در پاسخ به متن نامهء سرگشاده منتشر شده در ديدگاه – براي مطالعهء نامه اينجا را فشار دهيد
چه کسی ترور شخصیت میکند؟
آنچه من در مقالهی «چه کسانی تیغ زنگیان مست را تیز کردند»، نوشتم، کاملاً مستند میباشد و با رجوع به مقالههای منتشر شده از سوی هوشنگ اسدی در نشریات کیهان هوایی و روزنامه اطلاعات قابل اثبات میباشد.
www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=17359
نمیدانم کجای مقالهی من توهین، افترا و یا تهمت بدون سند و مدرک است که این چنین خون به اصطلاح «فعالین عرصه هنر و ادبیات» داخل و خارج کشور را که تعدادی از آنها همکاران هوشنگ اسدی در «روز آنلاین» میباشند به جوش آورده است؟ مگر نه این که قبل از هر چیز در دنیای امروز برای اثبات هر ادعایی نیاز به مدرک و سند است؟ در همین نامهی سرگشاده که سراسر تهمت و افترا است آیا هیچ دلیل و مدرکی برای اثبات ادعایشان دارند؟ کافیست به متن نوشتهی من و نامهی سرگشاده ایشان نگاهی کنید تا ببنید چه کسی از شیوه و لحن کیهان و مراکز «امنیتی بسیار مخوف و پیچیده» درس آموخته و مشق پس میدهد.
یادم هست سالها پیش مدرکی انتشار یافته بود مبنی بر این که پولهای هنگفتی به حساب بانکی تعدادی از مقامات رژیم در خارج از کشور واریز شده است. موسوی اردیبلی در نماز جمعه تهران مدعی شد که «منافقین» و ضدانقلاب برای بدنام کردن ما چنین کاری کردهاند! نمیدانم چرا کسی برای بدنام کردن من و امثال من پول هنگفتی به حسابم نمیریزد؟
حالا همان ادعا را این بار از جانب همکاران هوشنگ اسدی میشنویم. چرا کیهاننشینان یکی از اینها را به نام آقای منوچهر فکری ارشاد که همان موقع در زندان به سر میبرد چاپ نکردند. لازم به توضیح است آقای فکری ارشاد با من و هوشنگ اسدی همبند بود و در بخش ترجمه زندان نیز به ترجمه متون صنعتی میپرداخت. چرا اینها را به نام یکی از چهرههای فرهنگی مقاوم که در زندان بودند، چاپ نکردند؟ چرا به عقل حسین شریعتمداری و شرکاء نرسید که مطلبی جعلی را با امضای چهرههای معروف سیاسی مانند زنده یاد ابوالفضل قاسمی، زنده یاد اردلان، دکتر محمد ملکی و یا عباس امیرانتظام انتشار دهند؟ چرا هرچه بود به نام ایشان است. همان موقع گردانندگان نشریه انقلاب اسلامی آقایان موسوی و جعفری و ... هم زندان بودند چرا به نام آنها و برخلاف میلشان چیزی انتشار نیافت؟ آیا هوشنگ اسدی که قبلاً به ساواکی بودن هم معروف بود خیلی خوشنام بود و جمهوری اسلامی میخواست ایشان را بدنام کند؟
چرا به نام بسیاری از رهبران حزب توده که در زندان بودند و در قتلعام سال ۶۷ اعدام شدند و از معروفیت و مقبولیت بسیار بیشتری نسبت به هوشنگ اسدی برخوردار بودند چنین چیزهایی را انتشار ندادند؟ آیا هوشنگ اسدی تنها چهرهی حزب توده بود؟ چرا به نام مهرگان، پورهرمزان، بهزادی، جوانشیر و... این مقالات را انتشار ندادند؟ اعتبار آنها که صد چندان بیش از هوشنگ اسدی، یک روزنامه نگار درجه چندم، بود.
بهآذین تحت فشار مصاحبههایی را کرده و مطالبی را بر زبان رانده است، همه آنها را دیده، شنیده و خواندهاند، چرا رژیم به نام او این خزعبلات را انتشار نداد؟ او که اعتبارش قابل مقایسه با هوشنگ اسدی و امثال او نبود؟ او که در پیری و مریضی اسیر دژخیمان شده بود و حتا قدرت اعتراض و مخالفت و پیگیری کردن آن را نیز نداشت.
