ایرج مصداقی  
تماس
زندگینامه
از سایت‌های دیگر
مقاله
گفت‌وگو
صفحه‌ی نخست


پارس شغالان ِ گر، به «ماه بلند» زندان

ایرج مصداقی

پارس شغالانِِِِ  گر، به «ماه بلند» زندان
به یاد منیره رجوی و اصغر ناظم
 
شغالی گر،
ماه بلند را دشنام گفت ـ
پيرانشان مگر نجات از بيماری را
تجويزی اين چنين فرموده بودند.
فرزانه در خيال خودی را ليک،
که به تندر پارس میکند.
گمان مدار که به قانون بوعلی حتی
جنون را نشانی از اين آشکاره تر
به دست کرده باشند.
(احمد شاملو)
سایت «ایران اینترلینک» یکی از سایت‌های تابعه‌ی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی که توسط مسعود خدابنده و همسرش آن سینگلتون در لیدز انگلستان اداره می‌شود با انتشار نوشته‌ای تحت نام سازمان «پارس ایران»، یاد و خاطره‌ی تابناک منیره رجوی را که در قتل‌عام تابستان ۶۷ جاودانه شد به شکلی رذیلانه هدف تهمت‌های برخاسته از سر کینه‌توزی خود قرار داده است.
مطمئناً چهره‌ی تابناک منیره رجوی و اصغر ناظم، پاک‌تر از آن است که نیاز به توضیحی از سوی من باشد. این مطلب را از آن جهت می‌‌نویسم تا نشان دهم که دشمنان مردم چگونه تلاش می‌کنند در پوششی جدید این بار یاد و خاطره‌ی جاودانه فروغ‌ها را سلاخی کنند.
«پارس ایران» در مورد منیره‌ رجوی چنین می‌نویسد:
 
«بنا بر گزارشات زندانیان سیاسی باقی مانده منیره رجوی چندین مرتبه به مرخصی اعزام شده بود که مخصوص توابان(۱) بود. یعنی اینکه ایشان سر مواضع نبوده است و همانطور که اعلامیه هم میگوید وی سیاسی نبوده است و ادعائی هم نداشته است واین رجوی مرده خور است که میخواهد از خون خواهرش برای خودش و مقاومت وابستهاش مشروعیت کسب کند.»(۲)
 
برای پی‌بردن به رذالت نهفته‌ در این نوشته و ماهیت نویسندگان آن توضیح چند نکته ضروری است:
منیره رجوی در نیمه‌ی اول تیر ۶۱ به همراه همسرش اصغر ناظم و دو کودک خردسالشان مریم و مرجان(سه ساله و دو ساله) دستگیر شدند. آن‌هایی که در دهه‌ی ۶۰ و به ویژه سال‌های ۶۰- ۶۱ زندان بودند می‌دانند داشتن نسبت خانوادگی با یکی از چهره‌های سیاسی و یا زندانیان سیاسی دوران شاه چه فشار مضاعفی را روی زندانی وارد می‌کرد. با شناختی که از رژیم، لاجوردی و شکنجه‌گران اوین در دست است به سادگی می‌توان حدس زد که خواهر مسعود رجوی به هنگام دستگیری چه فشار جسمی و روحی‌ای را تحمل کرده است.
برای درک این فشار کافیست توضیح دهم من به خاطر نامم که ایرانی است و نه اسلامی، مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفتم. گاه افراد به خاطر محله‌ای که در آن زندگی می‌کردند و محله به ضدیت با رژیم معروف بود، مورد حساسیت ویژه قرار می‌گرفتند.
منیره رجوی در بیدادگاه رژیم به سه سال زندان (۳) محکوم شد و علیرغم حساسیت‌های معمول رژیم یکی از دوست داشتنی‌ترین زندانیان سیاسی بود. به هنگام شهادت، سه سال از پایان محکومیت منیره گذشته بود و رژیم همچنان به خاطر نپذیرفتن شرایط دادستانی از آزاد کردن او سر باز می‌زد.
«پارس ایران» و سایت «ایران اینترلینک» توضیحی نمی‌دهند افرادی که تحت عنوان «زندانیان سیاسی باقیمانده» معرفی شده‌اند چه کسانی هستند و دارای چه سابقه‌ای می‌باشند؟
ادعای گردانندگان پلید این سایت مبنی بر مرخصی رفتن منیره و این که وی «تواب» بوده است دروغی بیش نیست. منیره هیچ‌گاه پایش را از زندان بیرون نگذاشت. (۴) آیا هیچ عقل سلیمی می‌پذیرد کسی که بیش از دو برابر میزان محکومیتش حبس کشیده و عاقبت نیز اعدام شده، تواب باشد؟ مگر نه این که افراد توبه می‌‌کردند که تخفیقی در مجازاتشان داده شود؟  آیا هیچ انسان با شرافتی می‌پذیرد در قتل‌عام سال ۶۷ (در اوین و گوهردشت که از نزدیک شاهدش بودم) که مقاوم‌ترین زندانیان را از دم تیغ می‌گذراندند، توابی را اعدام کرده باشند؟!
برای پی بردن به شخصیت و شأن انسانی منیره رجوی این «ماه بلند»، کافیست به روایت خانم فریبا ثابت یکی از زندانیانی سیاسی شرافتمند مارکسیست که در رابطه با سازمان «راه کارگر» دستگیر شده بود رجوع کنیم:
 
