ایرج مصداقی  
تماس
زندگینامه
از سایت‌های دیگر
مقاله
گفت‌وگو
صفحه‌ی نخست


برساقه تابیده کنف (سروده‌های زندان) به کوشش ایرج مصداقی

بابک م.

 

بر ساقه‌ی تابیده‌ی کنف(سروده‌های زندان)
گردآوری و گزینش: ایرج مصداقی
ناشر: آلفابت ماکزیما، سوئد
چاپ نخست: ۱۳۸۴ (۲۰۰۶  میلادی)

شمارگان: ۱۵۰۰ نسخه


مجموعه شعر سروده‌های زندان با نام «بر ساقه‌ی تابیده‌ی کنف»، در سیصد صفحه، به کوشش ایرج مصداقی و از سوی انتشارات آلفابت ماکزیما در سوئد منتشر شد.

شعرهای این مجموعه‌ی ارزشمند و گرانبها، بازتاب‌دهنده‌ی عزم و اراده‌ی مبارزانی است که پایداری و استقامت ستودنی‌شان پاسدارنده‌ی آرمان‌های پاک و بزرگ انسانی است. بر ساقه‌ی تابیده‌ی کنف، تصویرگر درد و غرور و حماسه است؛  سرود عشق و دوستی و آزاده‌گی است؛ یادمان انسان‌های ساده و بی‌ادعایی است که بی نام و بی‌نشان، در سیاه‌ترین لحظه‌های تاریخ ایران، با تحمل وحشتناک‌ترین شکنجه‌ها، روی در روی رژیم قرون‌وسطایی جمهوری اسلامی ایستادند و به نام آزادی و عدالت سرود زنده‌گی سر دادند.

 

نه این پرواز نیست
می‌توان با چرخش چشمی

از هفت‌توی این شهر دیو گریخت
آسمان را

تا به یک نگاه کوچاند
از ابر با مه‌گرفته‌ترین اوقات
دست در دست همه‌ی کودکان گمشده‌ی این شهر جن‌زده گذشت
و پرچم بوسه را بر دورترین قله‌ی نقره‌ی مهتاب

مثل شعله‌ای افروخت
از ماه گذشت
کهکشان را چون سنگریزه‌ای به بازی گرفت و بازگشت
در هجوم زنجیر و بند
اشک‌های خاکی خدا را

با آهی شست
و پرواز را، پرواز آموخت


نه، این پرواز نیست
عبور عارفان ستیزه و رزم و لطف
از دروازه‌های گرم نیمه‌ی مرداد
به سرزمینی که گور هر معناست
عبور از سرزمین پرهاست

                         
                               (
سرودهای مرداد ۷ صفحه‌ی ۵۱)

 

 

شعرهای این مجموعه که جملگی در زندان سروده شده است، در چهار بخش با نام‌های «خنیاگران نیلگون»، «زمستان در خورشید»، «درون همین سادگی‌های مرسوم» و «پلنگ و ماه» دسته‌بندی شده است. بخش اول بیش‌تر دربردارنده‌ی شعرهایی است در رابطه با قتل‌عام ۱۳۶۷.
در پاره‌ای شعرها، به بعضی رویدادهای در زندان و یا کسان و یا چیزهایی خاص اشاره شده که در پایان کتاب، در بخش پیوست، در پیوند با هریک شرح کوتاهی آورده شده است.

ایرج مصداقی در پیشگفتاری کوتاه، در پیوند با انگیزه‌ی گردآوری شعرهای این مجموعه و نیز شیوه‌ی حفظ کردن آن‌ها چنین توضیح می‌دهد:

« در طول قتل‌عام [۱۳۶۷] به‌جز یک نفر، تمامی اعضای گروه موسیقی زندان، که کارهای ارزنده‌‌ی بسیاری در ارتباط با تهیه و اجرای ترانه و سرود کرده بودند، و هم‌چنین بسیاری از عزیزانی که یا خود شعر و سرودی گفته و یا سروده‌های دیگر عزیزان در بند را از حفظ داشتند، به شهادت می‌رسند. پیشتر می‌اندیشیدیم: خوب بچه‌ها خودشان هستند و همه چیز را حفظ کرده و به خارج انتقال خواهند داد. اما بچه‌ها رفتند و بسیاری چیزها را با خود بردند. این‌جا بود که وظیفه‌ی من آغاز شد تا داشته‌هامان را حفظ کرده و همه‌چیز را تا آن‌جا که ممکن است، به خاطر سپرده و از آن‌ها نگهداری کنم.»