چرا این خزعبلات را به نام هوشنگ ابتهاج(ه- الف سایه) بیرون ندادند، او که خوشنامی و اعتبارش قابل قیاس با هوشنگ اسدی که از سوی حزب توده نیز مهر ساواکی بودن خورده بود، نبود؟
یادم میآید مقالات مهری حیدرزاده کاندیدای سازمان پیکار برای اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی که از توابین معروف زندان بود در روزنامه اطلاعات رژیم چاپ میشد.
چرا مقامات کیهان و اطلاعات، مطلبی را به نام زندانیان مقاوم سازمان پیکار انتشار ندادند؟
مقالات دنباله دار طاهره باقرزاده از هواداران مجاهدین که پس از دستگیری به جرگهی توابین پیوسته بود نیز در روزنامه اطلاعات چاپ میشد، بعدها کتاب هم شد. چرا این مقالات را به نام زندانیان مقاوم مجاهدین انتشار نمیدادند؟
داستان یکی از توابان معروف زندان به نام محبوبه اعتضاد نیز در کیهان هوایی چاپ شد؟
از این موارد زیاد بود. هیچ یک هم نگفتند که رژیم به نام آنها مطلب بیرون میداد. آقای هوشنگ اسدی، آن هم با واسطهگری دیگران و نه بطور مستقیم و با نام خودش، اولین کسی است که پس از گذشت ۲۱ سال چنین ادعایی میکند.
افرادی که در مورد هوشنگ اسدی گواهی میدهند آیا هیچیک در زندانهای جمهموری اسلامی بودهاند؟ آیا پلیدی یا پاکی هوشنگ اسدی را به چشم دیدهاند؟ بر اساس کدام ادله و منطقی میتوانند بر عدم همکاری او با جنایتکاران پافشاری کنند و یا شهادت دهند در حالی که یک روز هم در زندان جمهوری اسلامی با هوشنگ اسدی نبودهاند ؟
کدام انسان فرهیختهای میتواند در مورد جرم و جنایتی که شاهد آن نبوده شهادت دهد؟ و یا چنین اجازهای به خود بدهد؟
آیا در دنیا به چنین کسی و شهادتی نمیخندند؟ آیا اعتباری برای این شهادتها قائل میشوند؟
آیا صرف این که حسین شریعتمداری و تیم کیهان کسی را مورد حمله قرار دادند دلیل بر درستی کردار و رفتار او میشود؟
آیا سوابق او از اذهان پاک میشود؟
اگر اینچنین است، حجاریان که از هوشنگ اسدی بیگناهتر است و دست و دل پاکتر. او بنیانگذار سیستمهای اطلاعاتی کشور است، او مستقیماً در شکنجه و اعدام دست داشته است، اما پایش به محکمهی سعید مرتضوی کشیده شد؛ روزنامهاش بسته شد و تا پای مرگ هم رفت. بر روی ویلچراست و به سختی صحبت میکند. ضاربانش هم راست راست در جامعه میچرخند.
پای بسیاری از عوامل مستقیم رژیم به دادگاه سعید مرتضوی و زندان کشیده شد. الحمدالله آقای اسدی و خانم امیری به خاطر فعالیتهای مطبوعاتی پایشان به زندان کشیده نشد.
عبدالله نوری به خاطر نشریهاش به حکم آمران قتلهای زنجیرهای به زندان رفت. ولی آیا این باعث میشود که مشارکت او در جنایتها فراموش شود؟ میخواهید سیاههی اعمال او را بنویسم؟
در نماز جمعه نوری و مهاجرانی مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و قرار بود کشته شوند. گرداننده صحنه نیز محمدرضا نقدی از اعضای دفتر خامنهای بود، آیا این باعث میشود که سابقهی آنها فراموش شود؟
سعید امامی که روزگاری حسین شریعتمداری زیر دست او محسوب میشد، از سوی وی و تیم کیهان به «جاسوس اسرائیل» ملقب شد. محمد نیازی رئیس مجتمع قضایی نیروهای مسلح داستانها برای او بافت. سعید امامی جانش را در این راه داد. اینها که دلیل برائت سعید امامی نمیشود.
اکبر خوشکوش یکی از شقیترین چهرههای رژیم را چنان شکنجه کردند که احتمال مرگش میرفت و امروز میلنگد.
