت به قربانگاه رفت انجام دادید؟ وقتی هزاران تن در قتل‌عام سال ۶۷ به خاک افتادند آیا شما اعتراض کردید؟ منظورم کار خاصی نیست؛ در حد همان آیت‌الله منتظری، یک اعتراض خشک و خالی.
منظورم حالا که کوس رسوایی رژیم از بام افتاده نیست. حالا که قاتلان هم مدعی شده اند نیست. می‌دانم در چند سال گذشته جمهوری اسلامی شما را چند روز مانده به سالگرد قتل‌عام به مرخصی از زندان می‌فرستاد تا در مراسم یادبود قتل‌عام شدگان ۶۷ شرکت کنید، مبادا مراسم مزبور بی سخنران بماند. البته من به سهم خودم قدردان تلاش‌های شما هستم. شما می‌توانستید طریقه‌ی دیگری را در زندگی پیشه کنید. سلامتی شما در طول این سال‌ها به شدت به مخاطره افتاد. شما از خود گذشتید. می‌دانم، نیت سالمی داشتید اما این کافی نیست.
در طول آن‌ سال‌ها در خارج از کشور، لااقل بودند کسانی که صدای مایی را که در زیر شکنجه بودیم به جهانیان می‌رساندند، آن‌ها همچون دکتر کاظم رجوی جانشان را هم روی آن گذاشتند. رژیم خیلی‌های دیگر را هم در همین خارج از کشور نتوانست تحمل کند و جانشان را گرفت. از قاسملو و شرفکندی بگیر تا بختیار و برومند و فرخزاد، از غلام کشاورز تا نقدی و...
می‌دانم حق با شماست. «این جا یک جوری آدم بتدریج دچار توهم می‌شود» و همانطور که گفته‌اید «زندگی فرد در دنیایی از پندارهای غیرواقعی و واهی قرار می گیرد» و همه این ها، به ویژه از دست دادن تماس، «به لحاظ ذهنی فضایی را می‌سازد» که توانایی انجام کار جدی را از افراد می‌گیرد. اما آقای زرافشان شما متأسفانه در داخل کشور دچار چنین معضلی شده‌اید.
چنان‌که از فحوای کلامتان و توصیه‌هایتان به خارج از کشوری‌ها بر میاید یکی از تلاش‌های شما در خارج از کشور دعوت از اپوزیسیون جمهوری اسلامی برای بازگشت به داخل کشور بوده است. این دعوت ظاهراً به صورت فردی و جمعی انجام شده است. این برداشت من از صحبت‌های شماست. امیدوارم اشتباه کرده باشم. آقای زرافشان امیدوارم آگاهانه این کار را نکرده باشید. یک نفر از فعالان سیاسی را نشان دهید که از خارج به داخل کشور بازگشته و یک قدم علیه رژیم برداشته باشد. سرنوشت مجید شریف و غفار حسینی را مثال نمی‌زنم که به اندازه‌ی کافی دردناک و آموزنده است.
ابراهیم نبوی: آقای زرافشان! گاهی اوقات شما را بعنوان چپ می‌زنند توی سر ما، ماهایی که مثلا سه‌چهارسال است اینور آمدیم و کار رسانه‌ای می‌کنیم. به ما می‌گویند شما چپ هستید و ما مزدور وزارت اطلاعات هستیم و بعد به ما به زور می‌گویند که مخالف شماییم!
ناصر زرافشان: راستش من هم نمی‌دانم این قضیه را. هرکسی یکجوری فکر می‌کند و من هم طبعا یک دستگاه فکری برای خودم دارم. ولی من و تو که دست‌کم بعنوان دو شخص همدیگر را می‌شناسیم و از کیفیت رابطه‌مان خودمان آگاهیم، این را می‌توان تسری داد که آنقدر درمان درمان‌نشده، آنقدر دشمن ما داریم که نیازی به دشمنی‌کردن با همدیگر نداریم.
ایرج مصداقی: آقای زرافشان، ابراهیم نبوی و دوستانش در این «سه‌چهارسالی که آمده اند اینور و کار رسانه‌ای می کنند» جز تلاش برای بی‌اعتبار کردن اپوزیسیون جمهوری اسلامی و ‌آن‌هایی که شما مدعی هستید از همه‌چیزشان گذشتند و به خارج آمدند آن هم با یوروهای اهدایی وزارت خارجه‌ی هلند و پوندهای «مطهر» انگلیس و ... کاری انجام داده‌اند؟
آیا غیر از این است که آن‌ها دوستی‌شان با یک جناح از رژیم است و دشمنی‌شان با ما؟ آیا غیر از این است که تلاش می‌کنند سه دهه نکبت و جنایت رژیم را به پای احمدی‌نژاد بنویسند و بقیه را برهانند؟
آیا جز انتقال فرهنگ منحط رژیم و بحث‌های آن به خارج از کشور کاری کرده‌اند؟ کدام روشنگری را کرده‌اند که امروز مورد تفقد شما قرار می‌گیرند؟ آقای زرافشان دلیل این که چرا به این دسته افراد نان قرض می‌دهید بر من پوشیده است، امیدوارم مرا روشن کنید.