«شعرهای گردآوری و گزینش شده در این مجموعه، به جز اشعار بخش چهارم، پس از کشتار ۶۷ در زندان‌های گوهردشت و اوین سروده شده‌اند. بیشتر شعرها همان زمان که سروده می‌شدند، در اختیار من قرار می‌گرفتند تا به حافظه بسپارم. شعرها را پنهانی و در دست‌شویی حفظ می‌کردم. معمولاً‌ این کار به سهولت و سرعت انجام می‌‌گرفت. پس از حفظ هر شعر، یکی دو بار در همان‌جا بدون صدا و با شور و هیجان آن را دکلمه می‌‌کردم تا حس شعر را بگیرم. پس از آن چند بار شعر را از بالا تا پایین به دقت نگاه می‌‌کردم تا تصویری از آن را نیز در ذهن داشته باشم. سپس دست‌نوشته‌ها را بخاطر رعایت مسائل امنیتی، از بین می‌بردم...
...
این شعرها همیشه و به هر مناسبتی، چه در خلوت خودم، چه به درخواست دوستی و چه در مراسم‌های مختلفی که در زندان برگزار می‌‌کردیم، بارها خوانده و تکرار می‌شدند. و همین تکرار و تعهدی که نسبت به مراقبت و نگهداری از شعرها در خود احساس می‌کردم، بزرگ‌ترین کمکی بود که آن‌ها از حافظه‌ی من زدوده نشده و در طول دوران زندان، محفوظ بمانند.»

 تماشا

 

ما دیدیم
در پیاده‌روهای گذرگه تزویر نشسته بودیم
چشم‌به‌راه توفان سیاه پاییز
تا برگ‌های دلمان را از شاخه بکند

 

نام‌اش را صدا زدند
انگار هم‌نام ستارگان بود
هر قطره‌ی بارانی در آن لحظه

نام او را داشت
و هر نسیمی را می‌شد با نام او صدا زد

 

ما دیدیم
او را که مثل تفاهمی از میان‌مان می‌رفت
و مثل حوصله ما کم کم دور می‌شد
و سوسوی چشم ما را با خود می‌برد

 

بر نگاه ما
دژخیم ابری بسته بود
ابر هرزه‌گردی که نمی‌بارد
هرگز، حتا بر گلوی خدای تشنه نیز

قطره‌ای نمی‌کارد
.
و از پس ابر کور دیدیم‌اش
همیشه برای باور خورشید
نگاه لازم نیست
گاه رستن سبزه‌ای بر جویی
تابش آفتاب را فریاد می‌کند
ندیدی که بی‌زبانان
زبان‌شان را در نگاه بسته‌اند
ندیدی که عاشقان مهجور
در پس حصارها نیز حضور عشق را بوسیده‌اند

 

دیدیم‌اش که می‌رفت
در دست‌اش لبخندی بود
و در اندیشه‌اش

پرنده‌ای رساتر از ترنم چشمه‌ی کوثر می‌خواند
پایش را با درد بسته بودند
آی، چه بی‌صدا فریاد می‌زدیم
کوه‌ها چه بی‌صدا غبار می‌شدند
چراغ‌ها تار می‌شدند

دل‌های‌مان در آرزوی بوسه‌ای به گونه‌هاش
آی، چه بی‌قرار می‌شدند

 

دیدیم‌اش پرید و اوج گرفت
زخمی روشن در روحش بود و
طوقی بر گردن‌اش


برای تهیه‌ی این کتاب می‌توانید با آدرس زیر تماس بگیرید:
irajmesdaghi@yahoo.com

 

منبع: ایرج مصداقی

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

facebook Yahoo Google Twitter Delicious دنباله بالاترین

   

نسخه‌ی چاپی  


irajmesdaghi@gmail.com    | | IRAJ MESDAGHI 2007  ©