«من ملاقات نداشتم و پول و لباسی دریافت نمی‌کردم. بچه‌های اتاق برای سحر لباس می‌دوختند با قیچی کردن لباس‌های خودشان اسباب بازی درست می‌کردند، لباس‌های کاموایی‌شان را می‌شکافتند و با سنجاق قفلی بافتنی می‌بافتند و علاوه بر این‌ها گاهاً قوطی شیر، وسایل بهداشتی و پول در کارتن مخصوص سحر می‌دیدم و یا یکی دوبار پس از ملاقات پستانک و جوراب بچه‌گانه به همین صورت برای سحر آوردند. چه کسی این کار را می‌کرد؟
آن روز، روز ملاقات بود. بند شور و هیجان ملاقات داشت اما سحر که چند روزی بود پستانک را گم کرده بود مرتباً بهانه می‌گرفت. او را بغل زده در راهرو راه می‌رفتم و برایش قصه می‌خواندم. منیر را برای ملاقات صدا زدند، یک بار در میان ملاقات داشت. موقع رفتن گفت که هر دو کودکش مریم و مرجان به ملاقاتش می‌آیند، سحر را بوسید و رفت، من همچنان برای سحر قصه می‌خواندم تا روی شانه‌هایم به خواب رفت. گروه‌های ملاقات‌کننده کم کم به بند باز می‌گشتند، منیر هم برگشت. به اتاق رفتم، سحر را آرام در جایش خواباندم، منیر خوشحال بود و چادرش را تا می‌زد یکی از هم‌اتاقی‌ها پرسید راستی منیر چرا مرجان را به گریه انداختی، چرا پستانک او را گرفتی، پستانکی در دست منیر بود و من چیزی مثل برق از ذهنم گذشت. منیر را در آغوش گرفتم، بغضی گلویم را می‌فشرد. این همه محبت خالصانه! منیر پستانک را از دهن دخترش می‌گرفت، جوراب او را می‌‌آورد. شیر، پول، کار منیر بود. او در جواب احساسات من گفت که این کمترین وظیفه است و این کار را به این دلیل علنی نمی‌کرده تا مرا دچار محظور نکند. حس احترام عمیقی به او داشتم، اما فروتنی او اجازه نداد که ابرازش کنم، بعدها طی سال‌های زندان حتا وقتی با هم نبودیم محبت او را احساس می‌کردم، و آخرین خداحافظی با او در سال ۶۷ جز زیباترین و دردناک‌ترین خاطرات من از زندان شد.(۵) »
آیا رذالت و پستی از سر و روی کسانی که چنین انسان شریف و با محبتی را تواب معرفی می‌کنند نمی‌بارد؟
 