آقای زرافشان به چه علت مقاله‌ی «آب که سر بالا می‌رود» را بر علیه عباس میلانی نوشتید؟ در بعضی موارد شما دست روی نکات درستی گذاشته بودید اما آن‌چه در باره‌ی او نوشتید با مواضع بعدی و قبلی شما نمی‌خواند. قصد من دفاع از کسی و یا تکذیب دیگری نیست اما وقتی که تنها می‌شوید با این تضاد و دوگانگی چه می‌کنید؟ شما ناراحت بودید که چرا او را محقق و تئوریسین و... خوانده‌اند. این‌همه القاب بار گنجی و امثالهم کردند، کدام اعتراض را کردید؟ چپ و راست جایزه بود که به او دادند. آیا قصدشان چهره سازی نبود؟ یعنی فی‌سبیل‌الله این کارها را انجام می‌دادند؟ عباس میلانی لااقل دکترا که دارد، مسئولیت دپارتمان دانشگاه در آمریکا را که دارد. اشتباه نشود قصد من دفاع از آقای میلانی نیست، می‌خواهم منطق کج و کوله شما را نشان دهم.
عباس میلانی در دست دژخیمان و شکنجه‌‌گران ساواک اسیر بود، کم آورد، اظهار ندامت کرد، مطالبی را نوشت و بعد هم فاتحه مبارزه را خواند؛ حالا هم به خاطر برخورداری از نعمات دنیوی تحقیق و پژوهش می‌کند. شما بعد از ۳۰ سال از او نگذشتید و همه‌ی این مطالب را به یاد او آوردید. یادتان باشد رژیم پهلوی ۳۰ است که از اریکه قدرت به زیر کشیده شده است و کسی دیگر تره هم برای آن‌ها خرد نمی‌کند. ولی در همان حال شما به تیمار سیدابراهیم نبوی می‌پردازید که نه در دست دشمنانش که مدتی چند مورد غضب دوستان سابق‌اش قرار گرفته بود؛ بدون فشار و شکنجه‌ ندامتنامه نوشت و در محضر سعید مرتضوی به تأیید و تکریم دستگاه فاسد قضایی رژیم پرداخت. نیاز به یادآوری نیست که رژیم جمهوری اسلامی حاکم است و به جنایات خویش ادامه می‌دهد. چرا این یکی را فراموش کرده‌اید؟ اگر میلانی اسائه‌ی‌ ادبی به روشنفکران چپ کرده بود، نبوی علاوه بر آن‌ها از «چه‌گوارا» که ارزشی جهانی است هم نگذشت، او حتا به شریعتی هم رحم نکرد، مصدق را هم بی‌نصیب نگذاشت. جرم همه‌ی این‌ها این است که دم از مبارزه می‌زدند و پایداری نشان دادند. گنجی و سازگارا و نبوی هر سه، نکبت جمهوری اسلامی را هم به پای «چپ» و مارکسیسم و استالینسم و لنینیسم ... می‌‌گذارند. یک کدامشان هم حاضر نیستند اسائه‌ی ادبی به خمینی این دشمن غدار مردم ایران، این نابود کننده حرث و نسل میهنمان کنند. مقالات همین سید ابراهیم نبوی را بخوانید؛ هنگام اسم بردن از خاتمی و رفسنجانی این کار را بدون لقب انجام می‌دهد اما به خامنه‌ای که می‌رسد، می‌نویسد: «آیت‌الله خامنه‌ای». یعنی ششدانگ حواسش جمع است. چطور به عباس میلانی که می‌رسد از سوراخ سوزن رد می‌شوید اما نوبت به این‌ها که می‌رسد از در دروازه هم گذر نمی‌کنید.
شما متحد سیاسی‌تان محسن سازگارا است که مسئولیت مستقیم در سرکوب خونین دهه ۶۰ داشته است؛ در سیاهترین برهه از تاریخ کشورمان جزو مسئولین و سیاستگذاران این نظام بوده است. در توطئه‌ی کودتا علیه رئیس جمهوری قانونی کشور دست داشته است؛ توطئه‌ی سرکوبی گروه‌های سیاسی کشور با هدایت او و رئیس‌اش بهزاد نبوی در نخست وزیری برنامه ریزی شده بود. با چه توجیهی به عباس میلانی پرداختید اما با او همراه شدید؟ عباس میلانی دست در خون نداشته است، مستقیماً در سرکوب و جنایت دست نداشته، در توطئه علیه مردم و نظام سیاسی کشور مشارکت نداشته، در اداره سیاسی یک نظام دیکتاتوری شریک جرم نبوده و ... او حداکثر مجیزی گفته و دوغ و دوشابی را گل هم کرده است. شما حقوق‌دانید به این مسائل واقف هستید.