یادتان هست چه بر سر همسر سعید امامی آوردند؟
معلوم است وقتی میخواهند توی سر مطبوعات بزنند تو سر هوشنگ اسدی راحت تر میشود زد تا محمد عطریانفر که همکار رفسنجانی است و معاون امنیتی وزیر کشور بوده و بازداشتگاه وصال را که بعداً دوستان او را در آن شکنجه کردند راهاندازی کرده است.
معلوم است برای هوشنگ اسدی که تواب زندان بوده بهتر میشود پاپوش دوخت تا برای علوی تبار از عوامل اصلی سرکوب و جنایت در شیراز.
این که در جمهوری اسلامی روزنامه کسی را بستند که نمیشود سند افتخار و فراموشی گذشته! روزنامه خرمی از مسئولان وزارت اطلاعات را هم بستند. روزنامه جبههی مشارکت را هم بستند.
عصرنو، ارگان مجاهدین انقلاب اسلامی را نیز که توسط محسن آرمین در میآمد بستند. او شکنجهگر اوین بود، برادرش را نیز شکنجه داده بود.
وصیتنامه لاجوردی علیه مجاهدین انقلاب اسلامی را بخوانید، از کیفرخواست تنظیمی کیهان برای هوشنگ اسدی و نوشابه امیری سنگینتر است. به آنها لقب «منافقین جدید» میدهد و میگوید آنها خطرناکتر از مجاهدین خلق هستند. آیا این دلیلی میشود بر پاک بودن آرمین و رهبران مجاهدین انقلاب اسلامی که دست در خون و شکنجه دارند؟
همین امروز رفسنجانی مورد شدیدترین حملات فاطمه رجبی، درسآموختهی مکتب حسین شریعتمداری، قرار میگیرد، آیا این دلیل سلامت نفس رفسنجانی است؟ اگر امکانش را داشتند خود و خانوادهاش را از صحنهی زمین برمیداشتند. آبا به خاطر داشتن چنین دشمنانی رفسنجانی را بایستی تقدیس کرد؟
بسیاری از به اصطلاح «اصلاحطلبها» در گوشه و کنار کشور کتک خوردهاند، هریک چندین فقره پرونده باز در دادگاههای کشوردارند، آیا اینها دلیل بر پاکی و بیگناهی آنان است؟
خیر، این ها همگی دلالت بر جنگ گرگها دارد. همین چند هفته پیش موسویان را گرفتند، در ترور میکونوس دست دارد، سیروس ناصری اگر در حال حاضر به ایران برود دستگیر میشود. او در ترور دکتر کاظم رجوی دست داشته است؛ آیا دستگیری و احیاناً شکنجه و آزار و اذیتشان دلیلی بر پاکی این دو است؟
حال خوب است به یک سؤال ساده نیز پاسخ داده شود: وزارت ارشاد اسلامی و دستگاه اطلاعاتی کشور، یا به قول «فعالین عرصه هنر و ادبیات» یکی از «مخوف ترین و پیچیده ترین مراکز امنیتی دنیا»، به چه اعتباری اجازه میدادند هوشنگ اسدی در جمهوری اسلامی بیش از یک دهه سردبیر یک نشریه بوده و به کار فرهنگی در «امالقراء» بپردازد؟
آنهایی که صبح تا شام دم از «تهاجم فرهنگی» میزنند چگونه او را در موضع سردبیری نشریه گزارش فیلم که به فرهنگ ملت کار دارد تحمل میکردند. آیا با او تعارف داشتند؟
امضاءکنندگان این نامهی سرگشاده و مدعی فعالیت در زمینه هنر و ادبیات در داخل و خارج از کشور مینویسند:
«ما امضاء کنندگان این نامه که به دلیل فعالیت در زمینه هنر وادبیات در داخل و خارج ، اغلب فعالین عرصه مطبوعات و فرهنگ و هنر را از دور ونزدیک می شناسیم، وهیچ آشنائی با سابقه فعالیت فرهنگی نویسنده محترم نداشتیم، ابتدا گمان دیگر میبردیم. اما بعد ا زتحقیق دریافتیم که ایشان تنها سابقه فعالیت در یک سازمان مسلح سیاسی را داشته اند. سپس دستگیر شده اند و با اینکه به نوشته خودشان جزو عوامل اصلی مقابله در زندان بوده اند ، بر خلاف اغلب دوستان و همراهانشان که اعدام شده اند ، خوشبختانه نجات یافته اند.