فریبا ثابت در رابطه با آخرین وداعش با منیره رجوی در تابستان ۶۷ چنین می‌گوید:‌
«سراغ منیر[رجوی] می‌روم. در حال جمع و جور کردن وسایلش است. کنارش می‌نشینم، دستش را می‌گیرم. – همه چیز تمام شد. همه ما را می‌کشند. اشک در چشمانش حلقه می‌زند و مرا در آغوش می‌کشد و عکسی از مریم و مرجان، دو عزیزش را به من می‌دهد. – پشت آن‌ها شماره تلفنی را نوشته‌ام، اگر زمانی بیرون رفتی سری به آن‌ها بزن. قلبم فشرده می‌شود. منیر را سخت در آغوش می‌فشارم و با تردید می‌‌گویم این چه حرفی است می‌زنی! تو که از محکومیتت چیزی باقی نمانده است؟ - چه حکمی؟ من از اول هم می‌دانستم زنده از این زندان بیرون نخواهم رفت. سه سال محکوم بود اما ۷ سال است که در زندان نگه داشته شده و حالا به کجا می‌رود؟ منیر مرا می‌بوسد... بغض‌اش را فرو می‌خورد. به راستی قرار است او را بکشند؟ کدام گلوله می‌خواهد بر چنین قلب مهربانی بنشیند و کدام طناب دار می‌‌خواهد چنین صدای آرام و مطمئنی را ببرد. ...»(۶)
 
آیا بیراهه رفته‌ام اگر تلاش «پارس ایران» را دشنام دادن «شغالی گر» به «ماه بلند» بخوانم؟ آیا این ناشی از «جنون» نیست که کسی به تندر «پارس» کند؟ چه اسم با مسمایی، «پارس» ایران!
 
گردانندگان این سایت در ارتباط با جاودانه فروغ آزادی، اصغر ناظم همسر منیره رجوی چنین می‌نویسند:

«برای اینکه به عمق فریبکاری و ماکیاولیستی رجوی پی ببریم هیچگاه صحبت از همسر منیره رجوی که قبلاً اعدام شده بود و به رجوی باور نداشت نمیکند و در این اعلامیه هم هیچ سخنی از سرنوشت وی نمیکند.
بعنی در ادبیات مجاهدین شهیدها هم خودی و غیر خودی دارند. آنهائی که هنوز به ماهیت ضد خلقی رجوی پی نبرده بودند و مظلومانه قربانی خشونت جمهوری اسلامی شدند شهید هستند ولی آنان که شهید شدند ولی با عملکرد رجوی مسئله داشتند بلاتکلیف هستند .» (۷)
 
اصغر ناظم، همسر منیره رجوی در ۲۰ اسفند سال ۶۳ در اوین به جوخه‌ی اعدام سپرده شد. او تا آخرین دم حیات بر خلاف آن‌چه سایت مزبور کینه توزانه القا می‌کند همچنان معتقد به مجاهدین و آرمان‌های آنان بود.
تا آن‌جا که می‌دانم مجاهدین در رابطه با اصغر ناظم سکوت نکرده‌ و یا لااقل او را «غیرخودی» قلمداد نکرده‌اند.
نمونه زیر از سایت مجاهدین انتخاب شده و اتفاقاً در قسمت زندگینامه‌ی منیره رجوی آمده و به خوبی نشانگر دروغ‌پردازی «پارس» ایران و «ایران اینترلینک» است:
 