تازه «دوست و همرزم دیرینه» شما فرخ نگهدار است. کدام ویژگی را عباس میلانی دارد که فرخ نگهدار صدبدترش را ندارد. فراموش نکنید عباس میلانی یک فرد است و دایره‌ی تأثیراتش هم محدود، ولی فرخ نگهدار مهم‌ترین جریان سیاسی چپ خاورمیانه را به نابودی و اضمحلال کشاند و ای کاش موضوع فقط در همین حد باقی ‌می‌ماند. میلانی در زندان و تحت فشار ساواک مجیز رژیم شاه را گفت، اما «دوست و همرزم دیرینه» شما در آزادی و بدون فشار مجیز دیکتاتوری فاشیستی خمینی را گفت و از سرکوب خونین رژیم او حمایت کرد. او و سازمانش به هنگام دستگیری و زیر شکنجه رفتن بهترین فرزندان وطن شادی و هلهله کردند؛ برای مرگشان اطلاعیه صادر کردند و تبریک و شادباش گفتند. این‌ها را نمی‌دانید؟
آقای زرافشان! جرم عباس میلانی این است که «هویدا» را روشنفکر معرفی کرده است و در مناقب او سخن گفته است، آیا شما از نظرات مشعشع «دوست و همرزم دیرینه‌» تان در مورد خاتمی و اعوان و انصار او اطلاعی ندارید؟ طبق معیارهای چپ، کدام یک می‌‌توانند به «روشنفکری» نزدیک‌تر باشند؟ کدام یک مسئولیت بیشتری در سرکوبی نیروهای مترقی و نابودی منابع ملی کشور داشته‌اند؟ توجه کنید قصد من دفاع از هویدا و یا میلانی نیست، می‌خواهم چشمان شما را باز کنم.
آقای زرافشان معلوم هست به کجا می‌روید و از میان چه کسانی دوستانتان را انتخاب می‌کنید؟ توجه داشته باشید شما در حمایت از ابراهیم نبوی و امثال او، رو در روی نیروهای مترقی که به حق او را مورد پرسش قرار‌ داده‌اند، ایستاده‌اید. شما در حمایت از او می‌گوئید: «اینکه می‌زنند توی سر بقیه. نمی‌دانم چه تفسیری از چپ دارند، چه نیتی پشت‌اش خوابیده است. ولی در یک کلام بگویم، ما آنقدر دشمن داریم، آنقدر مشکل داریم که خودمان نیازی به دشمنی باهم و تراشیدن مشکل برای همدیگر نداشته باشیم.»
آقای زرافشان توجه داشته باشید وقتی ابراهیم نبوی در نظر شما «خودی» می‌شود حتما من و امثال من «غیرخودی» خواهیم شد. مطمئن باشید این فاصله ایجاد خواهد شد. دست من و شما نیست. مسیرها از هم جدا می‌شوند. آیا ممکن است این «بقیه» را مشخص کنید که چه کسانی هستند؟ آیا ممکن است بگویید شما با چه «تفسیری» و با چه نیتی «توی سر» عباس میلانی زدید؟ چرا بقیه این حق را ندارند که در رابطه با محسن سازگارا، متحد سیاسی شما و یا سید ابراهیم نبوی دوست شما و... چنین کاری را کنند؟
شما در مورد میلانی نوشتید: «اين شيوه چهره سازي هاي کاذب است. ابتدا بر روي زندگي گذشته و واقعيت زندگي کنوني فردي که قرار است «چهره» شود ، سرپوش مي گذارند و بعد با عناوين دهن پرکني از قبيل «انديشمند و تئوريسين شناخته شده» در مورد او، و تعارفاتي از قبيل «پر مخاطب ، جريان ساز ، سترگ ، بسيار مهم و ...» در مورد ترجمه هاي او ، مخاطب جوان و خالي الذهن از راه رسيده را مرعوب مي سازند ، و به اين ترتيب از فرد مورد نظر يک «اتوريته» فکري ، يک مرجع مي سازند تا بعدا بتوانند با اين شيوه ، افاضات او را نسنجيده و بدون نقد ، بي آنکه فرصت سبک و سنگين کردني وجود داشته باشد ، به خواننده خالي الذهن حقنه کنند.»
آیا صد بدتر از این را با امثال گنجی و ... نکردند؟ آیا جایزه‌ی صلح نوبلی که به شیرین عبادی دادند حق‌اش بود؟ چرا کاربرد چنین القابی در ارتباط با آن‌ها دل شما را به درد نیاورده است؟ ندیدید با چه القابی محسن سازگارا را معرفی می‌کنند، ندیدید چگونه بر روي «زندگي گذشته‌ی‌» او که «قرار است چهره شود، سرپوش می‌گذارند»؟ آیا ندیده‌اید چگونه فعالان لابی رژیم، جعلق‌هایی همچون تریتا پارسی را به عنوان «کارشناس»، «صاحب‌نظر» «محقق» و... به خلایق بی‌خبر از همه جا قالب می‌کنند؟ آیا بیراهه رفته‌ام اگر فکر کنم موضوع دشمنی شما با عباس میلانی بر میگردد به دشمنی هواداران اردوگاه سوسیالیسم واقعاً موجود با هواداران دولت چین و مائوئیسم؟ اگر عباس میلانی سابقه‌ی مائوئیستی نداشت بازهم دست به قلم می‌بردید؟ چرا این کار را در رابطه با دیگران نکردید؟