ما امضاء کنندگان این نامه خوشحالیم که شخصی سلاح را بر زمین می گذارد و قلم بر میدارد. قلمی که وظیفه آن روشنگری است. قلم و روشنگری ابزار جامه مدنی هستند و سلاح و افشاگری شیوه استبداد.
به نظر ما امضاء کنندگان این نامه اتهام زنی، جوسازی و ترور شخصیت شیوه کیهان و دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی است.»
نمیدانستم برای فعالیت در زمینه هنر و ادبیات بایستی از «شورای نگهبان» حضرات کسب اجازه کنم. نمیدانستم برای شناخته شدن بایستی تأییدیه آنها را گرفت. خوب است از فعالان خارج از کشور در مورد من و ایشان سؤال شود، تا معلوم شود کدام یک از ما را بیشتر میشناسند.
سابقه بسیاری از این مدعیان نگارش و فعالیت در عرصه مطبوعات و فرهنگ و هنر را در اینترنت جستجو کنید، مال من را هم جستجو کنید تا ببینید مطالب قلمی کدام یک بیشتر است؟ لااقل من خاطرات زندانم که یک کتاب ۴ جلدی است به چاپ دوم رسیده است و کتاب سرودههای زندان که به کوشش من جمعآوری و انتشار یافته نیز موجود است. خوب است این حضرات کارهای خود را در مقایسه با من ارائه دهند. مقالات و گزارشات تحقیقیام به کنار. تازه من هیچگونه ادعایی ندارم و این حضرات شدهاند فعالین عرصه هنر و ادبیات!
میگویند روزی ناصرالدینشاه به خیاطان بار عام میداد، ناگهان متوجه شدند پالان دوزی نیز سوزن خود در دست گرفته رو به سوی مجلس شاهانه دارد؛ از او پرسیدند تو کجا میروی؟ پالان دوز پاسخ داد من هم اهل بخیهام.
ظاهراً بخشی از امضا کنندگان «نامه سرگشاده» نیز به خیال خود در زمرهی «اهل بخیه» هستند.
عجایب روزگار را ببینید اینهایی که تا چند روز پیش اساساً مرا نمیشناختند یک باره همگی متوجهی سابقهی من و چگونگی حضورم در زندان و ... هم شدهاند. و در قالب کلمات در مورد دلیل زنده ماندم نیز پرسش میکنند و یا به زعم خود در رابطه با من تشکیک هم میکنند. همهی اینها در حالی است که از ارائهی کوچکترین سندی عاجز هستند.
لااقل ۱۸ نفر از امضا کنندگان نامه ساکن ایران هستند، آنها در کجا خاطرات زندان مرا خواندهاند که بدانند «جزو عوامل اصلی مقابله در زندان» بودهام یا نه؟ از کجا میدانند که اغلب دوستان و همراهانم اعدام شدهاند یا نه؟ آیا به اسناد وزارت اطلاعات دسترسی داشتهاند؟ آیا مانند مقامات جمهوری اسلامی و به ویژه حکام شرع و بیدادگاههایشان به صورت کیلویی حکم میدهند و یا مستنداتی هم دارند؟
در مورد این که نوشتهاند «خوشبختانه» نجات یافتهام، تردیدی ندارم که راست نمیگویند. اتفاقاً بازجویان وزارت اطلاعات نیز از زنده ماندنم پشیمان هستند.
در ارتباط با دیگر ادعاهای این دسته از فعالین نیز بایستی توضیح دهم امروز رابطه و پیوند سیاسی، تشکیلاتی و یا ایدئولوژیک با هیچ یک از گروههای سیاسی ندارم، اما از مبارزهی تمامی گروههای سیاسی برای سرنگونی جمهوری اسلامی چه به صورت قهرآمیز و چه به هر طریق دیگر که صلاح میدانند حمایت کرده و میکنم. در کنار آن، چنانکه بارها اعلام کردهام افتخار میکنم که همراه با مجاهدین خلق ایران از فردای ۲۲ بهمن در اشکال مختلف به مقابله با جمهوری اسلامی پرداختم. افتخار میکنم که بهترین سالهای عمرم را در کنار جاودانه فروغهای آزادی که غالباً وابسته به این سازمان بودند در زندانهای جمهوری اسلامی گذراندم. خوشحالم در راه مبارزه با جمهوری اسلامی از آنچه در توانم بود دریغ نکردم. امیدوارم مردم خوبمان هرجا که در این راه سستی کردم مرا ببخشند.