«در ۱۹اسفند سال۶۳ بعدازظهر منيره را به بازجويي بردند. ما خيلي نگران شديم، كه چرا دوباره بازجويي، آنهم بعد از دادگاه و ابلاغ حكم؟ منيره شب برگشت. منتظر بوديم كه بگويد كجا بوده است. گفت مرا به ملاقات اصغر برده بودند. او آرام آرام تعريف مي‌كرد تا ما از شنيدن اين خبر كه اصغر در آستانه‌ی اعدام است، زياد ناراحت نشويم. منيره تعريف مي‌كرد كه اصغر خيلي خونسرد و آرام بود.  نماز خواند و به من وصيتهايش را كرد و گفت «من ۳روز روزة قرضي دارم. به كسي آزار نرساندم و همه‌ی بچه‌ها را هم دوست دارم. هيچگونه خيانت به خلق و سازمان و همكاري با رژيم نكرده‌ام. من راهم را آگاهانه انتخاب كرده‌ام و سلام مرا هم به تمام بچه‌ها برسان. تو هيچ ناراحت نباش، اميدوارم خدا از من قبول كند». دژخيم حاجي مجتبي مأمور اعدام كه بالاي سر آنها ايستاده بوده لحظه به لحظه ساعت خود را نگاه مي‌كرده و مي‌گفت، زود باشيد ملاقاتتان را تمام كنيد. ساعت ۹ شب بايد اصغر را اعدام كنم، نبايد دير بشود حكم حاكم شرع را بايد سر ساعت اجرا كنم و يكربع ديگر بايد اصغر را تيرباران كنم. » (۸)
 
ایرج مصداقی
 
۲۹ مارس ۲۰۰۷
 
Irajmesdaghi@yahoo.com
 
 
 
۱-  ذکر این نکته برای کسانی که با شرایط زندان‌ها آشنا نیستند لازم است که مرخصی از زندان تنها مختص به توابان نبود. کسانی که پارتی داشتند و خانواده‌‌‌شان به انحای مختلف از اعمال نفوذ در رژیم برخوردار بودند نیز با سپردن وثیقه مالی سنگین و ضمانت یک کاسب و یا کارمند به مرخصی می‌رفتند. چند سال پیش سعید شاهسوندی که توسط رژیم از زندان به آلمان صادر شد در مطلبی تحت عنوان «اسناد مکاتبات من و مسعود رجوی» مدعی شد که بهزاد نظیری یکی از زندانیان سیاسی مقاوم، جزو نادمین بوده و به همین خاطر از زندان به مرخصی آمده و سپس از کشور فرار کرده است! ادعای سعید شاهسوندی دروغ بود. من بهزاد را به خوبی می‌شناسم. او نه تنها نادم نبود، بلکه زندانی مقاوم و محجوبی بود که مورد احترام هم‌بندی‌هایش در بند ۳ واحد ۱ قزلحصار قرار داشت. من در زندان و بیرون از زندان به خاطر روابط نزدیکی که با پدرش (زنده یاد یحیی نظیری) داشتم از چگونگی گرفتن مرخصی و سپس فرار بهزاد از کشور آگاه شدم. آن‌چه بهزاد در آن شرایط انجام داد بر منبای تعهدی بود که احساس می‌کرد و نه عافیت طلبی و مسئولیت‌گریزی.
۳- مقامات قضایی و امنیتی رژیم به منظور مقابله با تبلیغات گسترده‌ای که در رابطه با دستگیری منیره رجوی در سطح جهانی شده بود به شکلی عوامفریبانه او را به سه سال زندان محکوم کردند اما بعد از پایان محکومیت همچنان وی را در زندان نگاه داشته و تلاش کردند او را وادار به پذیرش خواسته‌هایشان کنند. 
۴- وی تنها یک بار در اواخر سال ۶۶ همراه مأموران مسلح در مجلس ختم پدرش شرکت کرد. این اقدام رژیم به منظور خنثی کردن فشارهای بین‌المللی برای آزادی او صورت گرفت. رژیم در پی آن، چند تن از هواداران و خانواده‌های زندانیان سیاسی را به بهانه‌ی تلاش برای کمک به فرار منیره رجوی دستگیر کرده و به زیر شکنجه برد.
۵ - یادهای زندان، ف- آزاد، صفحه‌های ۶۰،۶۱.
۶- یادهای زندان، فریبا ثابت انتشارا‌ت خاوران، صفحه‌ی ۱۰۲.
 
 
 
 

منبع: ایرج مصداقی

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

facebook Yahoo Google Twitter Delicious دنباله بالاترین

   

نسخه‌ی چاپی  


irajmesdaghi@gmail.com    | | IRAJ MESDAGHI 2007  ©