البته آقای زرافشان یک مشکل دیگر ما ایرانی‌ها این است که معتقدیم مرگ خوب است اما برای همسایه. وقتی هم که موعظه می‌کنیم برای خلایق است و نه خودمان. به همین دوستتان سیدابراهیم نبوی که به هم نان قرض داده‌اید نگاه کنید، یک قلم ماهی حداقل ۱۵۰۰ یورو از بودجه‌ی وزارت امورخارجه‌ی هلند برای پیش‌برد دمکراسی و حقوق بشر در ایران، (سهمیه‌‌ی «روز نشینان») نصیب او می‌شود. تازه این یکی از کانال‌هایی است که از طریق آن سید ابراهیم نبوی وصل خوان نعمت وزارت خارجه‌ی هلند می‌شود. او از طریق«رادیو زمانه» و سایت «گذار» که بودجه‌ی هر دو را وزارت خارجه هلند تأمین می‌کند نیز سبیلش چرب می‌شود. یعنی به خاطر همین مصاحبه با شما نیز به حسابش یورو واریز می‌شود. آنوقت همین آقا و دیگرانی مانند او می‌نشینند در روز آنلاین و ... در مذمت اختصاص بودجه‌ی دولت آمریکا برای پیش‌برد امر دمکراسی در ایران کاغذ سیاه می‌کنند. خود شما و دوستانتان اختصاص این پول‌ها را مضر به حال دمکراسی در ایران می‌دانید، جل‌الخالق آنوقت صبح تا شب با رادیو فردا و زمانه و... که از همین بودجه‌ها تأمین می‌شوند مصاحبه می‌کنید. آیا پول وزارت خارجه هلند خوب است و مال آمریکا بد؟ این یکی امپریالیسم است و آن یکی گل گلاب؟
ابراهیم نبوی: شما تا چند روز دیگر برمی‌گردید به ایران و دوباره همان مسایل هست و احتمال بسیاری از خطرها. از یک طرف مسئله‌ی جنگ هست، از یک طرف مسایل داخلی و بحران داخلی کشور که در دو هفته‌ی گذشته باز تعدادی درگیر مسئله زندان شدند. فکر می‌کنید مسائل مهمی که در ماههای آینده پیش روی ما هست چیست؟
ناصر زرافشان: من فکر می‌کنم مهمترین موضوع در حال حاضر این جنگ روانی ا‌ست که وجود دارد و اینکه هیچ چیز در لحظه‌ی حاضر حساس‌تر از حفظ استقلال و تلاش در این جهت نیست. مردم در داخل چیزی به اسم ایران برایشان مطرح است، موضوعی که به دوستان خارج از کشور نیز در این مدت تاکید کردم، و این را تفکیک می‌کنند از نظام سیاسی حاکم بر ایران. این نظام سی‌سال عمر دارد، اما ایران هزاره‌ها از عمرش می‌گذرد. مسئله‌ی مهم حفظ آن است و این دو موضوع را مردم عادی می‌توانند از هم تفکیک کنند و سرنوشت‌شان را از هم تفکیک کنند. گمان می‌کنم بیش از همه آن استقلال، آن هویت، آن تمامیت، در خطر قرار گرفته است و ایجاب می‌کند که همه چشم‌شان را ببندند و صمیمانه در جهت مبارزه‌ و مقابله با آن خطر حرکت کنند. به همین دلیل من با اینکه تصمیم قبلی‌ام این بود که یکماه دیگربمانم، برای رفتن و دیدن کسانی که خودم را اخلاقا مدیون‌شان می‌دانستم، اما فکر کردم سریع‌تر برگردم و ببینم بعنوان یک فرد، بعنوان یک ایرانی تکلیف‌ مان چه می شود. در این شرایطی که بقول معروف «ز منجنیق فلک سنگ فتنه می‌بارد» و اگر کسی یک جرعه آب این مملکت را خورده باشد، حالا وقت این است که فکر سرنوشت و آینده‌ی تاریخ مردم و کشورش باشد.
ایرج مصداقی: آقای زرافشان به نظر من یک فعال حقوق بشر حق ندارد در یک نظام بنا شده بر دیکتاتوری فاشیستی مذهبی «چشم‌» اش را ببندد، چه برسد که از «همه» دعوت کند که «چشم‌شان» را ببندند.
آقای زرافشان دوستان و همرزمان دیرینه‌ی شما در سازمان اکثریت وقتی که دسته دسته کودکان و نونهالان را به چوبه‌های دار و تیرک‌های اعدام می‌بستند، زمانی که از طرف نیروهای خودشان نیز مورد سؤال قرار گرفته بودند از این «چشم‌بندی‌» ها بسیار کردند اما جز روسیاهی در مقابل تاریخ بهره‌ای نبردند. نه رژیم جمهوری اسلامی قدرشان را دانست و نه آبرویی در میان دوستداران واقعی وطن یافتند. حیف است شما به آن راه روید. احترام خودتان را نگاه دارید.