چنان از «سازمان مسلح سیاسی» صحبت میکنند گویی که همکاری با این سازمان آن هم در سیاهترین روزهای میهن جرم است؟ گویا ایستادگی در مقابل جنایتکاران جرم است؟ بر خوانندگان فهیم است که تشخیص دهند چه کسانی چنین ایستادگی را در زمرهی گناهان فرد تلقی میکنند؟
من هیچگاه ادعایی نداشته و ندارم، اعتراف میکنم با همه ضعفهایی که داشتم و دارم، دوران ده ساله زندانم را با یاد و به عشق دیدن چهرهی آرام و پرصلابت موسی خیابانی به هنگام مرگ، کشیدم. دیدن مشت گره کردهی آذر رضایی به هنگام مرگ به من برای مبارزه انگیزه میداد. سینه سوراخ سوراخ شده اشرف ربیعی و دیگر شهدای ۱۹ بهمن به من کمک کرد که انسان بمانم.
در طول دوران زندان و بعدها نیز هرگاه که سست میشدم، هرگاه که لرزشی در من پدید میآمد، هرگاه که لغزشی داشتم یاد چهرهی موسی خیابانی به فریادم میرسید. برای من همین افتخار بس که جنازه او را از نزدیک دیدهام. من تا روزی که زنده هستم وامدار اویم. او برای همیشه در قلب و ضمیر من زنده است. ای کاش در رکاب او و در جنگ با دیوسیرتان کشته شده بودم. ای کاش صدبار به جای او کشته میشدم.
اما بایستی توضیح دهم که اشتباه به عرض شما رساندهاند، من خود را فعال عرصهی مطبوعات و فرهنگ و هنر نمیدانم، تا کنون نیز چنین ادعایی در جایی چه بهطور خصوصی و یا عمومی نکردهام. اما به سهم خود اجازه نمیدهم به هیچ قیمتی حقیقت پوشانده شود. خود را فعال در عرصهی روکردن دست عوامل رژیم میدانم. در این راه تلاش میکنم نقاب از چهره دروغین مدعیان حقوق بشر بردارم. به سهم خود تلاش میکنم توطئههای رژیم را خنثی کنم. از حقوق بشر دفاع میکنم. ترفند های رژیم در سطح داخلی و بینالمللی را افشا میکنم.
در زمینه مسائل زندان، هم تجربه دارم و هم کار کردهام و عوامل رژیم را نیز خوب میشناسم.
اما چرا در مورد آقای هوشنگ اسدی نوشتم و چرا انتشار عمومی آن را ضروری تشخیص دادم.
همهی ما ممکن است در اثر شکنجه و فشار اعمالی را ناخواسته انجام دهیم. در این جا بایستی جلاد را محکوم کرد نه قربانی را. ظالم را افشا کرد و نه مظلوم را. من خود نیز از این قاعده مستثنی نیستم و ادعای قهرمانی ندارم.
اما داستان هوشنگ اسدی اساساً چیز دیگری است. او در بهترین روزهای زندان و در حالی که هیچ فشاری روی او نبود با کمال میل به همکاری با زندانبانان میپرداخت و در بخش فرهنگی زندان حضوری فعال داشت.
او حتا در خارج از کشور نیز هیچ گاه تلاش نکرد در مورد گذشتهی خود و اقدامات رژیم در بخش فرهنگی زندان روشنگری کند. او تلاش نکرد دست رژیم و توابسازان آن را رو کند. او از توطئههای حسین شریعتمداری و حسن شایانفر که بخوبی در جریان آن است پرده بر نداشت. او از کرده خود اظهار پشیمانی نکرد.
او حتا به دروغ به تکذیب بدیهیات نیز پرداخت. از نظر من او همچنان «تواب» است و به اقدامات «مخرب» خود ادامه میدهد. این یعنی تداوم مشارکت در جنایت.
به چند نمونه زیر توجه کنید:
من در جلد دوم کتاب خاطراتم نوشتهام ایشان کسی است که حزب توده مجبور شد در رابطهاش اطلاعیه رسمی دهد و اعلام کند که وی نفوذی حزب توده در ساواک بوده است. وجود این اطلاعیه در تاریخ سیاسی ایران یکی از بدیهیات است. این اطلاعیه مدتی جوک و شوخی محافل سیاسی بود. بعید است کسی فعال سیاسی جدیای بوده باشد و آن را ندیده یا نشنیده باشد. اما هوشنگ اسدی در نامهی خود به من در تاریخ ۱۳ دیماه ۱۳۸۵ نوشت:
«شما در باره سوابق سیاسی من اطلاعات دقیقی را ذکر کرده اید که حتما مستند به اسناد است. نوشته اید"حزب توده در نهایت مجبور شد اعلام کند وی نفوذی حزب توده " بوده است. بسیار علاقمندم منبع این اطلاع درون حزبی را بدانم.»
من در مقالهی «چه کسانی تیغ زنگیان مست را تیز کردند» متن اطلاعیه حزب توده را به همراه شمارهای که این اطلاعیه در آن درج شده بود آوردم.
در اینجا دوباره متن اطلاعیه حزب توده ایران را که در نشریه نامه مردم شماره ۱۹ به تاریخ ۷ خرداد ۱۳۵۸ چاپ شده بود میآورم تا آقای اسدی و دوستانشان یک بار دیگر آن را ببینند.
«دبیرخانه کمیته مرکزی حزب توده ایران بدین وسیله اعلام میدارد که هوشنگ اسدی عضو حزب توده ایران است و به دستور حزب و در انجام مأموریت محوله، از طریق شبکهی مخفی حزب توده ایران در داخل ساواک رخنه کرده و در این رابطه موفق به خدمات مؤثری شده است»
این اطلاعیه را که دیگر کیهان نشینان به نشریه نامه مردم که ارگان رسمی حزب توده ایران است ندادهاند. آیا راجع به این هم حرف است؟ اما هوشنگ اسدی ضمن تکذیب صریح چنین اطلاعیه و اعلام نظری از سوی حزب توده، به صراحت نوشته بود « بسیارعلاقمندم منبع این اطلاع درون حزبی را بدانم».
عیار وقاحت و پررویی را ببینید. به صراحت میگوید من از کجا اطلاعات «درون حزبی» را دارم ولی او که خود عضو این جریان بوده اطلاعی از آن ندارد. توجه کنید این اطلاعیه برای اطلاع عموم و در ارگان حزبی انتشار یافته بود و او چنین چیزی را هم تکذیب میکند. آیا توقع دارید چنین فردی مسئولیت مقالاتی را که در زندان نوشته و در نشریات رژیم چاپ شده به عهده بگیرد؟ اگر چنین است هوشنگ اسدی را نشناختهاید.
هوشنگ اسدی در نامهی ۱۴ دی ۱۳۸۵ به من نوشته بود:
«۲- نوشته اید" شاهد "همکاری من با بخش فرهنگی زندان در زمان حاج داود و در سال های 62 و 63 بوده اید. خواهش می کنم هرچه را بیاد دارید توضیح بدهید. فعالیت فرهنگی هم حتما باید جوری بصورت کتاب ، مقاله و....منعکس می شده است. شما با این حافظه حیرت اور حتما این موارد را بیاد دارید. امیدوارم این جزو فابل های پاک شده از ذهن شما نباشد.»
خوشبختانه مقالات آقای هوشنگ اسدی جزو فایلهای پاک شده ذهن من نبود و آنها را به صورت کامل در مقالهی «چه کسانی تیغ زنگیان مست را تیز کردند» آوردم.
ایشان خودشان مدعی شده بودند که «فعالیت فرهنگی هم حتماً باید جوری بصورت کتاب، مقاله و ... منعکس میشده است» حالا که با سند و مدرک و دلیل آنها را آوردهام خود جرأت برخورد نداشته و به اصطلاح «فعالین در زمینه هنر و ادبیات» داخل و خارج کشور را ردیف کرده است که آن را تکذیب کنند و بگویند که این مقالات را کیهان و حسین شریعتمداری و ... به نام او انتشار دادهاند!