آقای زرافشان به خاطر تعهدی که در چند سال گذشته از خود نشان دادید، به خاطر رنجی که شما و خانواده‌ی محترمتان متحمل شدید از صمیم قلب راضی نیستم گردی بر چهره‌ شما بنشیند و شما متهم به حمایت از نظامی شوید که دست در خون بهترین جوانان وطن دارد.
باور کنید همه کسانی که این راه را رفتند برای خود توجیهاتی داشتند. گاه درست شبیه شما. شما راه تازه‌ای را نگشوده‌اید. بی‌خود مورد استقبال باندهای جنگ طلب و نظامی رژیم در سایت «تابناک» قرار نگرفتید، شما بدون آن که بخواهید آن‌ها را تشویق به ادامه‌ی سیاست جنگ طلبانه‌شان می‌کنید، شما به آن‌ها روحیه می‌دهید که تنها نیستید ما هم با شما هستیم. شما بر طبل جنگ می‌کوبید، شما پیام می‌دهید ما چشممان را بسته‌ایم هر کار می‌خواهید بکنید. این دعوت از باندهای سیاه رژیم برای سرکوبی هرچه بیشتر کارگران، زحمتکشان، دانشجویان، زنان و مردم به جان آمده کشور است.
آقای زرافشان هر چه زودتر تکلیف خودتان را با این جمله مشخص کنید وگرنه در هر خونی که ریخته شود بدون این که خود بخواهید سهیم خواهید بود. آقای زرافشان «دوست و همرزم دیرینه» شما نزدیک به سه دهه است که نمی‌‌تواند لکه‌ی ننگ شعار «سپاه را به سلاح سنگین مجهز کنید» را از دامان خود بزداید.
آقای زرافشان فکر می‌کنید مقامات امنیتی رژیم که صبح تا شب در کار استراق سمع افراد هستند از نظرات شما آگاه نبودند، آیا تصور می‌کنید بیخود به شما اجازه‌ی خروج از کشور دادند، آن‌هم در شرایطی که آخوندی به نام محمد جواد اکبرین چنین اجازه‌ای را نیافت. عماد‌الدین باقی در چند سال گذشته چنین اجازه‌ای نیافت و ...
آقای زرافشان آیا تصادفی است که شما و سیدابراهیم نبوی همدیگر را یافتید؟ آقای زرافشان به افاضات سیدابراهیم نبوی در مورد قتل‌عام ۶۷ مراجعه کنید، بر چه اساس مصاحبه با چنین فردی را پذیرفتید؟