هوشنگ اسدی در نامه نگاریهایش به من کودکانه تلاش میکرد در بیاورد که چقدر در مورد او و فعالیتهایش اطلاعات دارم؛ در این راه به زمین و زمان میزد. من هم که ۳۰ سال است از نزدیک درگیر فعالیتهای سیاسی بودهام به خوبی با این گونه ترفندها و تلاشهای مذبوحانه آشنا هستم، چیز دندانگیری به او نمیدادم و او تصور میکرد دستم خالیست، چیزی نوشتهام و حالا نمیتوانم از پساش بربیایم.
عاقبت در ۱۴ دی ماه ۱۳۸۵ نوشت:
«نامه آخر شما را باعلاقه تمام خواندم. متاسفم که چرا به پرسش اصلی من جواب ندادید و بعنوان شاهد مستقیم فعالیت فرهنگی من ننوشتید که کدام فعالیت فرهنگی را کرده ام....»
هوشنگ اسدی در ۱۵ دی ۱۳۸۵ بعد از ناامید شدن از این که اطلاعاتی از من کسب کند نوشت:
«بهر حال انچه شما برایم نوشتید مرا بسیار به هدفی که از این مکاتبه داشتم نزدیک کرد. هرچند پرسش های اساسی من بی جواب ماند. شما نه در مورد نحوه همکاری من درکمیته مشترک که درکتابتان نوشته اید سندی داده اید- حتی سند شفاهی- نام تودهای هائی را که به نوشته شما با من و شما در یک بند بوده اند و درمورد همکاری من درکمیته مشترک به شما اطلاعات داده اند را هم ننوشته اید. از ذکر موارد همکاری من بعنوان یکی از مسئولان فرهنگی بند که درکتاب و نامه به من نوشته اید " شاهد" بوده اید خودداری کرده اید. توضیح نداده اید که " اجبار" حزب در مورد معرفی من بعنوان نفوذی چه علتی داشته است و چطور شما تنها کسی هستید که این موضوع را کشف کرده اید، درحالیکه اسنادرسمی حزب توده خلاف این را می گوید.»
هوشنگ اسدی خوب میداند غالب تودهای هایی که با او بودند و رأی بر رذالت او میدادند در قتلعام ۶۷ به شهادت رسیدهاند، تعدادی از آنها چون سیفالله غیاثوند، مهدی حسنیپاک، مجید منبری، اسماعیل وطندوست و... دوستان نزدیک من بودند و همیشه از دوستی و هم صحبتی با آنها لذت میبردم. یادشان همیشه برای من گرامی است؛ در خاطرات زندانم نیز روی آن تأکید کردهام. برای هوشنگ اسدی هم نوشتم، لینک مطلب چاپ شده در نشریه آرش را که از سوی یک تودهای شناخته شده نوشته شده بود و عیناً مطالب مرا در مورد ایشان گفته بود نیز برایش ارسال داشتم.
وجدان بیدار فعالان سیاسی را به داوری میطلبم آیا من تنها کسی هستم که از اطلاعیه رسمی حزب توده در مورد این که هوشنگ اسدی نفوذی این حزب در ساواک بوده اطلاع دارد؟
آیا با چاپ اطلاعیه دبیرخانه حزب توده که در نشریه مردم ارگان این حزب درج شده اسناد رسمی حزب توده گفته مرا تأیید نمیکند؟
آیا تکذیب هوشنگ اسدی در مورد سندی به این مهمی و با اعتباری صحت دیگر ادعاهای او را مخدوش نمیکند؟
هوشنگ اسدی در رابطه با ساده ترین امور دروغ میگوید. او در ۲۸ آذر ۸۵ در نامهای خطاب به من نوشت:
«کتاب ۴ جلدی شما را با علاقه و دقت خواندم و براستی بارها به حافظه شما آفرین گفتم.»
دو هفته بعد، در ۱۵ دیماه ۸۵ وقتی که از او خواستم نقدش را راجع به مواردی که علیه او در کتاب خاطراتم مطرح کردهام بنویسد، و قول دادم چنانچه حق با او باشد و مرتکب اشتباهی شده باشم منتظر چاپ بعدی کتاب نمانده و آن را روی اینترنت مطرح میکنم، ادعای قبلی خود را فراموش کرده، نوشت:
«در مورد کتاب شما هم نمی خواهم نقد بنویسم ، چون متأسفانه فرصت خواندن آن را ندارم.»