اما راجع به فرمایشات شما در مورد «استقلال، آن هویت، آن تمامیت»! شما از همه می‌‌خواهید که «چشم‌شان را ببندند و صمیمانه در جهت مبارزه‌ و مقابله با آن خطر حرکت کنند» امیدوارم در قدم بعدی در جهت محکومیت قرار دادن نام سپاه پاسداران و سپاه قدس در لیست تروریستی حرکت نکنید. هر چند مفهوم صحبت‌هایتان دال بر این است ولی بر زبان نیاورده‌اید. آرزو می‌کنم آزموده را دوباره نیازمایید و در شکلی جدید برای مبارزه با امپریالیسم آمریکا، خواهان مسلح شدن سپاه پاسداران به سلاح‌های ... نشوید.
راستش تا آن‌جا که می‌دانم یکی از اصول مورد پذیرش «چپ»، حق تعیین سرنوشت خلق‌هاست. تا آنجا که حافظه‌ام یاری می‌کند هرگاه مردم ایران خواهان دمکراسی و آزادی شدند، دیکتاتورها مدعی شدند که اگر آن‌ها بروند کشور تجزیه شده و از بین می‌رود. اصلاً دلیل کودتای ۲۸ مرداد و سرنگونی دولت مصدق را هم دفاع از استقلال کشور و جلوگیری از نفوذ کمونیسم و تبدیل ایران به ایرانستان‌ اعلام کردند.
نمی‌دانم منظورتان از «استقلال، آن هویت، آن تمامیت» چیست؟ در همین روزهایی که شما احساسات ضد امپریالیستی و وطن‌پرستانه‌تان گل کرده است، همسایه شمالی که یک زمانی مورد التفات شما بود، سهم مردم ما از دریای خزر را به خاطر بی‌کفایتی مشتی اجنبی حاکم بر کشورمان از بلع رابع هم گذر داد. بعضی ها که قسم خورده‌اند فقط از خاک مملکت دفاع کنند و گویا برای همین هم دیگر به آب مملکت کاری ندارند!
اگر فتحعلی شاه در جنگ شکست خورد و خاک مملکت را با دو معاهده ننگین تقدیم اجنبی کرد این حضرات بدون جنگ چنین کاری کردند.
گویا در این میان فقط ما امپریالیسم آمریکا داریم. آقای زرافشان شما که این همه از منافع امپریالیسم در ایران می‌‌گویید یک بار شده به منافع نامشروع همسایه شمالی در کشورمان اشاره کنید؟ آیا امپریالیسم روسیه خوب است و امپریالیسم آمریکا بد؟ آیا فکر می‌کنید روس‌ها ما را خوب می‌چاپند و آمریکایی‌ها بد؟ یک جا را به من نشان دهید که یک کلمه راجع به قراردادهای اسارت بار روس‌ها و رژیم جمهوری اسلامی نوشته باشید. خودتان بهتر می‌دانید ۳۰ سال است هرچه جنس بنجل باد کرده بود به ما قالب کردند. چقدر سرهمین نیروگاه اتمی ما را چاپیدند خدا می‌داند و داستان همچنان ادامه دارد. روزی و روزگاری آن موقع که روسیه، اتحاد شوراها و دوست خلق‌ها بود، حزب توده، رو در روی سیاست استقلال‌طلبانه و ملی مصدق بانگ برداشته بود که امتیاز نفت شمال را به برادر بزرگ بدهیم! از آن روز به بعد جز روسیاهی برای حزب توده نماند. اما امروز نه تنها امتیاز نفت شمال که خود نفت شمال و منابع سرشار آن را دو دستی تقدیم روس‌ها و اقمارشان کردند و صدا از شما و امثال شما که گاه و بیگاه احساسات ناسیونالیستی‌تان گل می‌کند در نیامد. لازم نیست ما را از آمریکا و اذناب او بترسانید؛ به خاطر بی‌کفایتی حاکمان کشورمان حتا امارات و بحرین و قطر هم برای ما شاخ و شانه می‌کشند. آن‌ها دو دهه است که منابع نفتی و گازی کشور ما را به یغما می‌برند و دستمان به جایی بند نیست. خلیج فارس را تبدیل به خلیج عربی کردند، خواهان جزایر جنوبی کشور هستند. دولت نیم بند افغانستان هم برای ما تره خورد نمی‌‌کند؛ برخلاف قراردادهای موجود بین دو کشور، جریان آب هیرمند را به روی ایران بسته است. هموطنانمان در سیستان و بلوچستان به روز سیاه نشسته‌اند. سیاست‌های خانه برباده ده جمهوری اسلامی در آن سامان بی‌داد می‌کند. مردم به جان آمده از تنگدستی و سیه روزی و به فغان آمده از تبعیض و سرکوب به دنبال راه چاره می‌گردند. شما همه‌ی واقعیت‌ها را کنار گذاشته و به دنبال «آن هویت و آن تمامیت» افتاده‌اید؟ چه کسی به جز حاکمان جمهوری اسلامی کشور را به لبه پرتگاه کشانده است؟
آقای زرافشان مگر نه این که تبعیض و سرکوب باعث تقویت گرایش‌های جدایی‌طلبانه و مرکز گریزی می‌شود؟ مگر نه این که وجود نظام جمهوری اسلامی هر روز و هر ساعت باعث تقویت این احساس و گرایش می‌شود. اگر چنین خواستی در ملت و یا قومی شکل گرفت خود بهتر می‌دانید با هیچ چیز به جز سرکوب خونین نمی‌شود جلوی آن را گرفت؟ اگر این فکر در میان بعضی از هموطنانمان شکل می‌گیرد که جدایی چاره‌ی حل مشکلاتشان است، دلیل آن چیست؟ توطئه‌ی خارجی یا سیاست‌های خانمان‌برباده جمهوری اسلامی؟
راستی به چه دلیل کودکان و نوجوانان از کانون خانواده فرار می‌کنند؟ خوشی زیر دلشان زده است، یا محیط خانه و خانواده انتخاب دیگری جلوی آن‌ها نمی‌گذارد؟ آقای عزیز چشمم را بر روی این‌همه جنایت ببنندم که احمدی‌نژاد می‌خواهد استقلال و تمامیت کشور را حفظ کند؟ جواب عزیزانم را که زیر خروارها خاک سرد خوابیده‌اند چه بدهم؟ چرا آدرس غلط به مردم می‌دهید؟ هیچ اجنبی‌ای خطرناکتر از رژیم حاکم بر کشورمان نیست. نکند از نظر شما خامنه‌ای و احمدی‌نژآد و رفسنجانی و... اجنبی نیستند. نکند اجنبی را از روی پاسپورت و رنگ مو و چشم‌هایش تشخیص می‌دهید.