به کدام حرف او میتوان باور داشت؟ او در ۱۵ دیماه ۷۵ در پاسخ نوشت:
« مطلب آرش را ندیده بودم و اگر هم دیده بودم جواب نمی داد م. جواب فحش بی سند را باید با فحش داد که من اهل این کار نیستم. کتاب شما را همانطور که برایتان نوشتم کاملا اتفاقی دیدم. باور کنید بعد از 14 ساعت کار یدی نیرو و فرصتی برایم نمی ما ند.»
اما مطلب من که «فحش بی سند» نیست. او بهتر بود به جای جلو انداختن دیگران خود پاسخ نوشته مرا که در نشریه وزین «آرش» درج شده، میداد.
هوشنگ اسدی در مورد ندیدن مطلب آرش هم دروغ میگوید. مطلب توسط یک زندانی تودهای نوشته شده است. او جرأت نمیکرد با تودهای ها در بیافتد. میترسید پتهاش را روی آب بریزند. مگر میشود کسی روزنامهنگار باشد، ساکن پاریس باشد و مطلبی به این مهمی در مورد خودش را ندیده باشد و یا از کسی نشنیده باشد؟ مگر در عصر حجر به سر میبریم؟ چطور «فعالین در زمینه هنر و ادبیات» در اطراف و اکناف ایران از نوشته من در مورد هوشنگ اسدی نه تنها مطلع شده بلکه دست به کار تکذیب و صدور اطلاعیه و ... هم شدند اما خود هوشنگ اسدی و همسرش نوشابه امیری که در پاریس زندگی میکنند از مطلب درج شده در آرش در مورد او مطلع نشدند.
امضا کنندگان نامه سرگشاده مدعی شدهاند:
«ما پیشنهاد می کنیم همه عزیزان فعال در وسایل ارتباط جمعی ، هر مطلبی را که در باره شخص دیگری است و درج آن راضروری می دانند ، برا ی مخاطب بفرستند و با انتشار همزمان دو دیدگاه مختلف اجازه بدهند خواننده حقیقت را دریابد.»
اما در اینجا این سؤال مطرح میشود که چرا آنها زبان حال هوشنگ اسدی و نوشابه امیری شدهاند و چرا این دو نفر خود دست به روشنگری نزدهاند؟
برای روشن شدن دست این مدعیان لازم است توضیح دهم، هوشنگ اسدی در سایت «گویا نیوز» که از جمله خبرنامهنویسان آن هست، مطلبی تحت عنوان «شاه آمد» نوشت و اتهاماتی را نیز به دروغ به من نسبت داد. اما این پیشنهاد در آنجا رعایت نشده بود که هیچ پاسخ مرا نیز درج نکردند.
نوبت خودشان که رسید نه تنها چنین پیشنهادی را رعایت نکردند بلکه از درج پاسخ من نیز طفره رفته و حتا دلیل آن را نیز به اطلاع من نرسانده و پاسخ نامه مرا نیز ندادند.
از قرار معلوم نامه سرگشاده «فعالین در زمینه هنر و ادبیات» داخلی و خارجی را فردی به نام پرستو سپهری از شیراز برای سایت دیدگاه ارسال داشته است. برای توضیح سابقه ایشان همین کافیست گفته شود او فردی است که در طی یک ماه به بهانههای مختلف سه بار تلاش کرده بود چهرهی محسن درزی یکی از توابین فعال زندان را پاک و مطهر جلوه دهد و در این راه از دست و دلبازی گردانندگان سایت «روز آنلاین» که هوشنگ اسدی یکی از آنهاست نیز برخوردار بود.
اتفاقاً هوشنگ اسدی در نامهنگاری با من به اسم محسن درزی هم برخورده بود.
در سایت روزآنلاین وقتی از زبان پرستو سپهری مبتکر این «نامه سرگشاده»، اتهاماتی را متوجه من کردند، نه تنها پیشنهاد خودشان را رعایت نکردند بلکه از درج پاسخ من نیز خودداری کردند. اما به دیگران که میرسند شروع به موعظه میکنند.
در خاتمه از خوانندگان این متن خواهش میکنم هم مقالهی من که لینکش در بالا آمده و هم نامهی سرگشاده «فعالین در زمینه هنر و دابیات» را بخوانند و خود قضاوت کنند.
ایرج مصداقی
۲ ژوئن ۲۰۰۷
Irajmesdaghi@yahoo.com