از کدام «هویت» صحبت می‌کنید؟ چرا که ما نیز به دنبال کسب هویت ملی خود هستیم اما نه در مسیری که شما نشان می‌دهید. از روزی که مشتی اجنبی بر کشور و مقدرات ما حاکم شدند، «هویت» ما زیر سؤال رفت، وما برای کسب هویت ملی و انسانی خود راهی به جز به زیر کشیدن جمهوری اسلامی نمی‌شناسیم. راهی را که شما نشان می‌دهید جز به سرمنزل تباهی و سیاهی و نکبت نمی‌رسد. نکند به شما هم به خاطر این‌که به«رئیس جمهور» احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا توهین شده بود بر خورده است؟ نکند او را خوب یا بد نشانگر «هویت» ملی‌مان می‌شناسید؟ نکند جمهوری اسلامی را حافظ هویت و تمامیت کشورمان می‌دانید؟ آقای زرافشان شما ما را دعوت به همکاری با کسانی می‌‌کنید که دست در خون عزیزانمان دارند، بر ما که یک عمر جرعه جرعه آب آن مملکت را نوشیده‌ایم، حرام باد چنین کاری.

آقای زرافشان حرکت شما در جهت آن «استقلال، آن هویت، آن تمامیت» اگر ادامه پیدا کند لاجرم شما را به رژیم نزدیک و از ما دور می‌کند. چرا که من و امثال من معتقدیم هیچ خطری بزرگ‌تر از ادامه‌ی حضور جمهوری اسلامی در حاکمیت نیست. به نظر من هر سیاستی که منجر به تداوم حضور این جانیان در قدرت شود، یکسره باطل است.
به خاطر حاکمیت ضدبشری جمهوری اسلامی است که استقلال و منافع ملی به خطر افتاده است و نه برعکس. صورت مسئله راعوض نکنید. این رژیم و این حاکمان مدافع استقلال و منافع ملی نیستند.
آقای زرافشان بیش از آن که فکرش را بکنید مخالف جنگم. جنگ را برخلاف منافع مردم ایران ارزیابی می‌کنم. اما شما و امثال شما، جانیان حاکم بر کشور را در مسیری که جز به جنگ و ویرانی میهن ختم نمی‌شود، تحریک و تحریص می‌کنید.

آقای زرافشان شما گفته‌اید: «اگر کسی یک جرعه آب این مملکت را خورده باشد، حالا وقت این است که فکر سرنوشت و آینده‌ی تاریخ مردم و کشورش باشد»

آقای زرافشان لازم به یادآوری نیست که من و امثال من از سال ۶۰ به این طرف به «فکر سرنوشت و آینده‌ی تاریخ مردم و کشورمان» بودیم. آن زمانی که متحد سیاسی شما محسن سازگارا دست در خون جوانان وطن داشت، زمانی که «دوست و همرزم دیرینه» شما فرخ نگهدار و دارو دسته‌اش به دشمنی با میهن‌پرستان و نیروهای انقلابی برخاسته بودند، از همان روزهایی که دوستانتان شکنجه و اعدام انقلابیون را به خمینی و دار و دسته‌اش تبریک می‌گفتند، از آن موقعی که دوست و مخاطبتان ابراهیم نبوی در دانشگاه شیراز، انقلاب فرهنگی راه انداخته بود و به عنوان وردست ناطق نوری در وزارت کشور و ... بر علیه مردم کشورمان توطئه می‌کرد، ما «به فکر سرنوشت و آینده‌ی تاریخ مردم و کشور» مان بودیم. بسیاری از ما جانشان را هدیه‌‌ی رهایی مردمشان کردند. من هزاران تن از آنان را از نزدیک می‌شناسم. سرنوشت و آینده‌ی تاریخ مردم و کشورمان را آن‌ها رقم زده و خواهند زد. آقای زرافشان نمی‌دانم به دنبال تشکیل «جبهه‌ی متحد» با چه کسانی و برعلیه چه کسانی هستید؟
سابقاً وقتی احساسات «امپریالیسم ستیزانه» «دوست و همرزم دیرینه» شما گل کرده بود، این جبهه را با سیاه‌ترین باندهای رژیم در سپاه پاسداران، سازمان فاشیستی مجاهدین انقلاب اسلامی، حزب تاریک ‌اندیشان ‌جمهوری اسلامی و خط‌ امامی ‌های «هفت خط» بر علیه نیروهای انقلابی و مترقی تشکیل دادند. آن‌ها به مدد یکدیگر جنازه‌های مثله مثله شدن عزیزانمان را در پرچم‌های آمریکا پیچیدند و به خاک سپردند. آن‌ها، همان افراد، این بار به اضافه‌ی داریوش همایون و همپالگی‌هایش و مشتی خوش نشین میدان مبارزه، فیل‌شان یاد هندوستان کرده و دوباره سودای گذشته را دارند. امیدوارم شما خود را از این منجلاب کنار کشیده و تجربه‌ی تلخ گذشته را تکرار نکنید.
آقای زرافشان باز هم تأکید می‌کنم من و امثال من به بخاطر همان جرعه‌ آبی که نوشیدیم و گوارای وجودمان شد در هیچ شرایطی به چیزی به جز به زیرکشیدن نظام جنایتکار جمهوری اسلامی فکر نمی‌کنیم و هیچ خطری را بالاتر از تداوم حیات این رژیم ضدبشری برای کشور و مردممان نمی‌شناسیم.

دوستدار شما

ایرج مصداقی

Irajmesdaghi@yahoo.com

۲ نوامبر ۲۰۰۷

منبع: ایرج مصداقی

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

facebook Yahoo Google Twitter Delicious دنباله بالاترین

   

نسخه‌ی چاپی  


irajmesdaghi@gmail.com    | | IRAJ MESDAGHI 2007  ©